سعید_سیدی

جان من بی رخ تو رفته زهوش است بيا

دل بیتاب من از جوش و خروش است بیا

 

چه غمی مانده بفریاد تنم خود برسان

نور شمعم به ره باد خموش است بيا

 

گل و پروانه همه رفته ازین باغ ولی 

جان آتش زده ام باده بدوش است بيا

 

موی آن عاشق تنها نکند مست وخموش

می ما منتظرت مانده به نوش است بيا

 

مهربانی کن و بر این دل خاطی نظری 

اشکها چشمه ی آماده به جوش است بيا

 

تونيايي چه کنم با دل آشفته غریب

گل گلخانه به بازار فروش است بیا

 

به #خدا صورت مهتاب برون از ابر است

شعر ها بر در و دروازه ی گوش است بيا

 

سعیدسیدی

سعید_سیدی

لب دریا دل من باز به یارش نرسید

به غروبانه‌ترین لحظه‌ی تارش نرسید

 

تنِ با پُشت ِخمیده پیِ رَدّش بودم

او یمینی شده اما به یسارش نرسید

 

چه کسی بود که آمد زکنارم بِگّذشت؟

گرچه گویند که او هم به نگارش نرسید

 

لب ساحل به خیالم تو نشستی پیشم

چون غریبی که دگر سوی دیارش نرسید

 

به‌پریشان شدنم کاش نظر میکردی

تیر صیاد تو گویی به شکارش نرسید

 

تب خورشید فرورفته به دریای دگر

بوته‌های غم من نوبت نارش نرسید

 

چه شبی بود #خدا یا که تو را من دیدم

عشق بی حاصل ما،هم به قرارش نرسید

 

#سعیدسیدی 

 

 

 

🆔

 

 

سعید_سیدی

فکر آغوَش تو چون‌خواب خیالست مرا

وصل‌تو در نظرم فکر محالست مرا

شاکرم آمده‌بودی تو به کوی‌و گذرم

گر بدادم نرسی‌روز زوالست مرا

نامه هایم همه تا خورده‌بدستت نرسد

شعرها تشنه‌ی آن جوی وصالست مرا

من چه وابسته‌‌ی آن رنگ شرابت بودم

مستیم با می تو جام حلالست مرا

رفته‌ بودی ومن‌از دور غروبت دیدم

شب به تاریکی آن چشم غزالست مرا

آمدم تا که تو هم همدم جانم باشی

گر چه هر موی تو بر تاک ملالست مرا

منتظر مانده بفرمان #خدا ییم همه

این که #سانی غزلش درد جمالست مرا

#سعیدسیدی_سانی

 

سعید_سیدی

آمدی تا پیش پایم آمدی

در غم بی انتهایم آمدی

 

آمدی تا لب به لبخندم دهی

با ندای آشنایم آمدی

 

ناله‌هایم را تو هرشب دیده‌ای

با صدای های هایم آمدی

 

گرچه پیمودی چوباداز کوه‌و دشت

من که بودم خود برایم آمدی؟

 

نور خورشیدی و رویت کهکشان

هیچم‌و فرمانروایم آمدی

 

آتشی افروختی در سینه‌ام

در نهیب شعله‌هایم آمدی

 

من گذر کردم ندیدم روی تو 

شاعری دیگر بجایم آمدی

 

هر غزل را مینویسم ای #خدا 

نام تو با ربّنایم آمدی

 

#سعیدسیدی 

 

 

سعید_سیدی

کاش میدیدم ترا یک شب غلامت میشدم

شاهدی بر غمزه‌های بی کلامت میشدم

انتظارت میکشیدم پشت هر دروازه‌ای

تا‌ که پیغامی برای یک سلامت میشدم

ناخدایی میکنی در خشم امواجی بلند

سر سلامت بوده‌ام تا ذکر نامت میشدم

جاهلان را مهربانی تا نفس درزنگیست

آنچه مو میدیدیو من خشت خامت میشدم

کار هر رودی‌و ابری رانگفته خوانده‌ای

من کجای چرخه‌های با دوامت میشدم

گر چه گریانم ولی دنیای عشقم پیش تو

بنده‌ای بودم ببخشا کاش رامت میشدم

#سعیدسیدی

 

سعید_سیدی

کاش بودم در دل ودنیای تو

شبنمی افتاده درگلهای تو

 

کاش در راهی ببینم ماه خود

چشمه‌ی جوشیده از صحرای تو

 

کاش بیجان میشدم در کوی تو

گل شکوفا گشته از فردای تو

 

کاش در دامت زنم من دست وپا

من اسیری در رخ زیبای تو

 

چون غروبی خون زده دربیکران

کاش بودم قطره‌‌ی دریای تو

 

کاش من هردم کنارت میشدم 

سایه بان ِصورت و سیمای تو 

 

من به راهت چشم خود را دوختم

کاش امشب میشدم شیدای تو

 

ای که هر پرواز من سوی تو بود

این خیالم پر شد از سودای تو

 

ای #خدا جانانه مهمان کرده‌ای

تا که هر شب ،من به زیر پای تو

 

#سعیدسیدی

سعید_سیدی

عاشقم من به همان ناز نگاهت گل من

ماه شرمنده شود از رخ ماهت گل من

 

ای زلیخا منم آن یوسف گم‌گشته ی تو

منم افتاده درون ته چاهت گل من 

 

روز و شب پشت همین پنجرها بیتابم

مانده ام منتظرو چشم به راهت گل من

 

فرش راه توکنم این دل مجنون شده را

این دل سوخته‌ام گشته تباهت گل من

 

همه عالم به فدای گل روی تو عزیز 

من فدای مژه و چشم سیاهت گل من

 

گل من پر نکش از این دل ناقابل من

که منم تک گل زرد بی گناهت گل من

 

گل من عاشق آن مهرو وفایت گشتم

به #خدا بوسه زنم به بار گاهت گل من

 

#سعیدسیدی

سعید_سیدی

چه شود تا به سراغم آیی؟

ی قدم رنجه به باغم آیی؟

‌چه شود درد دلم را شنوی؟

بر سر شاه چراغم آیی

به کنارم شب مهتاب بیا

لب لبخنده فراغم آیی

تواگر شعله‌ی نیزار شوی

 به تنور تن داغم آیی

چو جراحت بزنی سینه‌من

نوک خنجر به جناغم آیی

من گمگشته فراموش مکن

ره خود سوی، به راغم آیی

گل نیلوفریم پژمردست

شوق پرواز بلاغم آیی

گل میخانه‌ی عشقم مانی

خم من سوی ایاغم آیی

#سعیدسیدی 

 

سعید_سیدی

لابه لای موی تو امشب چراغانی شده

رقص گلها پیش چشمت عین مهمانی شده

 

چون کلامم را کلیدی جز بچشمانت نبود

دفتر شعرم برایم راز پنهانی شده

 

بیم این دارم که صبحی را نیابم روی تو

زندگانی پیش تو دنیای شاهانی شده

 

از دل بیتاب من شاید ندانی این خبر

ناله‌های هر شبم یک رسم عرفانی شده

 

کشتی عشقی که بی‌تو دل بدریا میزند

بی تو دنیایش اسیر موج طوفانی شده

 

کوهو دره زیرپاهایم ندارداین قرار

کلبه‌ام بی روی تو،هر روز بارانی شده

 

با نگآهی جان ما را همچو مستان میکنی

در کنارت گریه‌ها نجوای پایانی شده

 

ای #خدا درکوی تو صدها سخن دارم ولی

در هوایت سجده‌هاهرشب چه طولانی شده

 

#سعیدسیدی 

 

سعید_سیدی

ناامیدم که دگر گُل بخزانم نرسد

روزو شب رفت،ولی عشق بجانم نرسد

سالها میرودو خاطره‌ها آخر شد

یاد ایام بسوز غم جانم نرسد

دل چه پر درد به ایام نظر کرد‌ه ولی

این صدا تا به دّرِ گوش نهانم نرسد

بغض‌‌ها آمده تا روی گلویم چ کنم

این سکوتم که دگر روی زبانم نرسد

گله ای نیست که از کوه سرازیر شود

آن صدای نی پُر سوز شبانم نرسد

نامه‌های غمو اندوه مرا دریابید

باورم نیست جوابی بگمانم نرسد

سالها آمدو رفتند به غیراز رخ تو

دل که بیرحم شود اشک روانم نرسد

نغمه‌ها خوانده‌ام از این دل ویرانه‌ی خود

تازگی‌ها نفسم تابه لبانم نرسد

ماهیم گمشده در برکه‌ی تنهایی تو

تیر و صد تیزی صیاد به آنم نرسد

ای #خدا آمده‌ام سجده کنم درره‌تو

ناله‌ کردم که دعا به بیکرانم نرسد

#سعیدسیدی

 

 

سعید_سیدی

عاشقم من به همان ناز نگاهت گل من

ماه شرمنده شود از رخ ماهت گل من

 

ای زلیخا منم آن یوسف گم‌گشته ی تو

منم افتاده درون ته چاهت گل من 

 

روز و شب پشت همین پنجرها بیتابم

مانده ام منتظرو چشم به راهت گل من

 

فرش راه توکنم این دل مجنون شده را

این دل سوخته‌ام گشته تباهت گل من

 

همه عالم به فدای گل روی تو عزیز 

من فدای مژه و چشم سیاهت گل من

 

گل من پر نکش از این دل ناقابل من

که منم تک گل زرد بی گناهت گل من

 

گل من عاشق آن مهرو وفایت گشتم

به #خدا بوسه زنم به بار گاهت گل من

 

#سعیدسیدی

 

سعید_سیدی

پرتو یار میرسد ،بوی بهار میرسد

ابر به خود غره شده، چه بیقرار میرسد

 

تابش مهشیدشدی،گرمی خورشید شدی

گو زکجا آمده‌ای،ز لایزار میرسد

 

غنچه‌ی گل باز کنی، پرده‌ی پُر راز کنی

پَر پَرِبرگ ِ گل ببین،چه بیشمارمیرسد

 

شراب صدسالگیش، شاهدو دل دادگیش

به یادگار میرسد،روزِ نگار میرسد

 

یار مرا ندیده رفت، خود گلُ گل نچیده رفت

من به امید دیدنش،روز قرار میرسد

 

گنج پر از سیم تویی،لایق تعظیم تویی

این همه نعمت زکجا،به روزگار میرسد

 

#خدای جانان منی،در رخ پنهان منی

شکرتو درمانگر من، سجده به یار میرسد

#سعیدسیدی 

سعید_سیدی

تو بدادم نرسی کِی به نگارم برسم؟

به امیدش به ندای بیقرارم برسم

 

تو بدادم نرسی عمر دگر گشته خزان

بشتابم که شبی به رهگذارم برسم

 

تو بدادم نرسی، شعله به جانم برسد

به صدای ناله‌های بیشمارم برسم

 

تو بدادم نرسی خواب پریشان شده‌ام

تا به اندوه دل امیدوارم برسم

 

تو بدادم نرسی چشمک صد ستاره‌را

به‌هوای رخِ آفریدگارم برسم

 

تو بدادم نرسی گریه امانم ندهد

تو بگو من چه کنم،تا که بیارم برسم

 

تو بدادم نرسی،مست تو دیوانه شوم

به کنارت نرسم ، به انتظارم برسم

 

تو بدادم نرسی، غرق به دریاچه‌ی دور

نور خورشید شده، بشوره زارم برسم

 

توبدادم نرسی، رانده‌ام از کوی بهشت

به #خدا یم که بسی، به کِردگارم برسم

 

#سعیدسیدی 

 

سعید_سیدی

گمشدم در کوی تو جانی پریشان میبری؟

سر بفرمان توام دردی بدرمان میبری؟

 

شاهده این مهربانی های بی پایانتم

غرق دریای نگاهم سر بقربان میبری؟

 

ما گدایانیم در درگاه بی همتای تو

این فدایانو غلامان رهت باچشم گریان میبری؟

 

در مسجد خطاکاریمو در میخانه حیرانیم

توبه ها کردیم این دلهای لرزان با گناهان میبری؟

 

دل خروشانی زتو آموختم ای باوفا

کلبه عشقت کجا باشد ؛مهمان میبری؟

 

جفاها کردم از رویت ببین اشک پشیمانی

شفی باشید ای مرغابیان اشکم بیزدان میبری؟

 

روی زیبایی رخسار تو از راز الهی پی برد

قیمتی نیست این چشم سیاهت تا گلستان میبری؟

 

یارمن تابشبستان رخت راهی نیست

ای خدا مارا بسویت چون شهیدان میبری؟

 

س.سیدی

میعاد

🍁 غزلهای سعید سیدی خوش امدید🌲

سعید_سیدی

بوی نمناکیِ باران میرسد
غنچه‌ها با سر درختان میرسد

بوی گلها بوی عطر رازقی
این زمستان هم به پایان میرسد

میکده پر میکند پیمانه ها
این بهاران همچو مهمان میرسد

عاشقان را با صدای روز عید
بوسه‌ها بر جان جانان میرسد

مست یارم دست در دستان او
رقص پنهانی مستان میرسد

چشمها در انتظار روی گل
وقت دیدار بهاران میرسد

گرم میگردد نسیم عاشقی
نوری از خورشید تابان میرسد

بی‌امان یک عمر آخر میشود
لحظه‌ای تازه به جبران میرسد

ای #خدا هر درد را درمان تویی
تا تو هستی چرخ دوران میرسد

@ghazal_saeed
#سعیدسیدی

دیده کجایی که نگارم رسید
نور به چشمان خمارم رسید

هر چه بگفتم زکجا آمدی
گفته و ناگفته کنارم رسید

آمده گلگون کند این کوهسار
با رخ تابان به قرارم رسید

گوشه نشینم که ببینم رخش
تیر ِکَمانش ، به شکارم رسید

رقص کنان خنده به لب دیدمش
جان شدو بر حال نزارم رسید

عشق اگر همره ِجانان شود
شاید ازین گل به چنارم رسید

روز جوانی درختان شده
باد زدونامه‌ی یارم رسید

غنچه به حکم ید یزدان شکفت
از دل هر غنچه بهارم رسید

میوه شدو روی درختان نشست
چیدن این عشق ببارم رسید

مردم دنیا همه خندان شدند
صد گل زیبا به جوارم رسید

شکر #خدا بوی بهاران رسد
با خبری خوش به‌دیارم رسید
#سعیدسیدی
@ghazal_saeed

افسون‌شدم مجنون کنی
پیمانه‌ را پر خون کنی
این دل چه ویران کرده‌ای
بیگانه را بیرون کنی
امشب به مستان میرسی
بر بُت پرستان میرسی
با ضرب‌و با آهنگ خود
بر کوی‌و بستان میرسی
حالا طبیبم میشوی
دلبر حبیبم میشوی
امشب پیامت دیده‌ام
بی من غریبم میشوی
پرواز کن ای آرزو
این نامه را بی من بگو
گل روی شعرم گشته‌ای
باعشق رو زین گفتگو

#سعیدسیدی
شبتان خوش
اوقات نوروزی

سعید_سیدی

پرتو یار میرسد ،بوی بهار میرسد

ابر به خود غره شده، چه بیقرار میرسد

 

تابش مهشیدشدی،گرمی خورشید شدی

گو زکجا آمده‌ای،ز لایزار میرسد

 

غنچه‌ی گل باز کنی، پرده‌ی پُر راز کنی

پَر پَرِبرگ ِ گل ببین،چه بیشمارمیرسد

 

شراب صدسالگیش، شاهدو دل دادگیش

به یادگار میرسد،روزِ نگار میرسد

 

یار مرا ندیده رفت، خود گلُ گل نچیده رفت

من به امید دیدنش،روز قرار میرسد

 

گنج پر از سیم تویی،لایق تعظیم تویی

این همه نعمت زکجا،به روزگار میرسد

 

#خدای جانان منی،در رخ پنهان منی

شکرتو درمانگر من، سجده به یار میرسد

#سعیدسیدی 

 

سعید_سیدی

بوی نمناکیِ باران میرسد

غنچه‌ها با سر درختان میرسد

 

بوی گلها بوی عطر رازقی

این زمستان هم به پایان میرسد

 

میکده پر میکند پیمانه ها

این بهاران همچو مهمان میرسد

 

عاشقان را با صدای روز عید

بوسه‌ها بر جان جانان میرسد

 

مست یارم دست در دستان او

رقص پنهانی مستان میرسد

 

چشمها در انتظار روی گل

وقت دیدار بهاران میرسد

 

گرم میگردد نسیم عاشقی

نوری از خورشید تابان میرسد

 

بی‌امان یک عمر آخر میشود

لحظه‌ای تازه به جبران میرسد

 

ای #خدا هر درد را درمان تویی

تا تو هستی چرخ دوران میرسد

 

 

#سعیدسیدی

 

دیده کجایی که نگارم رسید

نور به چشمان خمارم رسید

 

هر چه بگفتم زکجا آمدی

گفته و ناگفته کنارم رسید

 

آمده گلگون کند این کوهسار

با رخ تابان به قرارم رسید

 

گوشه نشینم که ببینم رخش

تیر ِکَمانش ، به شکارم رسید

 

رقص کنان خنده به لب دیدمش

جان شدو بر حال نزارم رسید

 

عشق اگر همره ِجانان شود

شاید ازین گل به چنارم رسید

 

روز جوانی درختان شده

باد زدونامه‌ی یارم رسید

 

غنچه به حکم ید یزدان شکفت

از دل هر غنچه بهارم رسید

 

میوه شدو روی درختان نشست

چیدن این عشق ببارم رسید

 

مردم دنیا همه خندان شدند

صد گل زیبا به جوارم رسید

 

شکر #خدا بوی بهاران رسد

با خبری خوش به‌دیارم رسید

#سعیدسیدی

 

 

افسون‌شدم مجنون کنی

پیمانه‌ را پر خون کنی

این دل چه ویران کرده‌ای

بیگانه را بیرون کنی

امشب به مستان میرسی

بر بُت پرستان میرسی

با ضرب‌و با آهنگ خود

بر کوی‌و بستان میرسی

حالا طبیبم میشوی

دلبر حبیبم میشوی

امشب پیامت دیده‌ام

بی من غریبم میشوی

پرواز کن ای آرزو

این نامه را بی من بگو

گل روی شعرم گشته‌ای

باعشق رو زین گفتگو

 

#سعیدسیدی 

شبتان خوش

اوقات نوروزی

سعید_سیدی

میعاد

یارم چه میمانی مرا

هردم که مهمانی مرا

بیتابو حیرانت شوم

اخر چه میرانی مرا؟

 

دردام درمانت شوم

هردم مرنجانی مرا

یاری برحمانت شوم

یارم چه میخوانی مرا

 

سردر گریبانت شوم

گلهای گلدانی مرا

مهتاب گردانت شوم

ابری نپوشانی مرا؟

 

بیتابو گریانت شوم

تنها نمیرانی مرا؟

مسخ نفسهایت شوم

بی حالو بجانی مرا؟

 

مردت شوم دردت شوم

مرداب مرجانی مرا؟

غرقاب گردابت شوم

اخر نمیخوانی مرا؟

 

شاهین شهرانت شوم

چون شاپرک دانی مرا

اشکی بچشمانت شوم

سیل خروشانی مرا؟

 

هردم دعاگویت شوم

محراب و محرانی مرا

باران و رگبارت شوم

در کلبه میمانی مرا؟

 

گر سر بفرمانت شوم

گردن بقربانی مرا؟

هردم که حیرانت شوم

بی می چه مستانی مرا؟

 

هر شب که گمراهت شوم

مستاته رقصانی مرا

س.سیدی

 

 

تو میدانی که شرح این همه عشقو جدایی را

که زخم این دله پاک است این راه خدایی را

 

بمن رحمی بکن یارا کجانان درگرو دارم

برای دیدن رویت ببین روی گدایی را

 

ببین دربند ان چشم سیاهت بوده و هستم

کمن گم میکنم چون این ره راه راهایی را

 

چو میپرسم سر کویت کجا عزم سفر داری

جهنم گفتیوبادست چپ رفتم بدر گاه الهی را

 

تومیدانی که شرحه شرحه این یاد جگر سوزم

چه غمهارفته بر این موی زیبای شرابی را

 

 هوادارم؛ گنهکارهمه ان دلنوازیتم

چرا اتش کشیدی این دل پاکه فدایی را

 

ببین گرم است این خاکستر عشقم

که رد لمس دستانت کشیده،راه شاهی را

 

منم اواره رویت سرکویت ببین ان ماه پر سویت

کگوشم منتظر مانده بسوت یار سیمین سمایی را

س.سیدی

 

https://telegram.me/Ghazal_saeed

از باد چه بگریزی؟

 مهر آمدو پاییزی

          چون برگ درختان است

         با اشک درامیزی

                   

بااین رخ پاییزی

پیغام سحر خیزی

            باگرگ زمان هی کن

            آهو به تنش لیزی

                       چون گرگ طمعکاری

                        باخون شده لبریزی

چون سوی فریبنده

هشیار که بگریزی

              پیغام دهد گلها

              با غنچه درامیزی

                            چون برگ گلی زیبا

                           مهتاب به رنگ ریزی

فریاد شهابی را

خندانیو برخیزی

               چون شاپرکی شبها

               مشتاق به پر ریزی

 

انگور سیه دانه

خمها شده لبریزی

                 صف بسته همه جامها

                سرداده به سرریزی

پاییزی و پاییزی

وقتی که تو برخیزی

                     

مهتاب خبر داده

سرمای شب تیزی

                       امد بدر خانه

                       تا گل بسرش ریزی

 

پاییزی و پاییزی

باشکر خدا خیزی

 

سعید سیدی

 

رویه دیدار ندارم اشک چشمان ترش مال شما

بدرم دربدرم راهبرش مال شما

 

زیرنورقمرم یار برم قرعه بنامم افتاد

این شکاره لب از او تاسحرش مال شما

 

روی الوده بخونین جگرم یادت هست

این ثواب دل بیچاره بذکرم بخدا مال شما

 

من دگر جان بتنم نیست اسیرت گشتم

تو بگیراین قولو زنجیر؛ رهش مال شما

 

چه بگویم خدایا دگر این راه به اخر نرسید

رهه این گم شده پیدا شدنش مال شما

 

من اگر لولو تقدیر ندیدم به رهم

تو بیاتجربه ام باهمه راهو رهش مال شما

 

زر شما خانه شما ملک شهنشاه شما

شور این جانو جوانی همگی مال شما

 

تو بگو راه بگو راز گل اگاه بگو

چشمه درگاه بگو

سجده رنگین سحرش مال شما

 

تا بیاییدو ببینیم حقیقت تربت نام طریقت

بجز از عشق چه باشد شکر فرجام رهش مال شما

 

س.سیدی

 

 

 

مردی پریشان میرسد

باچشم گریان میرسد

پایی دوان رویی جوان

سردر گریبان میرسد

مشرق بمغرب میرود

گویی پشیمان میرسد

 

گوید بلا نازل شده

چون برگ ریزان میرسد

درباغ من گلزار من

آن باد ویران میرسد

اخر گنه کارم مگر

سرمای سوزان میرسد

 

منرا بمیرانید اگر

گلهای بیجان میرسد

رحمی کنید گلزاررا

سیلی خروشان میرسد

باآن همه گلدانو گل

سر داده حیران میرسد

 

من با چه رویی گویمش

اینسان به شاهان میرسد

ای همدمان هرشبم

رویم چه گریان میرسد

لیلای من شیدای من

اشکم بگلدان میرسد

زیبا گلان خوش زبان

مرگ جنابان میرسد

 

گلها به یک باره فغان

این جان چه بی جان میرسد؟

این عشق زیبارو کجاست

بانگش چه مهران میرسد

غمها نبیند روی او

گویی چه نادان میرسد

 

این ناله و فریاد چیست

باسوز هجران میرسد

عمر گلان یکساله است

پاییز بپایان میرسد

ما میرویم تا سال بعد

گلها بمیدان میرسد

 

ماهم بعشقت دلخوشیم

گلها فراوان میرسد

ان مهر من زیبای من

پاییز یزدان میرسد

 

 

سعید سیدی

 

گمشدم در کوی تو جانی پریشان میبری؟

سر بفرمان توام دردی بدرمان میبری؟

 

شاهده این مهربانی های بی پایانتم

غرق دریای نگاهم سر بقربان میبری؟

 

ما گدایانیم در درگاه بی همتای تو

این فدایانو غلامان رهت باچشم گریان میبری؟

 

در مسجد خطاکاریمو در میخانه حیرانیم

توبه ها کردیم این دلهای لرزان با گناهان میبری؟

 

دل خروشانی زتو آموختم ای باوفا

کلبه عشقت کجا باشد ؛مهمان میبری؟

 

جفاها کردم از رویت ببین اشک پشیمانی

شفی باشید ای مرغابیان اشکم بیزدان میبری؟

 

روی زیبایی رخسار تو از راز الهی پی برد

قیمتی نیست این چشم سیاهت تا گلستان میبری؟

 

یارمن تابشبستان رخت راهی نیست

ای خدا مارا بسویت چون شهیدان میبری؟

 

س.سیدی

میعاد

 

 

جانو جوانم که تویی

دله بیقرارم که تویی

 

شهدوشرابم همه تو

مست بکارم که تویی

 

شام و شکارت شده ام

فرمانروایم که تویی

 

پیچیده ای در قلب من

یاروکنارم که تویی

 

ذره و زارت شده ام

بویه بهارم که تویی

 

بارو هوارت گشته ام

امیدوارم که تویی

 

شفا بده قلب مرا

دله بیقرارم که تویی

 

ماهم شدی شاهم شدی

سیمین سوارم که تویی

 

منرا ببخش ای با صفا

ستاره دارم که تویی

 

تنها لبی که در خیال

بوسیده یارم که تویی

 

س.سیدی

میعاد

🌲

 

 

خوب آمدی خوب آمدی

مست و پریشان امدی

 

افتان و خیزان امدی

لبها به دندان امدی

 

با پایه عریان امدی

گریانو حیران امدی

 

طوفانیو باران شدی

رود خروشان امدی

 

جانم بلب امد ولی 

شیرینو شهران امدی

 

 صاحب شدی بر جان من

لبخندو گریان امدی

 

سهم منه بی مدعا

با یاد جانان امدی

 

راهم شدی شاهم شدی

بی جانمو جان امدی

 

من در هوای عشق تو

 مهتابه پنهان امدی

 

روشن بفرمانت شدم

در راه خوبان امدی

 

من را ببخش ای مهربان

سلطانه مهران امدی

 

 

س.سیدی

 

 

 

رویم بمشرق میکنم

مستانه هق هق میکنم

 

خورشید شعرم امدی

لبهابه ناطق میکنم

 

رویـای آغـــوش تـو را

رنگه شقایق میکنم

 

رزهای روی دفترم

پرپر بمنطق میکنم

 

یادم فقط در یادتو

هر ثانیه دق میکنم

 

شادم به دریای چشت

پارو بقایق میکنم

 

وقتی نباشی در برم

جنگه دقایق میکنم

 

دیوارهای کاهگلی

وصف سلایق میکنم

 

شکرانه گندمزارها

خدایه لایق میکنم

 

انرویه پاکه دلبرم

باشعر عاشق میکنم

 

س.سیدی

 

گلها چه کنند،بی تو بهاران به کجا؟

بوی شببوی شفابخشه گلستان به کجا؟

 

ای یار مرو بی منو، هجران به کجا؟

من جامه عشق تو بتن دارمو،مستان به کجا؟

 

راهم بکجا، عاشقه جانان به کجا؟

ای صید شکارت شده و،تیر پرانان به کجا

 

من که از دیدنه تو تابو قرارم به کجا؟

فرجام تویی آن ره یزدان به کجا؟

 

ستار شدیم راهه گنهکار شدیم

من که مستت شده ام ،کام پرستان به کجا؟

 

 

روی مهتاب کجا ؟عشق دو دلدار کجا؟

شور این مستی و این ناله و خندان به کجا؟

 

شیرین روخو شیرین لبه بی پایانم

خورشید نمایانه منی،رویه تو پنهان به کجا؟

 

س.سیدی

میعاد

🌲

 

 

 

دوری و حیرانی چرا؟

ان شور نادانی چرا؟

شرح گنه کاری چرا؟

بی نورو بی نامی چرا؟

هجران چرا نقصان چرا؟

روی پریشانی چرا؟

من سرو سامانت شوم

این خانه ویرانی چرا؟

مستانه دنبالت شوم

جان داده بیجانی چرا؟

گر شب بمیخانه شوی

بد مست و ویرانی چرا؟

من چون سپه دارت شوم

اشفته گردانی چرا؟

ماتم ز رویت پاک کن

سر در گریبانی چرا؟

از خواب دل بیدارشو

خورشید پنهانی چرا؟

در یادها همراه باش

چشمان بارانی چرا؟

یاد خدایی ساز کن

گمراهه یزدانی چرا؟

سعید سیدی

 

 

کاش میگفتی کمن سردربرت میداشتم

یاکه از بیمو امیدم سرورت میداشتم

 

 هر تقاضایی کنی من دررهت اماده ام

آنچنان مستت شدم که همرهت میداشتم

 

من که از مستی چشمانت نمیدانم چرا

هراشارتهای ابروی تراپیغمبرت میداشتم

 

هرچه فکرت میکنم شیداوگریانت شوم

پس بگو،درخواب میدیدم ترا چون دلبرت میداشتم؟

 

چون برای ردشدن از این پل وابستگی

من به بیتابی ان دیدارمان راهو رهت میداشتم

 

ای توای ارام جانم، مهربانم ،دلبرم

بیرمق ای کاش من هم برایت ارمغان میداشتم

س.سیدی

 

میعاد

🍁کانال شعرو غزلهای سعید سیدی خوش امدید🌲

 

 

گل صحرا، چه کند بلبلش آواز کند؟

درد این می زده ها، بانی خود ساز کند؟

 

یاد عشقت شده در چشم دل غمگینم

دگر ان کی بودانروز،که اغوش سراغاز کند

 

بیوفایی تو چون اشک نشیند برخم

اخرآن شمع دلت کو،که پروانه پرش باز کند

 

روی دیدار تو منرا بسر ذوق رساند

پس کی انروز رسد شانه بسر ناز کند

 

گر مرادور کنی کم شود ان شور دلم

که همین قمری نورم بدلش هوای پرواز کند

 

ای خدا جامه عشقم ز تنم دور مکن

هوسه راهه نرفته بسرم ،شراب شیراز کند

سعید سیدی

 

 

این بهشت است که دروازه ان در دل ماست

بخدا وعده ما عاشقیو مهر در اندیشه ماست

 

تواگر راه به همواری رضوان خواهی

قدم خیر ومحبت در دل و ریشه ماست

 

 

چون کوه بودی من رخ دریا شده‌ام

من آب روان دردل صحرا شده‌ام

عاشق به‌برکوه به پا بوسه زدم

تابدانجاکه بتصویر رخش جا شده‌ام

 

سعید سیدی

 

فدایت شوم ای عشق جگرسوز

من گمشده ناله واین شمع شب افروز

مامست همو ماه همو گردش ایام

راهی که نماندست شویم عین دو کفشدوز

 

 

عقابی تیز پروازی بیا جانم فدای تو

چه گردشها بسر داری نرو من در هوای تو

بفرمانت قبولم کن؛ چنین در گرم چنگالت

مراباخود فراری ده، که میچسبم بپای تو

 

سعیدسیدی

 

 

برگها رنگ برنگ

حاصل صبح قشنگ

دررخ پاییزی

اخرین زنگ بزنگ

خش خش برگ ببین

درکنار این سنگ

بادهراسان شده بود

بادرختان شده جنگ

غم دوران گم کن

میزند لنگ بلنگ

شادیو عشق ببین

همچوصحراوپلنگ

بدران ابی اب

بخدا هیچ درنگ

سعید سیدی

سعید_سیدی

ازغمزه و آن صورت ماهت خبری نیست

آن‌چشم‌سیه، مویِ‌رها ،عشوه‌گری نیست

 

من طالب دریای نگاهت شده بودم

خورشیدِ‌غروبم، لب ِساحل نظری نیست

 

درمانده‌شدم این‌دلِ بیتاب شفا کن

بربام ِتوپرواز ولی بال و پری نیست

 

دریاب مرا تاب و توانم به فنا شد

آن‌مهر رخت‌کوکه دگر رهگذری‌نیست

 

درسلطنتت آن گل شب بو به کجا رفت

محتاج شدم باد صبا را سحری نیست

 

من‌کودک ِکم ساله‌ی محراب تو بودم

دیگربه نمازِشبُ سجاده‌ی ما،راهبری‌ نیست

 

صدباراگر توبه کنم اهل خطایم

دیگر چه کنم در رَهِ تو نامه‌بری نیست

 

گریان‌شده‌ام بامن ازآن لطفُ صفاگو

همچون رخ زیبای تو دیگر قمری نیست

 

آن گرمی پنهان رخت شور الهی است

مااهل دلیم بی هنران را اثری نیست

 

حالا تو بگو با دل دیوانه #خدا یا

بااین همه بی مهریِ اودادگری نیست

 

#سعیدسیدی

 

سعید_سیدی

ای خدا دفتر اعمال مرا باز مکن

روی شرمندگیم را تو ورانداز مکن

 

ای خدا چون تو گناهان مرا میدانی

این همه بر من مسکین پس‌انداز مکن

 

ای خدا پشت درِ خانه‌ی تو حیرانم

این گره باز از این بنده‌ی پُر راز مکن

 

من همان ذَرّه‌یِ درمانده‌ی ناچیز توام

مهربانی، به منِ سرکش ِ لجباز مکن

 

تو خدایی ‌و همه دارو ندارم همه توست

لایقت نیست کسی نطفه سرآغاز مکن

 

هرچه باسجده‌ی خود توبه‌و رامت گردم

تومرا مست به آن شراب شیراز مکن

 

بی وفا بودم از اول که تو را نادیدم

ای #خدا من به تو محتاجم و پرواز مکن

 

#سعیدسیدی

 

 

سلام ای واژه‌های شب شنفته

 قلم در دست ودر دفتر نهفته

سلام ای شعرهای جاودانی

چه داری در دل‌و هرگز نگفته

سلام ای گردسوز و شمعدانی

که آتش میزنی بر آهِ خفته

بیادم آمدی تا عشق پنهان

چو قُمری منتظر در خواب جفته

ببینید آمدم من بار دیگر

نه با پولی‌ونه پیغام‌وسفته

نه باغی مانده در دیوان شعرم

نه دارم غنچه‌ای را نو شکفته

سلام ای قاصدکهای بهاری

خبرآورده بر این باب کفته

چو رودی میبرد مارا به هر سو

به تقدیرش منم آن ریگ و رُفته 

خدایا خود که میدانی چه گویم

که راهی نیست جز عشقی آلُفته

#سعیدسیدی 

 

 

ناز کردی بادلم هر بار نازت میکشم

من تورا باخنده‌های دلنوازت میکشم

 

میزنی با هر قدم،آهنگ ِ در اشعار من

هرچه آمد برسرم از سوز سازت میکشم

 

میکشم از هیبتی،بر بوم نقاشی خود

قوی زیبایی شناور، یکه تازت میکشم

 

یک نگه بر ما نکردی‌و ندیدی جان ما

این‌گنه‌از تیغهای بی‌نیازت میکشم

 

قبله‌گاهم گشته‌ای با سجده‌های هر شبم

هر سحر اشکان خود،در جانمازت میکشم

 

عاشقم هم‌سوی تو اینگونه رسوایم مکن

من که در دنیای خود از دیر بازت میکشم

 

ناز کن ای نازنینم، من زنازت مانده‌ام

این گره بر چادرو بر روی بازت میکشم

 

موی در امواج بادی اینچنین در پیچ پیچ

من که از هر تار مویت ره به رازت میکشم

 

 

ای #خدا من هر چه گفتم زین دلم سر میکشد

جرعه‌ای از مستی معشوقه بازت میکشم

 

#سعیدسیدی 

 

آن گل ِزیبای گلزاران تویی

دردل ِبیخواب مهمانان تویی

در شب ِتاریک، سرگردان منم

گوهره آن گنج بی پایان تویی

آن تن ِتبدار بی درمان منم

دست تو چون ابر پر باران تویی

قل قل ِدر جوش این آتش شدم

آن نم ِشبنم بروی جان تویی

پیچک ِروییده سرگردان منم

شاخه‌ی شب بوی در گلدان تویی

پرده‌ی میخانه‌ها مستانگی است

شاهد ِشیدای خوش الحان تویی

این غم ِدنیا همی از عاشقی‌است

عاشق ِپرواز این کیهان تویی

بلبل ِشیرین سخن در وصف گل

دانه‌ی گلهای هر بستان تویی

در بدو خوبی #خدا رایاد کن

شاعرِ این شعرو این دیوان تویی

#سعیدسیدی

 

شادم به نگاهت، باچشم سیاهت

آغوش کشیدی ،من را به پناهت

خندان شدم از تو ،درگریه‌ی پنهان

چون آب شدم من ازیک دم آهت

این دست نوازش، ماندست بیادم

چون اشک چکیدم،هرشب سرراهت

حالا که رسیدم،برمحفل جانان

بگذار بمانم،من بنده‌ی جاهت

مستان همه دانند، من عاشق رویت

پر کن تو سبویم،مستم به نگاهت

این عاشق شیدا،در هجر تو کورست

درظلمت خود هم،یادش رخ ماهت

من شکوه نگویم،کس بی تو نجویم

با این دل پر درد؛ افتم ته ِ چاهت

تا غرق نگشتم،در این دل دریا

دریاب #خدا یا، در کشتی شاهت

#سعیدسیدی

 

#میعاد

#سعیدسیدی

خبر داری دگر جانی ندارم

سرو سامانو کاشانی ندارم

 

خبر داری چه ها برمن گذشته

دگر انروی خندانی ندارم

 

خبر داری فراموشت نکردم

بداغ ناله‌‌‌ پایانی ندارم

 

خبر داری از آن وقتی که رفتی

منم یک روز آسانی ندارم

 

خبر داری دلی را دشنه کردی

بخون افتاده تاوانی ندارم

 

خبر داری زمستانم رسیده

چرا یادِ بهارانی ندارم؟

 

برو دیگر برویت توبه کردم

غزالم، پای اصلانی ندارم

 

اگر مانده برایت رحمی از ما

رهایم کن که سامانی ندارم

 

نگاهم مانده تا آن دوردستان

دگر آن چشم گریانی ندارم

 

برو آتش کشیدی قلب مارا

دگر من عمر چندانی ندارم

 

مرا با تو شبی افسانه دیدم

دگر من خوابو هذیانی ندارم

 

برو آن کاخ شاهی‌هافرو ریخت

دگر ره در گلستانی ندارم

 

خبر داری خیالم با تو بودو

دگرآن اشک غلطانی ندارم

 

خبر داری شبی دیوانه گشتم

شفای زخم و درمانی ندارم

 

ببین پیراهنت مارا شفا داد

دگر یعقوب عمرانی ندارم

 

مرا یارم عصایم بوده و بس

به غیر او نگهبانی ندارم

 

ز دوری در سکوتی لانه کردم

کلید هیچ زندانی ندارم

 

مرا رسوای شهرت مینمودی

دگر آن ماه تابانی ندارم

 

تمام سرزمینم تشنه مانده

چو کوهی خشک و بارانی ندارم

 

#خدا یا طاقتم ده طاقتم ده

که کافر گشته ایمانی ندارم

 

#سعیدسیدی

 

سلام ای عشق، امروزت مبارک

همان پیغام ِ نوروزت مبارک

 

همان روزی که جانها زنده کردی

همان آواز ِ فیروزت مبارک

 

سلام ای عشق، بردی دل به یغما

همان دنیای مرموزت مبارک

 

چه دارم غیر تو با چشم گریان

که باشد دل ره آموزت مبارک

 

تویی پر جام می در سجده‌گاهم

شدم شمع شب‌افروزت مبارک

 

#خدا یاداده‌ای یک تار مویت

ببوسم مهر ِ دلسوزت مبارک

 

#سعیدسیدی

 

نرسیده‌از نگارم‌، خبری زکوی یارم

که من از فراغ رویش،شب‌و روز ِ بیقرارم

 

نرسیده آن پیامی،زکبوتران عاشق

که صدای بال آنها، شده شوق روزگارم

 

نرسیده‌ تا بگویم،تب و تاب خاطراتم

همه شب خیال کویش،شده درد ماندگارم

 

نه صدای گریه‌هایم، تب داغ حسرتم شد

نه ندای جان شنیدم،رَهِ جبرُ اختیارم

 

زده آتش از لبانم، گل شعله درنهانم

چه نویسم از دل خود،شده شعر بیشمارم

 

نگهم به تاج رویش،نفسم به تار مویش

ی نظر شفا نماید،دگرهیچ انتظارم

 

من سرکش‌و گنه‌کار،ره کوی او ندارم

خجلم دگر چه گویم،توبه‌های آشکارم

 

تو بگو کجای کارم، چو غزالِ بیقرارم؟

که شدم شکارببری،که نداند او مزارم؟

 

به صدای باد خفتم،غم خود نگفته گفتم

ز #خدا ی خود شنفتم، بگذر ازین گذارم

 

#سعیدسیدی 

 

 

تو آرامی به آرامم سپاری

مرا در کوی گلزارم سپاری

فدای موی مشکینت عزیزم

قدم‌‌ بر آن شب تارم سپاری

تو دیدی یک شب ِ تقدیر مارا

که تیماری به بیمارم سپاری

قدم تا بردر میخانه دیدم

به جمع مست خم‌خوارم سپاری

تو بردی جان مارا تا نیستان

 غزل درکنج افکارم سپاری

بیا با من به شهر عاشقی رو

ببینی دل بدلدارم سپاری

بیا پروازها را آرزو کن

تو شاید روی دیدارم سپاری

ببین پروانه‌هارا گرد شمعند

مرا آتش به نیزارم سپاری

چنان غرقم کنی در شعله‌هایت

چه زیبا پیش گلنارم سپاری

صدای شعله‌هادر تار مویم

به سیم داغ گیتارم سپاری

ندیدی جنگهای سرزمینم

چوسربازی به سالارم سپاری

#سعیدسیدی

 

 

ازغمزه و آن صورت ماهت خبری نیست

آن‌چشم‌سیه، مویِ‌رها ،عشوه‌گری نیست

 

من طالب دریای نگاهت شده بودم

خورشیدِ‌غروبم، لب ِساحل نظری نیست

 

درمانده‌شدم این‌دلِ بیتاب شفا کن

بربام ِتوپرواز ولی بال و پری نیست

 

دریاب مرا تاب و توانم به فنا شد

آن‌مهر رخت‌کوکه دگر رهگذری‌نیست

 

درسلطنتت آن گل شب بو به کجا رفت

محتاج شدم باد صبا را سحری نیست

 

من‌کودک ِکم ساله‌ی محراب تو بودم

دیگربه نمازِشبُ سجاده‌ی ما،راهبری‌ نیست

 

صدباراگر توبه کنم اهل خطایم

دیگر چه کنم در رَهِ تو نامه‌بری نیست

 

گریان‌شده‌ام بامن ازآن لطفُ صفاگو

همچون رخ زیبای تو دیگر قمری نیست

 

آن گرمی پنهان رخت شور الهی است

مااهل دلیم بی هنران را اثری نیست

 

حالا تو بگو با دل دیوانه #خدا یا

بااین همه بی مهریِ اودادگری نیست

 

#سعیدسیدی

 

سعید_سیدی

شادم به نگاهت، باچشم سیاهت
آغوش کشیدی ،من را به پناهت
خندان شدم از تو ،درگریه‌ی پنهان
چون آب شدم من ازیک دم آهت
این دست نوازش، ماندست بیادم
چون اشک چکیدم،هرشب سرراهت
حالا که رسیدم،برمحفل جانان
بگذار بمانم،من بنده‌ی جاهت
مستان همه دانند، من عاشق رویت
پر کن تو سبویم،مستم به نگاهت
این عاشق شیدا،در هجر تو کورست
درظلمت خود هم،یادش رخ ماهت
من شکوه نگویم،کس بی تو نجویم
با این دل پر درد؛ افتم ته ِ چاهت
تا غرق نگشتم،در این دل دریا
دریاب #خدا یا، در کشتی شاهت
سعیدسیدی

سعید سیدی

سعیدسیدی

صورتت خندست میخواهم ترا

چون گلی دردست میخواهم ترا

 

کوزه‌ای پُرمی بروی شانه‌ات

ناز کن سر مست میخواهم ترا

 

من برایت قصه‌ها دارم بمان

نامه‌ای در بست میخواهم ترا

 

گر نیایی سوی ویرانی روم

هرچه تقدیرست میخواهم ترا

 

من بدامت مرغ بی بالم بدان

دستهادر دست میخواهم ترا

 

سوی گلزارم بیا، گلخانه‌‌ام

غنچه‌ای نورست میخواهم ترا

 

روی چشمم شبنمی بی مدعا

با وفا، همدست میخواهم ترا

 

عاشقم باشی فدایت میشوم

هر کجا مهرست میخواهم ترا

 

چشمها چون آسمانی میشوند

گریه‌انالست میخواهم ترا

 

من که هیچم در فراغت یار من

چون #خدایی هست میخواهم ترا

 

سعیدسیدی