ابراهیم_حسنلو
خنیای نور
درباره شعروهنر
قسمت دوم
دست هنر وشعر دستی فراتر از دستهاست .دستی است که می تواند دست انسان را در دست خدا بنهد .
با دست هنر می توان همه ی پنجره ها را باز کرد و همه ی پرندگان در قفس مانده را رهایی بخشید می توان همه ی حرفها را گفت و همه ی راهها را یافت؛ یک دست هنر در دست خداوحقیقت است .هنر دستی است که دور دست تماشا را نشان
می دهد . هنر باز ترین پنجره خداست. (تنها بازتاب حقایق زندگی انسانی است که هنر راستین به وجود تواند آورد وبدون انسان در خارج از محدوده ی نیازها و گرا یش های او هیچ هنری نمی تواند وجود داشته با شد 2)
دست هنر آشناترین،مهربانترین،صمیمی ترین،دقیق ترین،زیباترین،نزدیک ترین و عاشقانه ترین دستهاست .هنر آشناترین نشانه انسان و خداست هنر شکوفه ی خدا در دست انسانهاست .
(شاعر با کل هستی پیوند می خورد شاعرترین افراد کسانی هستند که استعداد بیشتری برای پیوند خوردن با جهان وکائنات دارند همه چیز زبان باز می کند وبا شاعر سخن می گوید واو متقابلا به هر چزی می تواند قالب و زبان انسانی بدهد و آنها را به رفتا انسانی وادارد .2)
شعر با همه ی کائنات در ارتباط است واز زبان درونی آنها باانسانها
حرف می زند ودر پی کشف رابطه های نهانی و درونی آنهاست ورازی که با انهاست
وشعر وهنر در صدد کشف آن بر می آید وآنها را حرف می زند وبه ظهور می نشاند .
همانگونه که مولانا در با ره ی مثنوی معنوی می گوید :این کتاب به دستهای فرشتگان نویسنده و گرامیان عالی مرتبه نوشته شده این مثنوی مرغزار پرستشگرن است .مثل نور آن همچون چراغدانی است در آن چراغی تابان پرتو بیفشانده درخشانتر از روشنی بامدادان واین کتاب باغ دلهاست انبوه از درختان و اکنده از چشمه ساران حکمت ومعرفت.
هنر و شعر اتفاق نابی است که در لحظاتی خاص روی می دهد اتفاقی قدسی وتا ثیر گذاراست. و لبخند روح .و(نوعی معرفت شهودی در حقایق متعالی عالم وجود است 4)
هنر وشعر ناب محصول لحظاتی ماورایی است لحظاتی آسمانی وسرشار از احساس پرواز ورهایی وتماشا. هنر فرزند لحظه های قدسی است . و(سیر و حرکت آن در جهت کشف جمال هستی است 4)
هنر اتفاق می افتد تا انسان آرام گیرد تا هیجانات روحی او تعدیل یابد تا انسان بتواند در این قفس چند صباحی دوام بیاورد وآرام گیرد ولحظاتی رها باشد . لحظاتی وجودش را با زمزمه های عشق وایمان ونور تسکین دهد .(جهان محسوس جهانی که آفریده غریزه صیانت نفس است بر او –انسان-بسی تنگ می آید گویا روحش در دخمه ای به عبث بال وپر بر دیوار می کوبد هرچه بیشتر وبیشتر می خواهد خودش باشد ودر عین حال بی آنکه از خویشتن بودن وی کا سته گردد ودیگران هم باشد 2)
پس رسالت شعر:تسکین روح غریب انسانی است که گاهگاهی از پنجره ی تماشا به دنیای روشنی وزندگی خویش چشم می گشاید تا امیدوارتر ومطمئن تر و آرامتر به سوی کمال خویش در حرکت باشد و با همین پنجره روزی به وادی یقین واطمینان وملاقات گام بگذارد .
شعر آینه ای بزرگی است که فریاد ولذت و رنج وشادی انسان در آن جلوه یافته است .وانسان می تواند از زبان شعر خودرا روشن تر وزیباتر فریاد کند یا شادی هایش را با خود ودیگران لبخند بزند .
رسالت شعر خدا وانسان وجهان است رسالت شعر زیبایی وحقیقت وزندگی است.
رسالت شعر خنیای نور وپرواز است.
ابراهیم حسنلو