ابراهیم_حسنلو

ابراهیم حسنلو:

خنیای نور

درباره شعروهنر

قسمت دوم

 

دست هنر وشعر دستی فراتر از دستهاست .دستی است که می تواند دست انسان را در دست خدا بنهد .

با دست هنر می توان همه ی پنجره ها را باز کرد و همه ی پرندگان در قفس مانده را رهایی بخشید می توان همه ی حرفها را گفت و همه ی راهها را یافت؛ یک دست هنر در دست خداوحقیقت است .هنر دستی است که دور دست تماشا را نشان

 می دهد . هنر باز ترین پنجره خداست. (تنها بازتاب حقایق زندگی انسانی است که هنر راستین به وجود تواند آورد وبدون انسان در خارج از محدوده ی نیازها و گرا یش های او هیچ هنری نمی تواند وجود داشته با شد 2)

دست هنر آشناترین،مهربانترین،صمیمی ترین،دقیق ترین،زیباترین،نزدیک ترین و عاشقانه ترین دستهاست .هنر آشناترین نشانه انسان و خداست هنر شکوفه ی خدا در دست انسانهاست .

(شاعر با کل هستی پیوند می خورد شاعرترین افراد کسانی هستند که استعداد بیشتری برای پیوند خوردن با جهان وکائنات دارند همه چیز زبان باز می کند وبا شاعر سخن می گوید واو متقابلا به هر چزی می تواند قالب و زبان انسانی بدهد و آنها را به رفتا انسانی وادارد .2)

 

 شعر با همه ی کائنات در ارتباط است واز زبان درونی آنها باانسانها 

حرف می زند ودر پی کشف رابطه های نهانی و درونی آنهاست ورازی که با انهاست 

وشعر وهنر در صدد کشف آن بر می آید وآنها را حرف می زند وبه ظهور می نشاند .

همانگونه که مولانا در با ره ی مثنوی معنوی می گوید :این کتاب به دستهای فرشتگان نویسنده و گرامیان عالی مرتبه نوشته شده این مثنوی مرغزار پرستشگرن است .مثل نور آن همچون چراغدانی است در آن چراغی تابان پرتو بیفشانده درخشانتر از روشنی بامدادان واین کتاب باغ دلهاست انبوه از درختان و اکنده از چشمه ساران حکمت ومعرفت. 

هنر و شعر اتفاق نابی است که در لحظاتی خاص روی می دهد اتفاقی قدسی وتا ثیر گذاراست. و لبخند روح .و(نوعی معرفت شهودی در حقایق متعالی عالم وجود است 4)

هنر وشعر ناب محصول لحظاتی ماورایی است لحظاتی آسمانی وسرشار از احساس پرواز ورهایی وتماشا. هنر فرزند لحظه های قدسی است . و(سیر و حرکت آن در جهت کشف جمال هستی است 4)

 

هنر اتفاق می افتد تا انسان آرام گیرد تا هیجانات روحی او تعدیل یابد تا انسان بتواند در این قفس چند صباحی دوام بیاورد وآرام گیرد ولحظاتی رها باشد . لحظاتی وجودش را با زمزمه های عشق وایمان ونور تسکین دهد .(جهان محسوس جهانی که آفریده غریزه صیانت نفس است بر او –انسان-بسی تنگ می آید گویا روحش در دخمه ای به عبث بال وپر بر دیوار می کوبد هرچه بیشتر وبیشتر می خواهد خودش باشد ودر عین حال بی آنکه از خویشتن بودن وی کا سته گردد ودیگران هم باشد 2)

پس رسالت شعر:تسکین روح غریب انسانی است که گاهگاهی از پنجره ی تماشا به دنیای روشنی وزندگی خویش چشم می گشاید تا امیدوارتر ومطمئن تر و آرامتر به سوی کمال خویش در حرکت باشد و با همین پنجره روزی به وادی یقین واطمینان وملاقات گام بگذارد .

شعر آینه ای بزرگی است که فریاد ولذت و رنج وشادی انسان در آن جلوه یافته است .وانسان می تواند از زبان شعر خودرا روشن تر وزیباتر فریاد کند یا شادی هایش را با خود ودیگران لبخند بزند .

رسالت شعر خدا وانسان وجهان است رسالت شعر زیبایی وحقیقت وزندگی است.

 رسالت شعر خنیای نور وپرواز است.

 

ابراهیم حسنلو

ابراهیم_حسنلو

،

ادامه نوشته

ابراهیم_حسنلو

خنیای نور

درباره شعروهنر

قسمت اول

 

شعر؛ خنیای درونی انسانی است.که روزنه ای به جهان جان وبرین برای انسان می گشاید ونهایت این دنیای برین تعالی وجود انسان است.

این روزنه نور وتماشا،انسان را از هستی خاکی تا ملکوت معنا وتماشا رهنمون می کند وانسان فرصتی می یابد که به ملاقات خویش بنشیند و وجود حقیقی خود را در آینه ی روشن حقیقت دریابد تا لحظاتی از وجود خود سرشار باشد تا غربت سهمگین خاک را لحظاتی با روشنای وجود خود به فراموشی بسپارد تا لحظه ای به خویش دست یابد.و وجودش پرتگاهی برای رهایی داشته باشد.که آرام بماند، بتواند بماند .

انسان روزگاری است که زمزمه های درونی ونهان وناب خود را در قالب هنر ماندگار می کند .این چشمه لایزال در بردارنده ی وجود قدسی انسان وخویشتن انسان وجهان اوست . و چون از مبدا ذات تا عمق کائنات جریان دارد دنیای شگفتی ها وزیبایی ها ومکاشفه های بسیاری برای انسان عرضه می دارد .وهمواره در پرده های کشفی دیگر دنیایی دیگر گون عرضه داشته ومی کند.

هنر خاستگاه ذات انسانهاست .خاستگاهی که می تواند لایه های نهانی وشگفت انسان را در بر گیرد؛در انسان فرصتی برای بازیابی ومرورخود به دست آورد 

تاخود را از منشور زیبایی ها وزلالی ها عبور دهد.ومی تواند لحظاتی روبروی خود بنشیند وخواسته ها وآرزوهای خود را از زبان ملکوتی ومعنوی خود بشنود وخود را از پنجره ی بلند دیگری دریافت کند .

خداوند هنر را مایه ی آرامش وجود انسان قرار داده است .تا انسان تعادل خود را در زندگی حفظ کند تا آبشخوری برای روح بلندش داشته باشد تا بتواند دغدغه های هستی را هضم کند .وگاهی خدا را وخودرا

در ملموس ترین چهره ی ممکن درک ودریافت کند.

*رسالت شعر زیستن با انسان است .انسانی که مجموعه ای ازخوبی ها ،شادی ها ،رنج ها وآرزوهاست.انسانی که می تواند با برترین زبان آفرینش –عشق-حرف بزند .دست به هر کاری می زند تا وجود فریادگر خود رافریاد کند.تا عمق ذات خود را به تماشا بنشیند .تادر کوزه ی وجودش اقیانوسی نا متناهی جلوه گری کند .

(اما برای دیدن عجایب ومشاهده امر شگفت باید در مقام حیرت منزل کرد حیرتی لازم است تا فکرو اندیشه وذکر را بروبد وما را به حضرت حقیقت را ه دهد.)1  

انسان بوسیله هنر، جهان را با هزاران چشم و پنجره مشاهده می کند با چشم جان باید نشانه های جانان را دیدودریافت؛ هنر برای انسان جهانی فراتر از مرزها وباورها پدید می آورد؛بزرگترین خدمت هنر به انسان ،رساندن او به خویشتن از کوتاهترین وسریع ترین راههاست . 

(همیشه وظیفه ی هنر این بوده است که ذهن انسان را کمی آنسوی حدود فهم بکشاند).2

شعر واقعی واصیل به راستی که حرف خداست- مثل وحی که بر پیامبر نازل می شود -

که در دل شاعر متولد می شود. شعر زاده ی خدای انسان است .چون پرواز،مقدس است .تعریفی ندارد. شکلی ندارد .ونمی توان با فرمولی قراردادی آنرا دریافت کرد که (تابش روح است که تا جسم می افتد وپرتو عقل است که بر نفس می تابد)7

*ذات شعر زاده ی فطرت آدمی است .شعر اصیل نیز متولد ذات متعالی انسانی است .زمانی که آتش درون انسانها می جوشد باید آتشفشان شوند .تا جرعه ای از درون خود را فریاد بکشند .تا این شعله عالمگیر وجود انسان را به خاکستر ی در دست طوفانها تبدیل نکند.

تا ( شاعر از اعماق دریای ناخوداگاه خویش از ژرفای اقیانوس جان الهی اش مروارید معنا را به سطح زبان می آورد)1

شعر زاده ی ذات بشر است واگر شعری ویژگی های اصیل وحقیقی خود را دارا باشد یقینا برای همه ی انسانها در همه ی مکانها وزمانها لذت بخش وقابل قبول خواهد بود ونیز (شعر اگر قوی وغنی باشد معانی بطن های گوناگونی پیدا می کند 5)

هر اثری آینه ی هنرمند است که دیگران می توانند در آن خود را ببینند وغم وشادی شور وهیجان وحالتهای درونی خود را در لایه ها و رگه های نهفته ی آن در یابند وآنرا حرف دل وحدیث جان خود می یابند .(هر شاعر راستین نه تنها درد انسانها را بر زبان می آورد بلکه خود بیش از دیگران رنج می برد وبالاتر از آن بارها در لحظه های سرایش می میرد واز نو زنده می شود هر لحظه از عمر شاعر برابر با دو همزاد مرگ وزندگی است 2)

وبیشترین نمود این آینه ی روشنی در ادب ما مربوط به غم وجود انسان است وبا تاسف (در تاریخ قوم ایرانی یکی از غمبارترین حکایتهای بشری است .2)

انسان عمری می جوید می خواهد کشف کند به تا زه ها برسد .چیزی فراتر وباشکوه تر می خواهد .می خواهد خود را به یاد بیاورد گاهی فراتر از خویش گاهی حتی خدا می شود .

(هنرمند بخصوص شاعر باساختن دنیای شگفت در شعر دنیایی فراتر از مدینه ی فاضله ی مفروض به جبران این کاستی ونقص می پردازد 2)

دست هنر وشعر دستی فراتر از دستهاست .دستی است که می تواند دست انسان را در دست خدا بنهد .

 

ابراهیم حسنلو

ابراهیم_حسنلو

اصل هستی

آنچه ،بشریت راازرسیدن به روح معنویت بازداشته است وبازمی داردغلبه ی تعصب های جاهلانه و ویرانگرانه وبی ارزشی است که همواره درشکلهای ویرانگرانه ای درصددسلطه وغلبه برانسان بوده است.
بسیارروشن است که هیچ گاه افراط وتفریط نمی تواندبرای بشرمایه ی امیدوآرامش وحرکت باشندوتنها تعادل وعقل گرایی وروح معنویت است که می تواندگره گشای رنج ها ودشواری هاباشد.

چرا که تعادل وعقل و روح معنویت(کاربردی کردن برنامه های ادیان) ،می خواهد همه را ببیند،به آراء ونظرات وعقاید ودیدگاههای دیگر،احترام بگذارد.
واین توانایی را داردکه بتواند اصل زندگی را ارائه دهد وبه رازورمزهای یک زندگی خوب دست یابدوگمشده ی انسان راپیداکندوبه اوبرساندوانسان را ازابهام وبن بست هابرهاند.

به عنوان یک انسان، برهمه ی ماست که روح معنویت راازآموزه های ادیان ویافته های متعالی بشری دریافت کنیم وبه روح وروان واندیشه ورفتارجامعه ی بشری تزریق کنیم تاچراغی تابناک فرا راه بشربیفروزیم تادرمقام انسان بتوانیم ؛دیگرانسانها راهم ،یاری کنیم تا کسی درمسیرحرکت زندگی ،خود را گم نکندوازاصل ونهادوهستی خوددورنیفتد.
تاانسان بتواند تاحدامکان به رشدوبلوغ وتشخیص درست وروشهای بهترزندگی ودوست داشتن ونیکی کردن برسد.

روح معنویت یعنی جان مایه ی یک انسان وجهان که می تواندخمیرمایه ی زندگی وروح بشری باشد.

ابراهیم حسنلو

ابراهیم_حسنلو

گل من*

پنجره شرقی عشق!
شکوه چلستون من!

داری دلم رو می خونی
آبی آسمون من

برگای زرد روزگار
غمی روی دلم شده

خلاصه ی قصه عزیز
دلم یه تیکه غم شده

الهی قربونت برم
شبیه ابرا می مونی

دلم یه جوری پر شده
مثل هوای بارونی

سکوت بی رنگی چرا
خاطره ی سنگی چرا

باز توخودت برکه ی خون
قصه ی دلتنگی چرا
صدای پای زندگی
بوی شب کویر می دی
وقتی به یادتم عزیز
یه حال بی نظیر می دی

شکوه لبخند تو رو
رو بوم قلبم کشیدم

مثل همیشه قلبتو
با دستای غم کشیدم

یه دنیایی برای من
روشن لحظه ها تویی

پر از هوای زندگی
خلاصه ی دنیا تویی

بی تو بیابون سکوت
بی تو سراب حسرتم

بی تو نمی شه زنده موند
بی تو غروب غربتم

برات دلم رو می خونم
برات که عاشقونه ای

برات که اوج آسمون
ترانه ی زمونه ای

ابراهیم حسنلو

قسمتی ازیک ترانه بلند

ابراهیم_حسنلو

نامه ای به تنهایی

 

ازدقایق هولناکی می نویسم که تلفیقی از امیدوشیطنتهاونامهربانی هاست.

 

ازدقایقی که اندوهی بزرگ رادرجانم شعله ورکرده است.

 

لحظه هایی که تجربه های تلخی راچشیده اند،باکسانی همراهی می کنم که همراهم نیستند.

 

ای شبهایم! این همه درد وامید را،اینهمه اندوه را،این همه نامهربانی را،این همه ناسپاسی وانکاررا،

آری این همه انکارراچگونه تاب آورم.

 

ای شبهایم!این قلب اندوهناک را،این همه دغدغه وغم رااین همه امیدرا،شمادردلتان پنهان دارید.

من ازفرداهای دوربه اینجاآمده ام من ازدردهاوغم هاونگرانی های یک مردم برخاسته ام؛من پناه آورده ام،ازبی پناهی ها،ازگلایه ها ازخودم .

آه ازدست خودم.

من آسودگی را،تماشاکردن را وبی دغدغه بودن رابرای خود ننگ می دانم وقتی که انسانی،رنج می برد،اندوهگین است،بادردهایش کشته می شود ونمی میرد؛وقتیکه انسانی تباه می شود. 

 

حال من،حال کسی است که دل به خطرهای بی نهایت داده است.

حال من، حال کسی است که درد،جگرش راپاره پاره می کندوبه شب پناه می آوردوبه تنهایی وبه دردپناه می آورد.

 

وچه رنجی می برد؛کسی که می بیندهمه به انکاراومی کوشند،وچاپلوسان بی دغدغه وبازیگران دوستی وبه فدایت شوم ،چه دامی گسترانده اند.

 

وچه رنجی می بردکسی که یک تنه به گرداب می زند،کسی که نیرویی به وسعت باورویقین داردوهنوزاورا،باورنکرده اند.

 

چه رنجی می بردکسی که نگران همه ی انسانهاست وتنهامی ماندوازتنهایی به خودش پناه می بردوبه دامن شبها.

چه رنجی می برد کسی که هیچ کس به او امید نمی دهد.

چه رنجی می برد کسی که ازخودش بسیاربسیاربزرگتراست.

چه رنجی می بردکسی که ازتصوروباورهمه آنسوتراست.

کسی که نمی توانند اوراتاب بیاورندواونیزدغدغه ها ونگرانی ها وزخم ایش را نمی تواند تاب بیاورد.

 

چه رنجی می بردکسی که هرلحظه زخمی بزرگتربرمی دارد.کسی که بایدخودش برای زخم هایش کاری کندودرمانی بیابد.

 

چه رنجی می برد کسی که زورمرگ هم به اونمی رسد.

چه رنجی می بردکسی که خیلی تنهاست.

 

ابراهیم حسنلو

 

تموم خوبیا تویی، بهشت زندگی تویی

دنیا به نام مادره مگه میشه جز این بشه

 

خیالمون از خودمون تو آسمونا راحته

که قصه ی تو می تونه آبروی زمین بشه

 

وقتی که غم قلب منو می خواد به آتیش بکشه

برام یه صبح تازه تر، یه شعر مهربون بخون

لالای لالای مادر من، الهی قربونت برم

برام دوباره زندگی، برام دوباره جون بخون.

 

ابراهیم حسنلو

ابراهیم_حسنلو

روح معنویت:

 

همه ی ادیان دراصولی باهم اشتراک واتفاق نظردارند،به سخنی دیگرحرفشان یکی است.

یعنی دربنیانهای اساسی زندگی ،نظرواحدی دارندوروح کلی ادیان هستنند.

وهمانطورکه ادیان برآنهاتاکیددارندهرعقل رشدیافته وهرفطرت سلیمی هم آنهارا کاملا می پذیردوبرای زندگی وبشرارزشمندمیداند.

 

یعنی بسیاری از اصول پذیرفته شده ای که درمیان همه ی ملتهاواقوام وجامعه ی بشری مورداحترام وارزش هستنددرهمه ی ادیان وحتی آیین ها هک موردنظرند.

 

برهمه ی ماست که درشناخت درست بنیانهای اصیل زندگی وشناساندن وپیاده کردن آنهادرزندگیمان بکوشیم ونسبت به خودوزندگی وجامعه پایبند ومتعهد باشیم.

ونسخه ی زندگی خود راباآنهامدیریت کنیم.

 

همه ی ادیان،انسان رابه راستگویی،درستکاری،خوش اخلاقی،احترام به حقوق دیگران،محبت ورزیدن وهمه ی چیزهایی که سعادت بشرراتضمین می کنندوزندگی فرخنده وخوب وشایسته ای رابه انسان به ارمغان می آورندرهنمون کرده اند.

روح معنویت،همه ی فرامین وبنیانهای عملی وفکری است که ازآموزه های دین واصل فطرت ونهادمتعالی انسانی سرچشمه می گیردومطمئنامی تواند دنیای هرچه بهتر،زیباتر،مهربانتروامیدوارتری رابرای بشرفراهم کند.

 

روح معنویت ،یعنی چراغ راه بشر،روح معنویت یعنی همه ی آنچه که بشربرای ساختن یک زندگی ودنیای خوب می تواندازآن بهره مندشود.

 

البته آنچه که بشریت راازرسیدن به روح معنویت بازداشته است وبازمی داردغلبه ی تعصب های جاهلانه و ویرانگرانه وبی ارزشی است که همواره درشکل ویرانگرانه ای درصددسلطه وغلبه بوده است.

بسیارروشن است که هیچ گاه افراط وتفریط نمی توانندبرای بشرمایه ی امیدوآرامش وحرکت باشندوتنها تعادل وعقل گرایی وروح معنویت است که می تواندگره گشای رنج ها ودشواری هاباشد.

چرا که تعادل وعقل و روح معنویت ،می خواهد همه را ببیند،به آراء ونظرات وعقاید ودیدگاههای دیگراحترام می گذارد.

وین توانایی را داردکه بتواند اصل مطلب را ارائه دهد وبه شایستگی به دست آوردوبه رازورمزهای یک زندگی خوب دست یابدوگمشده ی انسان راپیداکندوانسان را ازابهام وبن بست هابرهاند.

 

به عنوان یک انسان برهمه ی ماست که روح معنویت راازآموزه های ادیان ویافته های متعالی بشری دریافت کنیم وبه روح وروان واندیشه ورفتارجامعه ی بشری تزریق کنیم تاچراغی تابناک فرا راه بشربیفروزیم تادرمقام انسان بتوانیم ؛دیگرانسانها راهم یاری کنیم تا کسی درمسیرحرکت زندگی ،خود را گم نکندوازاصل ونهادوهستی خوددورنیفتد.

وانسان بتواند تاحدامکان به رشدوبلوغ وتشخیص درست وروشهای بهترزندگی ودوست داشتن ونیکی کردن برسد.

روح معنویت یعنی جان مایه ی یک انسان وجهان که می تواندخمیرمایه ی زندگی وروح بشری باشد.

ابراهیم حسنلو

 

 

شعر:

دلی که پنجره ی مهربان خورشید است

غمی عظیم که آوازه خوان خورشید است

 

دلش تمام جهان قصه گوی آینه هاست

کسی که خسته ترین عاشقانه ی دنیاست

 

ابراهیم حسنلو

 

دلی که پنجره ی مهربان خورشید است

غمی عظیم که آوازه خوان خورشید است

 

دلش تمام جهان قصه گوی آینه هاست

کسی که خسته ترین عاشقانه ی دنیاست

 

ابراهیم حسنلو

ابراهیم_حسنلو

دوباره بهار،دوباره امید،دوباره زندگی ودوباره تازه شدن،درراه است.

 

وچه فرصت بی همتایی است که به خودمراجعه کنیم؛وخلقت عظیم خودرادریابیم؛

نیمه ی روشن خودرا،که جهان مهرونیکی وموفقیت است، درخودمتجلی کنیم.

 

دوباره هستی ،مارابه بهترشدن ،شادی ،حرکت وتغییرنیک دعوت می کند.

باتغییرخود،جهان زیباوعاشقانه و

تازه ای درست خواهیم کرد.

 

سال ۱۳۹۷مبارک

باتمام دوستی وادب 

ابراهیم حسنلو

ابراهیم_حسنلو

تو چون گلوی سرخ نی پر از جنون و جذبه ای

پراز جلال عاشقانه در جمال یک زنی

                       ابراهیم حسنلو

 

ابراهیم_حسنلو

نامه ای به تنهایی

 

ازدقایق هولناکی می نویسم که تلفیقی از امیدوشیطنتهاونامهربانی هاست.

 

ازدقایقی که اندوهی بزرگ رادرجانم شعله ورکرده است.

 

لحظه هایی که تجربه های تلخی راچشیده اند،باکسانی همراهی می کنم که همراهم نیستند.

 

ای شبهایم! این همه درد وامید را،اینهمه اندوه را،این همه نامهربانی را،این همه ناسپاسی وانکاررا،

آری این همه انکارراچگونه تاب آورم.

 

ای شبهایم!این قلب اندوهناک را،این همه دغدغه وغم رااین همه امیدرا،شمادردلتان پنهان دارید.

من ازفرداهای دوربه اینجاآمده ام من ازدردهاوغم هاونگرانی های یک مردم برخاسته ام؛من پناه آورده ام،ازبی پناهی ها،ازگلایه ها ازخودم .

آه ازدست خودم.

من آسودگی را،تماشاکردن را وبی دغدغه بودن رابرای خود ننگ می دانم وقتی که انسانی،رنج می برد،اندوهگین است،بادردهایش کشته می شود ونمی میرد؛وقتیکه انسانی تباه می شود. 

 

حال من،حال کسی است که دل به خطرهای بی نهایت داده است.

حال من، حال کسی است که درد،جگرش راپاره پاره می کندوبه شب پناه می آوردوبه تنهایی وبه دردپناه می آورد.

 

وچه رنجی می برد؛کسی که می بیندهمه به انکاراومی کوشند،وچاپلوسان بی دغدغه وبازیگران دوستی وبه فدایت شوم ،چه دامی گسترانده اند.

 

وچه رنجی می بردکسی که یک تنه به گرداب می زند،کسی که نیرویی به وسعت باورویقین داردوهنوزاورا،باورنکرده اند.

 

چه رنجی می بردکسی که نگران همه ی انسانهاست وتنهامی ماندوازتنهایی به خودش پناه می بردوبه دامن شبها.

چه رنجی می برد کسی که هیچ کس به او امید نمی دهد.

چه رنجی می برد کسی که ازخودش بسیاربسیاربزرگتراست.

چه رنجی می بردکسی که ازتصوروباورهمه آنسوتراست.

کسی که نمی توانند اوراتاب بیاورندواونیزدغدغه ها ونگرانی ها وزخم ایش را نمی تواند تاب بیاورد.

 

چه رنجی می بردکسی که هرلحظه زخمی بزرگتربرمی دارد.کسی که بایدخودش برای زخم هایش کاری کندودرمانی بیابد.

 

چه رنجی می برد کسی که زورمرگ هم به اونمی رسد.

چه رنجی می بردکسی که خیلی تنهاست.

 

ابراهیم حسنلو

ابراهیم_حسنلو

دفترشعر:

ببین که تا رتار پیر می شوم

به زندگی نمی رسم

چگونه دیر می شوم

ببین که تا رتار روی دار زندگی تنیده ام

ببین که ازسکوت پیله های زندگی 

چگونه سیر می شوم

چگونه برگ برگ زرد 

ناگزیر میشوم

مرا مخوان

که مثل من تو هم 

زودپیر می شوی

تارهای عمر من که لحظه های خوب با شماست

قصه ی شماست

میان مرگ و زندگی نشسته ام

در خودم هزاربارتانهایت غروب رفته ام

ببین که چند شهر

 شهردرد

ببن که چندقرن

قرن بغض وداغ ،در من است

ببین که چند با رمرگ

زخمی وهراسناک

روبروی من نشسته است

تمام قصه ی مرا

سرختر

ازشراب وخون

ازشرنگ خویش دیده است

ببین که چند با رفکر کرده ام که ؛مرده ام

ببین هنوزهم 

سر کلاف آفتاب با من است

ببین هنوزهم؛زنده ام

می تپد دلم

خطوط خسته ای که روی گونه ام کشیده اند

روایت بلندتیرگی است

سکوت وبغض ورنج وخون

روایت بلند زخمهاست

اشکهاست

دردهاست.

 

جهان آرمانی درادب وشعر

کتاب عظیم ادبیات را دستهایی سرشار از باور وایمان ودردوامیدو مهرومکاشفه وخوبی ورق زده اند .

 متن بلند ادبیات ما زندگی است؛همان زندگی ای که درآن رنج ،خوبی ،زیبایی ،ناملایمات ،درد،عشق ،اندوه و انسان و...هست.

متنی که انسانها را به فراتر از همه ی باورها و افقها وروشنی ها می رساند . و انسان را به جایی می رساند که عشق در قلمروی وسیع لبخند می زند.

 ادبیات فارسی تنها نوشته وخیال نیست بلکه آرزوها و زندگی وامیدهاویافته های روشن و لحظه های ناب انسانی است .

همواره یک اثر ارزشمندهنری به رشته ای از عالم بالا اتصال می یابد.

 رشته ای که به حریم آفتاب می پیوندد. و انسانی سر این رشته را به دست می آوردتا به دست دیگران هم برساند تا دیگران هم از آن حریم آفتابی روشن وسیراب وزنده شوند. 

 ابیات فارسی ادبیات عرفان و انسان و زندگی است . و در مسیر تا ملاقات خدا بااوست. تا اندیشه و قلم ایرانی هست . محبت و امیدولبخند نیزهست. 

انسان صدای همه ی خوبیها وزیباییهاست و هنر واقعی نیز متولد اینهاست.

دلشوره حقیقی ادبیات ما انسان است . دلشوره ی مقدسی که به نجات انسان می اندیشد .همان انسانی که به قلم سوگند داده می شود.تا او را به سرمنزل سعادت رهنمون باشد.

ابراهیم حسنلو

 

 

فقط شعر:

پنجره ی مهربان خورشید

 

همیشه منتظر شعر عاشقانه تری است

همیشه دغدغه اش فصل شاعرانه تری است

 

دلی که پنجره ی مهربان خورشید است

غمی عظیم که آوازه خوان خورشید است

 

دلش تمام جهان قصه گوی آینه هاست

کسی که خسته ترین عاشقانه ی دنیاست

 

 

تو را به حیرت بال فرشتگان سوگند

تو را به وسعت دلتنگی جهان سوگند

 

به قامت دلتان بوسه می زنم هرشب

سرشک قصه ی دلتنگی ات منم هرشب

 

شبانه های تو لالایی جهان شده است

برای این تن بی تاب وخسته جان شده است

 

همیشه در نفس لحظه هات طوفان است

همیشه در دل آیینه هات انسان است

 

همیشه با تو به دنبال خویشتن بودیم

همیشه در تب وتاب رهاشدن بودیم

 

همیشه خواسته ام با تو بیکران باشم

هر آنچه عشق به من داده باشد آن باشم.

ابراهیم حسنلو

 

اميدالفتي به تنگنای این حصارنيست 

به اشتیاق پرزدن میان پیله می تنم.

ابراهیم حسنلو

 

شعر:

به آستان عشق

 

 

بانو!

قامت بلندعشق!

جامه غریبی را برپيكرم می بینی

مداد رنگیهای کودکیت را بردار

برایم لبخندستاره ای را نقاشی کن

که به جانم نور می ریزد.

با نو! 

چرا عشق را نمی میرند

معشوقان لیلی نیستند

کسی بادوآب نیست 

که خاک وآتش را بیندیشد

و کوه متولد شود.

بانو!

 من و تو که آفریده می شدیم

خدا لبخند می زد

من و تو

- عشق- را می آفرید.

بانو!

بامدادان از ته مانده های شراب شبانه ات آغاز می شود

باخونی که در رگهای آفتاب جاری کرده ای 

 

مرا هم

 آغاز کن.

ابراهیم حسنلو

 

آثار شعروادبیات وهنر

 

درجایی یکی پرسید.بزرگترین کارکرد وتاثیر وهدف ادبیات وهنر چیست؟

این سوالی است که بسیاری از خود، یااز اهالی هنر یا ازکسان دیگر می پرسند.

وپاسخ ها ی گوناگون ومتفاوت ورنگارنگی داده می شود.

هنر؛زندگی را از نیازهای فطری واساسی انسان لبریزوسیراب می کند،وهرچقدر هنر وادبیات وشعر؛با فطرت انسان همگون تر،همرنگ تر،همراه تر و هم آهنگ تر باشد بهتر می تواند انسان را به آرامش واطمینان قلبی ویقین روحی برساند.

 

به نظر من هنروادبیات جای خالی های بزرگ زندگی وهستی رابهتر ورنگین تر وزیباتر می تواند پرکنند؛یعنی هنر تهی گاههای زندگی را-به شایستگی- پرمی کند.

 

هنر،مکمل زندگی است وبدون آن ، زندگی ازعهده ی حل بسیاری از مسائل روحی و روانی وفکری برنمی آید.

هنگامی که ما درزندگی به بن بست یا سوال های بزرگ وابهام های هراسناک وتاریک می رسیم . هنر رساترین ومطمئن ترین دریچه به دنیای آرامش وکشف وشهودوروشنی ودریافت ورهایی است.

 

ادبیات درزندگی ولحظه های ما به راستی می تواند نقشی تاثیرگذاروسازنده وروشنگرانه داشته باشد.ونیازهای روحی و روانی وفکری ما را رفع وتامین کند.

به عبارتی دیگر می تواندبسیاری از پرسشهای ما را-با اقتدار واطمینان وزیبایی وقاطعانه - جوابگو باشد.

 

آنگاه که انسان در اندوه ناکترین وسخت ترین شرایط روحی وفکری قرار می گیرد؛شعر وادبیات وهنر به شایستگی می توانند به یاری انسان بیایندودستهای دل وجان اورا بامهربانی وصمیمیت ونیکی بگیرندوبه نورو امیدواری رهنمون کنند.

وحتی هنر وفرهنگ ؛ زیربنای اساسی و اصلی پیشرفت ورشد وتعالی یک جامعه ،ازلحاظ اقتصادی ،روانی و روحی،معنوی،اجتماعی،سیاسی و... می باشد.

 

 

ابراهیم حسنلو

 

 

شعر:

ای عشق ! مرا با تو همراهی دیرینی است   

ای شعله! تو با خرمن دیری است که همزادی

  

تقدیر تو اینجا نیست تقدیر تو زیبایی است

تقدیر تو دریا بودآنروز که می زادی

ابراهیم حسنلو

 

 

در دستهای غربت وغم بندم

اما به لطف مهر تو می خندم

 

اندوه لحظه لحظه ی انسانم

شرقی ترین سرود دماوندم

 

 

 

افتاده ام برای تو برخیزم

باید به داستان تو پیوند

ابراهیم حسنلو

 

 

دلی که پنجره ی مهربان خورشید است

غمی عظیم که آوازه خوان خورشید است

 

دلش تمام جهان قصه گوی آینه هاست

کسی که خسته ترین عاشقانه ی دنیاست

 

ابراهیم حسنلو

 

خون خشکیده ای

بر زمین شد.

تقدیر پرنده ای که آسمان مال اوبود

ابراهیم حسنلو

 

سنگستان*

مسیحی نیست شاید مریمی نیست 

وبا هر بازدم گویی دمی نیست

 

میان برگ برگ داستانم

هوای دوستت می دارمی نیست

 

وسهم ما در این تقدیرننگ است

وغیراز مرگ بی شک مرهمی نیست

 

تورااین شاهنامه برنتابید

که تنگستان مجال رستمی نیست

 

 مگر حلاج این افسانه باشم

از اینجا تا خدا راه کمی نیست

ابراهیم حسنلو

ابراهیم_حسنلو

فقط شعر:

پنجره ی مهربان خورشید

 

همیشه منتظر شعر عاشقانه تری است

همیشه دغدغه اش فصل شاعرانه تری است

 

دلی که پنجره ی مهربان خورشید است

غمی عظیم که آوازه خوان خورشید است

 

دلش تمام جهان قصه گوی آینه هاست

کسی که خسته ترین عاشقانه ی دنیاست

 

 

تو را به حیرت بال فرشتگان سوگند

تو را به وسعت دلتنگی جهان سوگند

 

به قامت دلتان بوسه می زنم هرشب

سرشک قصه ی دلتنگی ات منم هرشب

 

شبانه های تو لالایی جهان شده است

برای این تن بی تاب وخسته جان شده است

 

همیشه در نفس لحظه هات طوفان است

همیشه در دل آیینه هات انسان است

 

همیشه با تو به دنبال خویشتن بودیم

همیشه در تب وتاب رهاشدن بودیم

 

همیشه خواسته ام با تو بیکران باشم

هر آنچه عشق به من داده باشد آن باشم.

ابراهیم حسنلو

 

 

تقدیر تو اینجا نیست،تقدیر تو زیبایی است

تقدیر تو دریا بود،آن روز که می زادی

 

     

                                                ابراهیم حسنلو

 

 

اميدالفتي به تنگنای این حصارنيست 

به اشتیاق پرزدن میان پیله می تنم.

ابراهیم حسنلو

 

هرکسی در گوشه ای از درد خود در غربت است

مانده ام با سایه ی انگارها انکارها 

  

هر چه باشد زندگی هستیم سبزواستوار

گرچه درد زندگانی کشته ما را بارها

 

 

ابراهیم حسنلو

 

شعر:

به آستان عشق

 

 

بانو!

قامت بلندعشق!

جامه غریبی را برپيكرم می بینی

مداد رنگیهای کودکیت را بردار

برایم لبخندستاره ای را نقاشی کن

که به جانم نور می ریزد.

با نو! 

چرا عشق را نمی میرند

معشوقان لیلی نیستند

کسی بادوآب نیست 

که خاک وآتش را بیندیشد

و کوه متولد شود.

بانو!

 من و تو که آفریده می شدیم

خدا لبخند می زد

من و تو

- عشق- را می آفرید.

بانو!

بامدادان از ته مانده های شراب شبانه ات آغاز می شود

باخونی که در رگهای آفتاب جاری کرده ای 

 

مرا هم

 آغاز کن.

ابراهیم حسنلو

ابراهیم_حسنلو

به آستان امام رضا (ع)

 

یک شب که سینه ی دلم ازدردهاگرفت

اندوه روزگار شبم را فرا گرفت 

 

آوار روزگارفرو ریخت برسرم

ماندم که اشک رد مرا ازکجاگرفت

 

دیگرزبان گریه به چیزی امان نداد

ازخویش رفتم وهیجانی مراگرفت

 

من مانده بودم وشب ودلتنگی ودلم

حال خراب من مدد از یارضاگرفت

 

مهرامام هشتم درمن طلوع کرد

ازعشق نبض تند دلم دست وپاگرفت

 

با او به قدر عمرجهان درد دل شدم

اندوه روزگاران جان مرا گرفت

 

آن شب به قدرعمرخود ازاشک پرشدم

ازعشق حضرت دلم آب بقاگرفت

 

حالم عجیب شد دلم ازغم تمام شد

ازخویشتن که رد شده بودم دعاگرفت

 

یک گوشه روضه گوشه ی دیگرمن ودلم

دربین اشک وناله دلم روضه را گرفت

 

ازبس دلم تهی شد وپرشدبه لطف درد

او راسلام وشور وسرور وصفاگرفت

 

ازبس دلم تهی شد وپرشد تمام شد

ازبس که سربه سینه ی غم زد شفاگرفت

 

آن شب که زخمهای دلم کارگرشدند

ازعشق دردهای بزرگم دوا گرفت

 

 

حق دلم ادا شد وناگفته ای نماند

ازمن مرا امام وفا وسخا گرفت

 

بسیار دستهای دلم را گرفته بود

این بارهم دوباره همان آشناگرفت

 

 

آن شب به قدردرد جهان شعله ورشدم

تاقاف خویش پرزدم وتازه ترشدم

 

با اشک شاعر دل دیوانه ام شدم

درصحن عشق راوی خون جگرشدم

 

دیگرمجال شرم برایم نمانده بود

بی پرده هرچه داشتم ازخود بدر شدم

 

غم وسعتی بزرگترازملک خویش داد

آن شب به قدر درد دلم معتبرشدم

 

ازمن مرا گرفت وبه دنیای تازه داد

اینگونه بودشاعرخورشید اگرشدم

 

آتش گرفتم از دل غمبارروزگار

تنهانشانی دل تنگ بشرشدم

 

آن شب که چارسوی جهانم بزرگ شد

جزعشق ازتمام جهان برحذرشدم

 

 

ابراهیم حسنلو 

 

 

فقط شعر:

این دوروزه پس چرا نامهربان

آی مردم ماکه ازیک گوهریم

پس چراباهم غریبی می کنیم

آی مردم ما که ازهمدیگریم

 

آی مردم !چندحرص مال وجاه

تاکجادرحق هم نامهربان

من منی،اهریمنی،بیگانگی

قصه ای بیچاره دراین خاکدان

 

ابراهيم حسنلو

 

 

فقط شعر:

پنجره ی مهربان خورشید

 

همیشه منتظر شعر عاشقانه تری است

همیشه دغدغه اش فصل شاعرانه تری است

 

دلی که پنجره ی مهربان خورشید است

غمی عظیم که آوازه خوان خورشید است

 

دلش تمام جهان قصه گوی آینه هاست

کسی که خسته ترین عاشقانه ی دنیاست

 

 

تو را به حیرت بال فرشتگان سوگند

تو را به وسعت دلتنگی جهان سوگند

 

به قامت دلتان بوسه می زنم هرشب

سرشک قصه ی دلتنگی ات منم هرشب

 

شبانه های تو لالایی جهان شده است

برای این تن بی تاب وخسته جان شده است

 

همیشه در نفس لحظه هات طوفان است

همیشه در دل آیینه هات انسان است

 

همیشه با تو به دنبال خویشتن بودیم

همیشه در تب وتاب رهاشدن بودیم

 

همیشه خواسته ام با تو بیکران باشم

هر آنچه عشق به من داده باشد آن باشم.

ابراهیم حسنلو

 

ابراهیم_حسنلو

ای شعر!

یاریم کن

ای بخت بی کران

اشکی برای دردبیفشانم

نوری به راه اشک بیفروزم

قلبی برای عشق به رقص آرم

هان ای یقین گمشده ازسینه ی جهان 

در من طلوع کن؛

از من بتاب

از زخمهای خسته ی شعرم به روزگار.

ابراهیم حسنلو

 

دفترشعر:

ببین که تا رتار پیر می شوم

به زندگی نمی رسم

چگونه دیر می شوم

ببین که تا رتار روی دار زندگی تنیده ام

ببین که ازسکوت پیله های زندگی 

چگونه سیر می شوم

چگونه برگ برگ زرد 

ناگزیر میشوم

مرا مخوان

که مثل من تو هم 

زودپیر می شوی

تارهای عمر من که لحظه های خوب با شماست

قصه ی شماست

میان مرگ و زندگی نشسته ام

در خودم هزاربارتانهایت غروب رفته ام

ببین که چند شهر

 شهردرد

ببن که چندقرن

قرن بغض وداغ ،در من است

ببین که چند با رمرگ

زخمی وهراسناک

روبروی من نشسته است

تمام قصه ی مرا

سرختر

ازشراب وخون

ازشرنگ خویش دیده است

ببین که چند با رفکر کرده ام که ؛مرده ام

ببین هنوزهم 

سر کلاف آفتاب با من است

ببین هنوزهم؛زنده ام

می تپد دلم

خطوط خسته ای که روی گونه ام کشیده اند

روایت بلندتیرگی است

سکوت وبغض ورنج وخون

روایت بلند زخمهاست

اشکهاست

دردهاست.

 

 

[وسعت بهشت]

برای مادران

 

بوی نان تازه بود

سبز وساده

روشن وامیدوار

سهمی از بهشت بود

در هوای سبزباغ

شکوفه ،رنگ

روح باغ بود

می شد از نگاه او

تا بهار،تاخدا

پل کشید

تبسمی به وسعت بهشت بود

گرچه درد بود

لخته لخته زخم بود

ولی

در نگاه روشنش چه داشت

که در حضورناب او

می شد آفتاب

آبی ویقین وسبز

رهایی و امیدشد

لحظه ای شکفت.

 

ابراهیم حسنلو 

 

 

دلی که پنجره ی مهربان خورشید است

غمی عظیم که آوازه خوان خورشید است

 

دلش تمام جهان قصه گوی آینه هاست

کسی که خسته ترین عاشقانه ی دنیاست

 

ابراهیم حسنلو

ابراهیم_حسنلو

سنگستان*

مسیحی نیست شاید مریمی نیست 

وبا هر بازدم گویی دمی نیست

 

میان برگ برگ داستانم

هوای دوستت می دارمی نیست

 

وسهم ما در این تقدیرننگ است

وغیراز مرگ بی شک مرهمی نیست

 

تورااین شاهنامه برنتابید

که تنگستان مجال رستمی نیست

 

 مگر حلاج این افسانه باشم

از اینجا تا خدا راه کمی نیست

ابرایم حسنلو

 

خون خشکیده ای

بر زمین شد.

تقدیر پرنده ای که آسمان مال اوبود

ابراهیم حسنلو