محمدحسن_جنت امانی

به خودم گفتم عاشقت باشم 

به خودت گفتن َم نمی آمد

رفتی و دور دور شدی از من 

خیره ام به" رفت ِ بی آمد"

خیره ام به رفتنت از من 

به غمی که ، مرا بغل کرده 

سال هاست به فکر ِ آمدنت 

عشق از من پدر در آورده

به دچاری که بی قرارم کرد 

خیره ام به غربت جانم... 

رفتی و هیچ گاه نفهمیدی 

از همان لحظه درب و داغانم...

رفتنت مچاله ام کرده 

در هوای همیشه مه الود 

سرد سردم چگونه غم نخورم 

هی به حال بی ترانه ی خود ؟! 

 

زندگی بدون تو در من

تلخ می خندد و نفس گیر است 

کاش می گفتم عاشقت هستم

 حیف رفتی وگفتنش دیر است

 

تو به فتنه می کشی من را 

راه افتاده بلبشو در من 

همه اجزام به ضد من شده اند

یکصدابا شعار 

"مرگ بر من"...

مرگ بر من که عاشقت شده ام 

مرگ برتو که عاشقم کردی...

 

#محمد_حسن_جنت_امانی 

محمدحسن_جنت امانی

به "نزار قبانی که شاعری عاشق است "

 

به واژه ها

_واژه های بی جان _

دل نبند! 

جان ِ من ! 

دوست داشتنت را 

از چشم هایم بخوان!! ...

 

To "Nizar Qobbi who is a poet in love" 

 do not despise words 

; "immortal words 

 my soul! 

 You like to read 

 from my eyes ! ...

 

#مانی_امانی (محمدحسن جنت امانی)

#شعرمانی

محمدحسن_جنت امانی

سیاه - سفید 

پخش می شود در اتاقم

می نشاندم روی صندلی 

 

از انگشتهایم ؛تار می وزد

از لبانم؛

ترانه ای که دلتنگی, جهان است

 

هر شب درونم 

زنی 

با گیسوان,آخته 

می رقصد...

 

#مانی_امانی (محمد حسن جنت امانی )

 

 

 

بدون تو

صبح مردی هستم

که دیروز ازکار اخراج شده است ...

 

#مانی_امانی (محمدحسن جنت امانی)

 

 

دریچه ها را گشودم حتا 

پنجره و در که جای خود دارند

اما نه!!!

تو که نیستی 

خوشبختی در تاریکی دنباله داری گیر کرده است

سر آمدن به خانه ی این مرد را ندارد...

 

 

#مانی_امانی(محمدحسن جنت امانی )

#شعرمانی 

 

 

این روزهای من 

سینه سرخ عاشقی است

نشسته بر شاخه ی خاموش 

 

دلتنگی اش را بغض کرده است ...

 

#مانی_امانی (محمدحسن جنت امانی)

#شعرمانی 

 

 

آه

ثانیه ها

ثانیه ها

ثانیه ها

چقدر اورا بدهکار منید!...

ثانیه های بی او در تلف عمر من!... 

ثانیه های بد!!...

#مانی_امانی(محمد حسن جنت امانی)

#شعرمانی 

 

 

دستهایت گرفتنی بودند

و این رسالت آن روز من بود

درآن پیاده رو...

 

لبهایت چشیدنی بودند

و این رسالت آن لحظه ی من بود 

برآن نیمکت...

 

من پیامبری کوچک بودم  

نازل شده

برای تو !!

 

و تو

چاره ای جز 

ایمان به رسالت من نداشتی...

 

#مانی_امانی ( محمد حسن جنت امانی)

#شعرمانی 

 

 

این هم نسیم

می خواهد ترا در آغوش بگیرد

از کوچه های زیادی گذشته است 

در ها و درزهای زیادی را سرک کشیده است 

چهره های غریبی را واکاوی کرده...

بدون تو کامل نمی شود -این نسیم...

 

صبح آرام شعرها و شور ها!!

از خانه بیرون بیا!!

خوشبختی روز، به این است که باتو آغاز شود...

 

از خانه بیرون بیا و خنکای لبت را به این وامانده ببخش تا جان بگیرد و

در موهای دلبران بپیچد و رستاخیز عشق رقم بخورد...

 

#مانی_امانی (محمدحسن جنت امانی)

#شعرمانی 

 

 

...ومثل همیشه 

اتفاق نیفتاده ای در تقویم قرار ها

دوشنبه ولو شده روی میز کارم

 

مثل همیشه 

چشم هایی تلو تلو می خورند در من

هی روزنامه ها  

مرا ورق می زنند

سیگار پشت سیگار لبم را می شعلند

 

دارم از درد سر

زمین راقورت داده ام جای دیازپام

 

حالا چه خاکی توی سرم کنم ؟!

کجا کپه ی مرگم رابمیرم؟!

 

چند فرسنگ بالا بیاورم

بیفتی در آغوشم؟!...

 

از مجموعه "جا داده ام خودم رادر این چمدان که از سفر پراست "

#مانی_امانی (محمدحسن جنت امانی)

#شعرمانی 

👇🌹👇🍀👇🌹👇

 

نزدیک تر بیا!!دوش به دوش من ...

فصل -فصل عاشقانه هاست

گفته باشم!

پاییزتمام شود 

بهانه برای قدم زدن کم می شود!!... 

 

#مانی_امانی ( محمد حسن جنت امانی)

👇🍁🍁🍁🍁👇

  

اعتیاد 

شاخ و دم ندارد

همین که یک روز نبینمت 

دست و دلم به زنده گی نمی رود

 معتادم!!... 

 

#مانی_امانی (محمد حسن جنت امانی )

#شعرمانی 

 

 

 

گنجشکی

لب به اعتراض گشوده

گنجشکی می خواند

گنجشکی دلبری می کند

دسته ای گنجشک روی سرو کول هم می پرند

کلاغی نوک نوک درخت غار غار خودش را دارد

دارکوبی بر تنه ی میانی درخت نک می کوبد...

 

چه دموکراسی عجیبی برپاست روی درخت نارنج...

 

#مانی_امانی (محمدحسن جنت امانی)

#شعرمانی 

 

 

 

رختخواب کوچکم را پهن می کنم

ومامانم برایم قصه می گوید

 

اگر قصه نگوید؛ تا صبح خوابم نمی برد

اگر قصه نگوید من ناراحت می شوم 

وگریه ام را به مادرم می گویم 

تا خوابم را بشنود...

 

#وانیا_جنت_امانی 

#نه_ساله

#خرداد- 93

#شعرمانی

 

محمدحسن_جنت امانی

 

نگذار 

دور 

دور

دور

بی هم به نزدیک ترین فاصله ی مان فکر کنیم و در بهت تلخ ترانه گم شویم...

نزدیک تر بیا

که کمترین فاصله را

دور

دور

دور بیاندازیم...

 

#مانی_امانی (محمد حسن جنت امانی )

#شعرمانی 

 

 

 

سه شنبه لحظه هایم را به خاک سرد مالیدی 

و پس دادی به چشمم درد های خیس مبهم را...

نمی بخشم ترا هرگز

فراموشم نخواهی شد

ونفرین می کنم هر شب

جنونم را

ترا

   غم را...

 

#مانی_امانی(محمدحسن جنت امانی)

#شعرمانی 

              

 

دلم گرفته؛

ابر های جهان ،جمع آمده در من

دلم گرفته؛

کاری از دست کسی ساخته نیست!!!... 

 

#مانی_امانی(محمدحسن جنت امانی)

#شعرمانی 

برای عضویت ڪلیڪ ڪنید:

👇❣👇❣👇

 

 

* به تیرداد نصری

 

باران از اندوه مردی حرف می زند - این روزها 

خیابان و

باد هم که گاهی می وزد بر چارچوب پنجره ی من

 

این آیینه ومیز گل سرخ

وکتابی که نیمه تمام 

لای انگشت های من مانده است

 

خیره به انبوه رازهای مگوست...

                           ***

با چهارشنبه ای این روزها شلخته 

ازخانه بیرون می زنم 

روزنامه‌ها 

از مچاله شدن آزادی حرف می زنند...

 

#مانی_امانی (محمد حسن جنت امانی) - 1378

#شعرمانی 

#مجموعه جا داده ام خودم را در این چمدان که از سفر پر است.

 

 

راحت به مرگ فکر می کنم

کافیست 

یک لحظه برای من نباشی!!...

 

گفته باشم 

حالا که حواترین زن زمین شده ای

کار سختی پیش رو داری!

هررفتنت با جان یک آدم بازی می کند...

 

#مانی_امانی (محمدحسن جنت امانی)

#شعرمانی 

دعوتید به؛🌹👇👇🌹

 

 

زنی در آغوشم... 

زنی در سرم...

 

انگشتهایم برای زنی دردوردست شعر می نویسد...

در شعر هایم زنی دیگر قدم می زند...

 

مرد ها گاهی به این راحتی خطرناکند..

 

#مانی_امانی(محمدحسن جنت امانی )

#شعرمانی 

👇🌹👇🌹👇

 

تو

 باید نیمه ی پنهان 

           رویاهایم باشی ؟!

با همان

    شکلی از شعر

        که به گاه آمدنت 

                           هراسانم 

بدون اینکه دست خودم باشد!!....

 

#مانی_امانی (محمدحسن جنت امانی)

#شعرمانی 

 

 

از آبجوی من

جوی خون جوش می زند

از سیگارم

گاری کشته گان دسته جمعی...

 

کوچه ها و خیابان و

مردم در من اند...

 

دوره گردی 

- مست و خمار - 

اندوه سرزمین نیمه شبی را

                         می نوشد و می کشد...

 

از کتاب :جا داده ام خودم را در این چمدان که از سفر پراست.

#مانی_امانی (محمد حسن جنت امانی)

#شعرمانی   

 

 

 

گاهی هم به سمت من بیا

مرا دوست داشته باش

طعم بوسه هایت را در شعری سمت من بپاش

شاعر و این ریخت وپاش ها...

هی حرف بزن 

حرف بزن بی ملاحظه با من 

 

حرف که کم نمی آید 

مثل باد هوا

 

دور و بر من باش تا کمی ترا نفس بکشم

زنده تر بمانم ....

 

 

#مانی_امانی ( محمد حسن جنت امانی)

#شعرمانی 

 

هیچ چیز بجز رویای تو

مرا به شعر بر نمی گرداند

افسوس !

افسوس!

سربازان در این انفرادی

رویا های مرا هم 

لحظه به لحظه 

بازرسی می کنند...

 

#مانی_امانی ( محمد حسن جنت امانی)

#شعرمانی 

محمدحسن_جنت امانی

تاریک و خفه...
بی روزنی برای روشنی...

شده بودم
شبیه دره های مه آلود اواسط زمستان...

هی هوای باریدن به سرم می زد
هی هوای باریدن دردلم درد می شد...

باید کاری می کردم
باید
به چشم های تو
به آغوش تو
دری می گشودم...
باید
دری می گشودم
به این بهانه که ترا ببینم
این بود
که از آواز گنجشکها و کوچ سارها
ترا جستجو کردم...

نبودی
باز هم نبودی
هنوز هم نیستی
تابستان از راه رسیده است
میوه ها
در همان زمستان از سرم افتادند
شکوفه هایم
ریختند
پرنده ها
پناهنده شدند در خانه شکارچی ها
پرنده ها
مرا بیاد نمی آورند
تو نباشی
خودم هم به یاد نمی آورم خودم را....

تو نبودی
تو نبودی
تونیستی
و هیچ چیز سر جای خودش نیست...
تو نیستی و
اندوه
چون بمبی ساعتی
در قلبم
کار گذاشته شده است

(محمد_حسن_جنت_امانی )
شعرمانی 🌺🌹

 

محمدحسن_جنت امانی

تاریک و خفه...

بی روزنی برای روشنی...

 

شده بودم

شبیه دره های مه آلود اواسط زمستان...

 

هی هوای باریدن به سرم می زد 

هی هوای باریدن دردلم درد می شد...

 

باید کاری می کردم

باید

به چشم های تو 

به آغوش تو 

دری می گشودم...

باید 

دری می گشودم 

به این بهانه که ترا ببینم 

این بود 

که از آواز گنجشکها و کوچ سارها 

ترا جستجو کردم...

 

نبودی 

باز هم نبودی 

هنوز هم نیستی 

تابستان از راه رسیده است 

میوه ها 

در همان زمستان از سرم افتادند 

شکوفه هایم 

ریختند

پرنده ها 

پناهنده شدند در خانه شکارچی ها

پرنده ها 

مرا بیاد نمی آورند 

تو نباشی 

خودم هم به یاد نمی آورم خودم را....

 

تو نبودی 

تو نبودی

تونیستی 

و هیچ چیز سر جای خودش نیست...

تو نیستی و 

اندوه 

چون بمبی ساعتی 

در قلبم 

کار گذاشته شده است

 

محمد_حسن_جنت_امانی 

شعرمانی 🌺🌹

 

محمدحسن_جنت امانی

به من فرصت بده 

جهان را بخاطر تو عشق بورزم

سر به کوی تو بسپارم و  

بهاری ترین ترانه را 

که زبانزد درختها و گنجشکهاست 

دهان به دهان بوزم ...

 

به من فرصت بده 

باران باشم 

برای زایش کلماتی 

که یارای گفتن تورا داشته باشند...

علف هاو گندمزارها را برای تو قد بکشم 

و رودخانه ای از آوازهای بومی را 

بر گیسوان تو ببافم... 

 

به من فرصت بده 

دلتنگی هایت را بلد شوم 

در آغوش بی قرار تو 

شعری شوم 

شعری ملی 

که تمامیت تن تورا به استغاثه بنشینم...

 

به من فرصت بده!

الفبای عشق !

به من فرصت بده!

دوباره تورا مشق بنویسم؛

 

حرف به حرف...

سطر به سطر...

 

محمد_حسن_جنت_امانی 

شعرمانی🌹

 

محمدحسن_جنت امانی

اعتماد می کنم

به تمامی چشم ها

صداها

 

با همه ی سکوت 

می آیم کنار پنجره

برای کسی که نیست(کسی که نمی بایست باشد)

دست تکان می دهم...

 

از کتاب " جا داده ام خودم را در این چمدان که از سفر پر است"

 

مانی_امانی(محمدحسن جنت امانی)

شعرمانی🌺

 

محمدحسن_جنت امانی

دخترم ؛

وانیا!

هدیه ی ِباشکوه ِ خدا!

دختران ِ همه ی زمین و زمان!

دختران ِ همه ی روزها 

نه فقط چهارشنبه های سفید !

دختران ِ روشن خورشید!

مردان 

بی حضور شما 

پیروزِ هیچ جنگی نبودند...

 

محمد_حسن_جنت_امانی

شعرمانی 

نامه_هایی_به_دخترم_وانیا 

 

محمدحسن_جنت امانی

بسیار 

بسیار 

بسیار دوستش دارم!...

 

چون شعری شعله ور است در من 

به دنیایِ من می آید و 

با آمدن اش 

هربار

متولد می شوم ...

 

دوستش دارم 

دوستش دارم

یگانه شعری 

که تا همیشه، تا هنوز 

شاه-شعرِ دفترِ روزگاران است ...

 

محمد_حسن_جنت_امانی

محمدحسن_جنت امانی

آغوشت 

امن ترین جای جهان است 

حالا که میان کولاک شبانه 

زمین و زمان 

می لرزند از ترس 

آغوشت 

تکه ای از خداست 

حریم مقدسی است 

که من را 

حفظ خواهد کرد...

 

آغوشت 

کلمات را

بارور می کند 

تا از تو ببارند... 

 

آغوشت... 

أغوشت ...

محیط امن عشق ! ...

 

 

چگونه می شود 

آغوش مهربان تو را طلب نکرد؟!

 

محمد_حسن_جنت_امانی

محمدحسن_جنت امانی

من درختم 

در گیر ابر و باد و کولاک

 

نه آفتاب 

نه عطر ِ گرماشنای ِ عشقی 

میل جوانه زدن را متبلور می کند در من ...

 

زمستان 

در سرشاخه هایم

در آبوند هایم ...

زمستان 

در تمامی من سنگینی می کند

 

به من بگو 

پرنده!

راه رسیدن به بهار چگونه است؟!...

 

محمد_حسن_جنت_امانی

شعرمانی 

محمدحسن_جنت امانی

دارم برای فردا 

انشا می نویسم

با شوق و با علاقه 

زیبا می نویسم 

 

موضوع انشای من 

یک آرزوی خوب است 

من آرزوی خوبم 

یک خلق و خوی خوب است

 

دوستان خوب دارد 

هرکس که خوش زبان است

مانند یک کتاب است 

چون یار مهربان است...

 

محمد_حسن_جنت_امانی 

 

محمدحسن_جنت امانی

به من فرصت بده 

جهان را بخاطر تو عشق بورزم

سر به کوی تو بسپارم و  

بهاری ترین ترانه را 

که زبانزد درختها و گنجشکهاست 

دهان به دهان بوزم ...

 

به من فرصت بده 

باران باشم 

برای زایش کلماتی 

که یارای گفتن تورا داشته باشند...

علف هاو گندمزارها را برای تو قد بکشم 

و رودخانه ای از آوازهای بومی را 

بر گیسوان تو ببافم... 

 

به من فرصت بده 

دلتنگی هایت را بلد شوم 

در آغوش بی قرار تو 

شعری شوم 

شعری ملی 

که تمامیت تن تورا به استغاثه بنشینم...

 

به من فرصت بده!

الفبای عشق !

به من فرصت بده!

دوباره تورا مشق بنویسم؛

 

حرف به حرف...

سطر به سطر...

 

محمد_حسن_جنت_امانی 

شعرمانی🌹