مسلم خزایی __ژاکاو

کاش بودی که ببینی سهراب... __________________________

یاد داری که چه گفتی سهراب؟
چشمها را باید،باید شُست
جورِ دیگر،دیگر باید دید
زندگانی جورِ دیگر زیباست

کاش بودی که ببینی سهراب
هر چه شُستیم نشد زیباتر
پُر زِ ویرانی و ماتم دنیاست

هرکه چشمان به همان پندِ تو شُست
کاش بودی که ببینی رسواست
کاش بودی که ببینی تنهاست

آنچه دنیایِ قشنگش به قلم میخواندی
شده از خشم و خشونت سرشار
تو بیا حال ببین قتلگهِ آدمهاست

کاش بودی، کاش بودی که ببینی سهراب
آن همه مهر و عطوفت که در آدم دیدی
تو بیا حال ببین، ناپیداست

خسته از شستنِ چشمم دیگر
خستگی در همه جانم پیداست
دگرم میلِ جُز این نیست رفیق
چاره ام شستنِ دست از دنیاست
شستنِ دست، ازین آدمهاست

کاش بودی که ببینی سهراب...


مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

مسلم خزایی __ژاکاو

دوباره پاییز اومد و خش خشِ برگا زیرِ پا

تو بگو صدای پات،تو کوچه ها رو چه کنم

 

می ره از یادِ دلم کوچِ تو گاهی،تو بگو

حرفِ کوچ و رفتنِ چلچله ها رو چه کنم

 

آره ، بارون میشوره اشکِ غم آلودِ منو

بغضِ سنگینِ غروب و گِلِه ها رو چه کنم

 

تو اَزَم دوری و این نداشتنت سهمِ منه

دردِ این دوری و این فاصله ها رو چه کنم

 

گیرم این اشکارو خشکوندم و رفتم تو سکوت

تو بگو گریه و سرخیِ هوا رو چه کنم

 

پیچِ موهاتو کشیدی رو دیوارِ خونمون

عطرتو که می پیچه تو کاه گِلارو چه کنم

 

تو بهم گفتی دلم تنگته ماهو ببینم

پس بیا خودت بگو، ماه و شبارو چه کنم

 

دیگه از اشکایِ من اشکِ خدا در اومده

اشکِ من هیچی،بگو اشکِ خدا رو چه کنم

 

مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

من اگر نقشِ تو را هر شب و روز

در سرایِ سینه ام خوش نکِشَم،

 

"بی نفس می میرم"

 

یادِ تو، گفتند نیست نامش عشق،

کفر و هوس است،

گفتم از کفرِ تو من سرشارم

 

"بی هوس می میرم"

 

باز جملگی طبیبان گفتند،

عشق و افراط و چنین شیدایی

همه احوالِ مرا چون مرض است،

گفتم عمریست منم زنده به این راز

 

"بی مرض،می میرم"

 

#مسلم خزایی"ژاکاو"

 

دعوتید به خلوتِ ژاکاو 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

مسلم خزایی __ژاکاو

تو خزان باش و به هر لحظه به یک رنگ در آ

 

من به افتادنِ هر برگ تو را می خوانم

 

مسلم_خزایی_ژاکاو" 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

در دلم هستیّ و آنی نیستی

گر نمایانی ، نهانی ، چیستی

 

میسرایی بر قلم گل واژه ایی

شاعری،شعری،کدامی کیستی

 

مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

"منزوی" در گوشه ایی، "فاضل" تر از پیشم چنین

در خیالت "حافظم" ، اشعارت از بر میکنم

 

سرکشم گاهی چو "وحشی" جامِ لب سرمیکشم

"شهریارم" بر دو عالم با تو چون سر میکنم

 

"سعدیم" جویای عشقم گرچه منعم میکنند

بر شبم باشی "فروغم"، با تو باور میکنم

 

یارِ "سیمین" رویِ ما را میلِ وصلش گر که نیست

من چو "سهرابم" چنین چشمانِ خون ،تر میکنم

 

مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ ‍ آمد شب و شعری دگر اما چه بگویم

از هجرِ تو با خونِ جگر با که بگویم

 

جانم به لب آمد زِ غزل بس که سرودم

از جانِ زِ پا رفته به سر با که بگویم

 

رفتی که بیایی تو شبی تار و چنین سرد

از دیده ی خشکیده به در با که بگویم

 

عمری به تمنایِ گلستانِ تو بودم

از باغِ بخشکیده ثمر با که بگویم

 

از شاخه ی احساسِ چنین رفته به تاراج

از خنده ی پر خونِ تبر با که بگویم

 

در حزنِ ردیفم شده هر قافیه غمساز

از پیچشِ عقرب به قمر با که بگویم

 

"ژاکاوَم" ازین شِکوِه ی بیهوده ی بسیار

شبهایِ دگر شعرِ دگر با که بگویم

 

مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

نامَش زِ چه میخوانی؟

جهل از پس و پیشَش خوان

 

از هر جهَتَش خوانی

"نادان" بوَد و "ن ا د ا ن"

 

مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ هر جمعه شده جمعِ من و خاطره هایت

منها نشوی از من و دل جان به فدایت

 

میدانی و خاطر شده ات جمع که چون شمع

میسوزدم این دل که چنین رفته برایَت

 

آدینه تان بدور از دلتنگی❤️🍁🍂

 

مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

برگرد و بیا دوباره جانانم باش

بر گردِ دلم جلوه ی تابانم باش

 

در کیشِ تو افتادم و کفرش خوانند

کافر شده ام بیا تو ایمانم باش

 

در منطقِ من غیرِ تو را باور نیست

باور تو و یاور تو و برهانم باش

 

گویند که گل خارِ نهانیست بیا

خارت به دلم سرورِ بستانم باش

 

گر خنده ی لب را طلبت نیست بگو

اشکی تو بر این دیده ی گریانم باش

 

احوالِ پر از شِکوه ی "ژاکاو" ببین

حالی تو بر این حالِ پریشانم باش

 

مسلم_خزایی_ژاکاو

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

به دستش دادم این دل را،شنیدم دست می گیرد

چه دانستم که دلها را،به نوبت دست می گیرد

 

تو ای خوش نقشِ بازیگر،که دل را دست می گیری

رسد روزی که دستی هم،دلت را دست میگیرد

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

دلِ من رفته به سودای دلی در دل خویش

شده مشکل دلم اندر دلِ پُر مشکلِ خویش

 

دل که عمری همه دلداریِ هر دل شده بود

به تمنایِ دلی گشته چنین بیدلِ خویش

 

مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

مسلم خزایی __ژاکاو

عشقش به خفا کم کم

اشکش به ریا نم نم

دردش به درون هر دم

زین درد و جفا به به

 

دستم به حنا گیرد

راهش به جدا گیرد

جانم به بلا گیرد

زین کوهِ بلا به به

 

شاد ست و گهی پُر غم

خندست و گَهی ماتم

بیمار و مَنَش مرهم

گشته مبتلا به به

 

سرخِ سیبِ لب دارد

گونه چون رطب دارد

زلفانِ چو شب دارد

زین بحرِ سَخا به به

 

چشمِ جامِ جم دارد

چهره چون صنم دارد

بشمار چه کم دارد

زین خلقِ خدا به به

 

 

 

مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ ماهی از سنگِ کفِ آب
سوالی پرسید:
غرقِ در آبی و در آبیِ دریا اما!
بدنت خسته کویری به چنین پُر تَرَک است؟!
تو بگو رازِ نهان چیست ،مبادا کلک است!
سنگ گفتا که تو دریای چنان می بینی،
غرقِ خود کرده مرا
عمرِ تباهیست رفیق،
لیک افسوس نگاهی به تمنای عمیق!
تو مپندار تنم زخمیِ حالِ تَرَک است،
تنِ من از تبِ احساس
چنین بی نمک است...

مسلم_خزایی_ژاکاو

 

مسلم خزایی __ژاکاو

او در دل و من در خود،در خیال و افکارش

من با غمش او با او، محزونم و غمبارش

 

هر چند که غم باشد، با ما به ستم باشد

یارب دلِ یارم را ، از غم تو نگهدارش

 

مسلم_خزایی_"ژاکاو"

 

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ ‍ آمد شب و شعری دگر اما چه بگویم

از هجرِ تو با خونِ جگر با که بگویم

 

جانم به لب آمد زِ غزل بس که سرودم

از جانِ زِ پا رفته به سر با که بگویم

 

رفتی که بیایی تو شبی تار و چنین سرد

از دیده ی خشکیده به در با که بگویم

 

عمری به تمنایِ گلستانِ تو بودم

از باغِ بخشکیده ثمر با که بگویم

 

از شاخه ی احساسِ چنین رفته به تاراج

از خنده ی پر خونِ تبر با که بگویم

 

در حزنِ ردیفم شده هر قافیه غمساز

از پیچشِ عقرب به قمر با که بگویم

 

"ژاکاوَم" ازین شِکوِه ی بیهوده ی بسیار

شبهایِ دگر شعرِ دگر با که بگویم

 

مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ ‍ 

 

برایِ او(کوروش کبیر) که

جاودان پدرِ ایران زمین است💔🍁🍂

 

خوابیدی و بعد از تو وطن خواب ندارد

قلبش دگر از داغِ "پدر" تاب ندارد

 

خورشیدِ تو بر پیکرِ عالم همه جاریست

شبهایِ زمین بعدِ تو مهتاب ندارد

 

خشکیده لبم چون تنِ خشکیده ی این خاک

کامش شده غم چشمه ی سیراب ندارد

 

تنپوشِ ترک خورده ی این دشتِ پریشان

کابوسِ بغیر از تبِ سیلاب ندارد

 

نیلوفرِ خشکیده ی پوسیده ی احساس

رویایِ مِه آلوده ی مرداب ندارد

 

دنیا همه دانند که جز نامِ تو "کوروش"

نامی دگر ایران بچنین ناب ندارد

 

خوابیدی و بعد از تو وطن رفته در این خواب

یارایِ گریز از دلِ گرداب ندارد

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

او زن است،مظهرِ ظرافت

قرار است در حلقه ی بازوانِ نیرومندِ تو

آسمانِ عشق را تجربه کند،نه محبسی غمگین را،

"بالَش را محدود به بالِش مکن"

پرِ پروازش باش تا

فراسویِ مردِ رویاها..

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

برایِ منِ مغرور

تنها همدردم شده "دوشِ حمام"

 

بر گریه هایم میگریَد

 

تا کسی نفهمد تو را، های های گریسته ام...

 

مسلم خزایی"ژاکاو"

مسلم خزایی __ژاکاو

میخوانمت،در اوجِ ازدحام و ولوله ی خسته کننده ی آدمها،

میخوانمت...در اوجِ سکوتِ محضِ تنهایی،همچو تک درختِ نارونِ 

حیاطِ مادر بزرگ،وقتی در یادم نقش میبندی

 و طراوتِ قلبم را با لغزشِ شیرینِ اشکی از رویِ گونه هایم 

آرام و زیبا به ارمغان می آوری ...

میخوانمت...ای خواندنی ترین کتیبه ی حک شده در سینه یِ کهن یادِ سرزمینِ وجودم.

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

عصر یعنی عطرِ چون شب بوی تو

آب گردد قندِ دل پهلوی تو

 

عصر یعنی شانه در شانه، کنار

شانه گردد دست و در گیسوی تو

 

عصر یعنی غمزه ایی از سویِ تو

من شوم شیدایِ خُلق و خویِ تو

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

عصر یعنی عطرِ چون شب بوی تو

آب گردد قندِ دل پهلوی تو

 

عصر یعنی شانه در شانه، کنار

شانه گردد دست و در گیسوی تو

 

عصر یعنی غمزه ایی از سویِ تو

من شوم شیدایِ خُلق و خویِ تو

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

.

پندار مکن بعدِ تو در نعمت و نازیم

در گوشه ی عزلت به خفا خاطره بازیم

 

بیمَت نبوَد از من و اوصافِ جفایت

خوش زی به کنارش که تورا محرمِ رازیم

 

بر پیکرِ ما سر تو نخواهی که ببینی

ما بهرِ تو اما همه در راز و نیازیم

 

در چشمه ی چشمانِ تو هر شب به طهارت

تا قبله تویی تا به ابد ما به نمازیم

 

هر لحظه تو فریادی و در خلوتِ "ژاکاو" 

غمبار زِ هجرانِ تو در حسرت و آزیم

 

#مسلم خزایی"ژاکاو" 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ ‍ 

 

برایِ او(کوروش کبیر) که

جاودان پدرِ ایران زمین است💔🍁🍂

 

خوابیدی و بعد از تو وطن خواب ندارد

قلبش دگر از داغِ "پدر" تاب ندارد

 

خورشیدِ تو بر پیکرِ عالم همه جاریست

شبهایِ زمین بعدِ تو مهتاب ندارد

 

خشکیده لبم چون تنِ خشکیده ی این خاک

کامش شده غم چشمه ی سیراب ندارد

 

تنپوشِ ترک خورده ی این دشتِ پریشان

کابوسِ بغیر از تبِ سیلاب ندارد

 

نیلوفرِ خشکیده ی پوسیده ی احساس

رویایِ مِه آلوده ی مرداب ندارد

 

دنیا همه دانند که جز نامِ تو "کوروش"

نامی دگر ایران بچنین ناب ندارد

 

خوابیدی و بعد از تو وطن رفته در این خواب

یارایِ گریز از دلِ گرداب ندارد

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

مسلم خزایی "ژاکاو":

تو بیا

 

شب شد و باز به خوابم تو بیا

به کویرِ دل سرابم تو بیا

 

ای طبیبم تبِ من رفته زِ تاب

من تهی از تب و تابم تو بیا

 

آسمان پُر اختر و سوسو کنان

مَهِ نازِ نقره تابم تو بیا

 

جامِ چشمانِ من از جانِ تو مست

کهنه ی نابِ شرابم تو بیا

 

گوشِ من پر شده از سازِ غریب

ناله ی چنگ و ربابم تو بیا

 

همه جانم شده سرشار زِ تو

بی تو خالی چو حبابم تو بیا

 

شعرِ ویرانِ مرا جلوِه تویی

مرهمِ حالِ خرابم تو بیا

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ هر جمعه شده جمعِ من و خاطره هایت

منها نشوی از من و دل جان به فدایت

 

میدانی و خاطر شده ات جمع که چون شمع

میسوزدم این دل که چنین رفته برایَت

 

آدینه تان بدور از دلتنگی❤️🍁🍂

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

گرچه پریشانیَم همه از کارِ اوست

 

جان به فدایِ سرِ ناسازگارِ دوست

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

تو ای بی همزبانم دل،کجا دلدار می جویی

کجا گمگشته یارت را در این بازار می جویی

 

سراسر زخمی و رنگت، نشان از بی وفایی ها

کجا مرهم به جانت را،در این آزار می جویی

 

در این ظلمت که را دیدی، چراغی جاودان باشد

در این آشفته خوابستان،که را بیدار می جویی

 

به دل اَمرَت به معروف است و عقلت ناهی المنکر

که را با خونِ دل جانا،در این پیکار می جویی

 

غمت را گر عیان کردی،فزون تر شد بیان کردی

در این مُلکِ خرابستان،که را غمخوار می جویی

 

در این بیراهه داغستان که چون "ژاکاو" می پویی

به صورت گُل نمایانها،به سیرت خار می جویی

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

هر چه تو در فاصله ها دورتر

حالِ دلم پُر گِله رنجورتر

 

چشم و دلم حالِ تو را اشک شد

چشمِ تو احوالِ مرا کورتر

 

هر چه تو را جان و جهان خواندمت

سر به فلک بُردی و مغرورتر

 

گرچه که نزدیک تو را دارمت

دوری و از حالِ دلم دور تر

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

نفرین به تو ای دل که مرا خوار تو کردی

درمانده و پردرد و بسی زار تو کردی

 

آلوده ی عشقم به حماقت تو نمودی

افسرده و دلمرده و بیزار تو کردی

 

چون گوهرِ جانم تو به تاراج ربودی

بی قیمت و بی ارزشِ بازار تو کردی

 

من شُهره ی خندانِ جهان بودم و هیهات

شادی زِ رخم بردی و غمبار تو کردی

 

من خفته مگر در خود و میخانه نبودم

نجوایِ ریا خواندی و هشیار تو کردی

 

صد کاخِ امیدم تو بنا کردی و افسوس

آخر به سرم این همه آوار تو کردی

 

خون خوردم و خود خوردم و خون کردی و حاشا

خون بر خود و این دیده ی نمدار تو کردی

 

این داغ تو بر سینه ی "ژاکاو" نشاندی

نفرین به تو ای دل که چه آزار تو کردی

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

به خدا گفتم اگر جایِ منِ بنده شَوی

من تو باشم به تقابل تو مرا بنده شَوی

 

به همان ذاتِ تو سوگند پسندم نشود

که تو محتاجِ یکی بنده و شرمنده شَوی

 

 #مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

مادرم گفت پسر عاقبتت خیر شود

 

کاش آن عاقبتِ خیر تو باشی تو فقط

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

.

چو نازِ همچو رازت را

چو ماهِ غمزه بازت را

همین گویم،غمین گویم

کجا جویَم،کجا جویَم

 

چو قدِ سروِ تو دلبر

به عالم کی بوَد سرتر

همین گویم، غمین گویم 

کجا جویَم، کجا جویَم 

 

چو دُرّ ِ چشمِ تو گوهر

زِ قندِ خشمِ تو خوشتر

همین گویم، غمین گویم 

کجا جویَم، کجا جویَم 

 

چو شهدِ هر لبت شیرین

چو نابِ زلفِ تو زرین

همین گویم، غمین گویم 

کجا جویَم، کجا جویَم 

 

چو محرابِ دو ابرویت

مثالِ تارِ هر مویَت

همین گویم، غمین گویم

 کجا جویَم، کجا جویَم 

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 دعوتید به خلوتِ ژاکاو

مسلم خزایی __ژاکاو

تقریبا شب شده بود...

وسایلش را جمع و جور کرد و

 تا جلوی مغازه دوید

ساعتی را که یک ماه در نظر داشت خرید و

دوباره تا خانه دوید

جعبه ی واکسیش را کنار گذاشت و

 پدر را دید که خسته و شکسته ،

مثل همیشه نشسته خوابش برده

دست پر از ترک و پینه ی او را آرام بوسید و

هدیه اش را کنار او گذاشت و رفت که بخوابد...

کتانی های مورد علاقه اش را دید و دست خط نامرتب پدر را...

 

روزت مبارک بزرگ مردِ من...

 

روز مرد بر مرد منشانِ کوچک گرامی باد...

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو

 

دعوتید به خلوت احساس 

 

 

 

جاذبه یعنی که دو چشمانِ خمارت 

 

در پیِ خود میکِشدم مست و پریشان

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو

 

دعوتید به خلوت احساس 

 

 

 

دلِ من در دلِ اولادِ بشر تنهایی

گرچه در هلهله ی پوچِ همین تن هایی

یخ زدی نیامد از دهانِ یک تن، هایی

باز در وَهمی و تنهایِ همین تن هایی

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

تفسیرِ تو از بوسه ی من حالِ هوس بود

 

سودایِ من اما زِ تو بویی زِ نفس بود

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

دعوتید به خلوت احساس 

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ من تو را در شمارِ ستاره ها

گاه چون قداستِ جلوه ی ماه

به گرمی و روشنیِّ خورشید

همچو آرامشِ شبهای سیاه 

 

دوستت دارم و دارم دوستت

روبراهم گرچه با گریه و آه...

 

خنده کردند حسودان گفتند

کرده ایی عمرِ گران را به تباه

آه از زخمِ زبان و دلم ، آه

تو نرنجی به چنین فعلِ گناه

به خیالم تو بیا گاه به گاه

 

دوستت دارم و دارم دوستت

روبراهم ،گرچه با گریه و آه...

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو

 

 دعوتید به خلوت ژاکاو 

 

 

 

بغضم ترکید گریه کردم،

گفتند مرد که گریه نمی کند؟!

از دردهایم گفتم و درد دل کردم،

گفتند مرد که از درد نمی گوید!

سکوت کردم،

اشکهایم را خشکاندم و

درد هایم را در سینه حبس کردم!

حالا میگویند مرد که انقدر سنگ نمیشود!

 

این آدمها...

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

دعوتید به خلوتِ احساس 

 

 

 

دیده ی من بس که تو را اشک شد

جان زِ تنم رفت و تو را مَشک شد

 

هر چه به دل مهرِ تو صابون زدم

حاصلِ سابیدنِ من کشک شد

 

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

تفسیرِ تو از بوسه ی من حالِ هوس بود

 

سودایِ من اما زِ تو بویی زِ نفس بود

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

 

 

 

 

گرچه ام با تو قلم شهرتِ اوهام 

 گرفت

 

جز تو دستم قلم اَر زِ دیگر الهام گرفت

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

 

 

لیلی با یارِ تازه در سایه ی مجنون نشسته و 

 

 فرهاد خاطرات شیرینش را با یارِ دیگر تکرار میکند...

 

و این است عاشقیِ روز گار ما...

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

🌹هفت سین و هفت آرزو🌹

 

سینِ اول سرِ ایران وطنم سالم باد

کوته از مامِ وطن دست و دلش ظالم باد

 

سینِ دوم زِ خدا می طلبم تا شبِ عید

همه جاری شود احوالِ تو را بختِ سعید

 

سینِ سوم دلِ یاران زِ جفا دور شود

چشمِ زالو صفتان بر همه جا کور شود

 

به چهارم همه جا عدلِ خدا جور شود

هر دو عالم تهی از شِکوه ی رنجور شود

 

سینِ پنجم بطلب تا که دلی شاد شود

هر که زندانیِ بند آمده آزاد شود

 

ششمین سینِ تو بر سفره ی دل آذین باد

هرکه خواهانِ کسی شد به دلش آمین باد

 

سینِ هفتم همه جا جلوه ی دادار شود

هر که ظلمی به جهان کرده بسی خوار شود

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

دعوتید به خلوت احساس

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

در دلِ آن شب که به چشمانِ تو جاریست

 

تا صبحِ سحر ذکرِ پریشان به لبانَ ست

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

دعوتید به خلوت احساس 

 

 

 

بغضم ترکید گریه کردم،

گفتند مرد که گریه نمی کند؟!

از دردهایم گفتم و درد دل کردم،

گفتند مرد که از درد نمی گوید!

سکوت کردم،

اشکهایم را خشکاندم و

درد هایم را در سینه حبس کردم!

حالا میگویند مرد که انقدر سنگ نمیشود!

 

این آدمها...

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

دعوتید به خلوتِ احساس 

 

 

 

گاهی فقط باید رفت

از خاطرات

از گذشته ها

از وابستگی ها و شاید از یادها...

آری...

گاهی آرامش فقط در نبودن است...

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

 

 

صبحی که طلوعش زِ دو چشمانِ تو باشد

 

خیر است و چه خیری که زِ دامانِ تو باشد

 

  #مسلم_خزایی_ژاکاو 

 

دعوتید به خلوت احساس

 

 

 

هر چه تو در فاصله ها دورتر

حالِ دلم پُر گِله رنجورتر

 

چشم و دلم حالِ تو را اشک شد

چشمِ تو احوالِ مرا کورتر

 

هر چه تو را جان و جهان خواندمت

سر به فلک بُردی و مغرورتر

 

گرچه که نزدیک تو را دارمت

دوری و از حالِ دلم دور تر

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

سیمایِ تو را 

 

دیدم و 

 

آتش به تن افتاد...

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو

 

دعوتید به خلوت احساس  

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

دریا و صخره 

 

صخره به دریا به چنین سُخره گفت 

حاصل سعیت بجز حباب نیست

 

گر چه تو شلاقی و موجت شرر

ما حصلش هیچ جز کباب نیست

 

بر دلِ سنگم تو نداری اثر

این َتنِ خشکیده تو را آب نیست

 

گفت تو را عاشق و مفتون شدم

قصه ی من شهوتِ شباب نیست

 

موجِ مرا چون شرر و شر مبین

چنگِ مرا بر تو جز رباب نیست

 

بر لبِ من گر چه تو بنشسته ایی

چشمِ مرا از غمِ تو خواب نیست

 

خوار مبین کوششِ من بر تنَت

هیچ به کامم به چنین ناب نیست

 

ذکرِ تو را بیش کنم روز و شب

گرچه از این کار تو را تاب نیست

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

 

گفت از مویِ "پریشانِ" من افزون تر هست؟

 

گفتمش "حالِ من" اما، تو ندیدی هرگز

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

عشقش به خفا کم کم

اشکش به ریا نم نم

دردش به درون هر دم

زین درد و جفا به به

 

دستم به حنا گیرد

راهش به جدا گیرد

جانم به بلا گیرد

زین کوهِ بلا به به

 

شاد ست و گهی پُر غم

خندست و گَهی ماتم

بیمار و مَنَش مرهم

گشته مبتلا به به

 

سرخِ سیبِ لب دارد

گونه چون رطب دارد

زلفانِ چو شب دارد

زین بحرِ سَخا به به

 

چشمِ جامِ جم دارد

چهره چون صنم دارد

بشمار چه کم دارد

زین خلقِ خدا به به

 

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

تو ای بی همزبانم دل،کجا دلدار می جویی

کجا گمگشته یارت را در این بازار می جویی

 

سراسر زخمی و رنگت، نشان از بی وفایی ها

کجا مرهم به جانت را،در این آزار می جویی

 

در این ظلمت که را دیدی، چراغی جاودان باشد

در این آشفته خوابستان،که را بیدار می جویی

 

به دل اَمرَت به معروف است و عقلت ناهی المنکر

که را با خونِ دل جانا،در این پیکار می جویی

 

غمت را گر عیان کردی،فزون تر شد بیان کردی

در این مُلکِ خرابستان،که را غمخوار می جویی

 

در این بیراهه داغستان که چون "ژاکاو" می پویی

به صورت گُل نمایانها،به سیرت خار می جویی

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

کمتر به تو گُل گفتن،الحق که جفا باشد 

جز گُل به تو گل گفتن،حرفِ ناروا باشد

 

من زورقِ سرگردان،در بحرِ دو چشمانت

مغروقِ توام آخر،دل چو ناخدا باشد

 

دردم همه تن دردم،در سکوتِ خود سردم

نامَت همه دَم مرهم،درمانِ بلا باشد

 

گَر غیرِ تو را نامی،جاری به زبان دارد

دَر میکشم از کامش،فرزندِ خدا باشد

 

در خواب و خیالی تو،رویایِ محالی تو

لعنت به خیالاتم،گر از تو جدا باشد

 

در جانْ تو هوایی تو،جان هوایِ جان دارد

هر لحظه نفس بی تو،چون بادِ هوا باشد

 

تا یادِ تو را دارم،در قابِ تنَم چون دُر

عالم به چه کار آید،گر جُمله طلا باشد

 

در یادْ تو را جویَم،فریادْ تو را گویَم

زین بیش نمی گویم،ترسم که ریا باشد

 

بیمارِ تو می گردم،سرشارِ بسی دردم

من تشنه ی پُر دردم،لعلت چو شفا باشد

 

صیادی و در دامت،"ژاکاوَم"و نخجیرَم

در دامِ تو جان دادن،تعریفِ رها باشد

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

خورشیدِ جمال از تو

روزِ پُر کمال از من

 

رویایِ وصال از تو

ذوقِ این محال از من

 

چشم و زلف و خال از تو

توصیف و خیال از من

 

گونه سیبِ کال از تو

از شوقِ تو بال از من

 

صبحِ بی مثال از تو

شعر و شور و حال از من

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

یک نفر آمد به دلم خوب شد

بر تنِ خشکیده ی من جوب شد

 

از همگان هرچه بلا دیده ام

آب و بر آتش همه محبوب شد

 

گرچه که مسکینِ جفا بوده ام

جان و قلم را همه زرکوب شد

 

حالِ قلم حالِ دلم شِکوه گر

خوبِ من آمد همه را خوب شد

 

اسیرِ وهمی دگرم باز حیف 

خیالِ خامش همه تنکوب شد

 

خاطرِ "ژاکاو" بَری شد زِ غم!

آخرِ خوابم همه آشوب شد!

 

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

تا که از خیرِ من و حالِ دلم یار گذشت

 

شب و شور و شعرِ من خیر نشد،زار گذشت

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

دیده ی من بس که تو را اشک شد

جان زِ تنم رفت و تو را مَشک شد

 

هر چه به دل مهرِ تو صابون زدم

حاصلِ سابیدنِ من کشک شد

 

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

هر شنبه ایی کَز چهره یِ ماهِ تو ظاهر می شود

 

یک شنبه و شعرم یک و یک حالِ شاعر می شود

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

صبح یعنی تو بیایی به کنارت بِنِشینم

با لب از گندمِ رویَت به خَفا خوشه بچینم

 

قلم از نامِ تو رقصان شده،گلواژه ی هستی

صبح یعنی جز تو مه رویِ نگارم چه ببینم

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

  

 

 

کرکس به عقاب گفت؛بالهایم از تو گسترده تر و پروازم از تو زیباتر،چرا همگان محوِ پروازِ تو می شوند؟عقاب گفت؛وجه تفاوتِ ما آنجاست که 

می نشینیم!

 

"من، ریز بینم و قله نشین" 

 

"تو، هیز بینی و لاشه نشین"

   

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

به لبش شهد و زبانش همه از نیش شده

یارِ زنبور صفت دوگانه از خویش شده

 

چشمِ مُسلم،دلی از کفر به پنهان دارد

نمکش ناب، ولی دردِ دلِ ریش شده

 

خنده و گریه به توأم به تلاطم دارد

اشک بر دیده و هم خنده ی بر ریش شده

 

گاه می رانَد و ما را چو بلا میخواند

گاه عشقش شده کشکول و چو درویش شده

 

گاهی آرامش و آرام چو کوهی به سکوت

گاه طوفانی و دریاچه ی تشویش شده

 

مانده "ژاکاو" ازین رفتن و برگشتنِ بیش

شاید او گرگ و چنین قالبِ در میش شده

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

گفتند مگو سعدی از عشق بسی چند

 

گفتی و بگفتیم، ولی عشق مَنی چند؟

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

گفت این مویِ سپید از چه تو داری بر سر

گفتم از آتشِ عشقت چه بجز خاکستر

 

گفت این لرزه چرا فتاده ات بر پیکر

گفتم از سوره ی زلزالِ رُخَت ، مه پیکر

 

گفت نون و القلم نامِ مرا می خوانی

گفتم از اقراءِ چشمت شده ام پیغمبر

 

گفت از خاکی و از خاک چه باشد فرجام

گفتم از رویِ تو گلزار شود سر تا سر

 

گفت از تیغِ دو ابرویِ مَنَت حاصل چیست

گفتمش بر دلِ "ژاکاو" نشاندی دیگر

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

دعوتید به خلوتِ ژاکاو 

 

 

 

با هر که زِ احوالِ دلم پُر گله گفتم

تنها شدم هر گاه که از مشغله گفتم

 

از حال و پریشانیِ من قصه چو بشنید

تنهاتر و تنهاتر و در فاصله خُفتم

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

هر بندِ تنِ بنده،بند است به آن بنده

کفر اَر نبوَد گویم،او خالق و من بنده

 

ای خاکِ تنم را گُل،بر باغِ توام بلبل

سرتاسرِ این خاکم،از نامِ تو آکنده

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

گفتم آیینه چرا ساکت و افسرده شدی

گفت زنهار،چنینم که تو دل مُرده شدی

 

گفتم از چیست که جاری شده رویَت زِ شیار

گفت افسوس، نمیدانی و پژمرده شدی

 

گفتم آثارِ پریشانیِ ما تند مگو

گفت میگویم و هرچند که آزرده شدی

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

او در دل و من در خود،در خیال و افکارش

من با غمش او با او، محزونم و غمبارش

 

هر چند که غم باشد، با ما به ستم باشد

یارب دلِ یارم را ، از غم تو نگهدارش

#مسلم_خزایی_ژاکاو

 

 

شده با یادِ کسی قلبِ تو پُر کار شود

پایِ تو سست و سرت چرخشِ پرگار شود

 

خوابِ چشمانِ تو دزدیده شود تا به سحر

دلت از عالم و آدم همه بیزار شود

 

شده با غمزه ی چشمانِ پُر از نازِ کسی

بدنت بی مرض افسون شده بیمار شود

 

شده از بویِ گلی چنان تو مدهوش شوی

همه گل در نظرت خوار و خس و خار شود

 

یا که در اوجِ زمستان و به یک لحظه عبور

خونت از هُرمِ کسی جوششِ بسیار شود

 

در هوایی که معطر شده از بازدَمش

چو نباشد نَفَست آه و عزادار شود

 

شب و روزَت همه آیینه ی ماهش گردد

همه جا منعکسِ عکسِ رخِ یار شود

 

شده آوایِ طبیعت همه فریاد شود

کوه و دریا و دَمن صدایِ دلدار شود

 

همچو "ژاکاو" چو قامت به نوشتن بستی

قلمت نماز و او قبله ی اشعار شود

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

دعوتید به خلوتِ ژاکاو

مسلم خزایی __ژاکاو

هر چه تو در فاصله ها دورتر

حالِ دلم پُر گِله رنجورتر

 

چشم و دلم حالِ تو را اشک شد

چشمِ تو احوالِ مرا کورتر

 

هر چه تو را جان و جهان خواندمت

سر به فلک بُردی و مغرورتر

 

گرچه که نزدیک تو را دارمت

دوری و از حالِ دلم دور تر

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

نفرین به تو ای دل که مرا خوار تو کردی

درمانده و پردرد و بسی زار تو کردی

 

آلوده ی عشقم به حماقت تو نمودی

افسرده و دلمرده و بیزار تو کردی

 

چون گوهرِ جانم تو به تاراج ربودی

بی قیمت و بی ارزشِ بازار تو کردی

 

من شُهره ی خندانِ جهان بودم و هیهات

شادی زِ رخم بردی و غمبار تو کردی

 

من خفته مگر در خود و میخانه نبودم

نجوایِ ریا خواندی و هشیار تو کردی

 

صد کاخِ امیدم تو بنا کردی و افسوس

آخر به سرم این همه آوار تو کردی

 

خون خوردم و خود خوردم و خون کردی و حاشا

خون بر خود و این دیده ی نمدار تو کردی

 

این داغ تو بر سینه ی "ژاکاو" نشاندی

نفرین به تو ای دل که چه آزار تو کردی

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

به خدا گفتم اگر جایِ منِ بنده شَوی

من تو باشم به تقابل تو مرا بنده شَوی

 

به همان ذاتِ تو سوگند پسندم نشود

که تو محتاجِ یکی بنده و شرمنده شَوی

 

 #مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

مادرم گفت پسر عاقبتت خیر شود

 

کاش آن عاقبتِ خیر تو باشی تو فقط

 

 

#مسلم_خزایی_ژاکاو"

 

 

 

 

رگِ گردن در قیاسِ تو به من، دور تر است

 

نکند نعوذ با الله خدا هم شده ایی

 

مسلم خزایی"ژاکاو"

 

 

 

"تو"

 

الفِ آغازِ اشعارِ منی،

 

اگر نباشی از سروده هایم جز

 

"شعار" 

 

چه می مانَد..

 

مسلم خزایی"ژاکاو"

 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ تا که جاری میشوی در من به شعر

اشکِ تو جاری شود در من چو رود

همه کاغذ شَوَدَت گر همه دشت

همه جوهر شَوَدت گر همه رود

نتوانند تو را وصف کنند

به هزاران غزل و شعر و سرود

ای که رقصیدنِ لغزانِ قلم را سببی

همه اشعارِ پریشانِ مرا منتخبی

تا نفس دارم و جان در بدن و سویِ نگاه

می نویسم زِ تو و باز تو و باز زِ تو

زِ تو گویم شب و هر نیمه شب و صبحِ پگاه

ای تو، آنی که مرا گرچه دمی مِهر نبود

به همین شورِ دل و تلخی کامم سوگند

به همان چشمِ سیاهِ خوش خرامَم سوگند 

به همان بت که ندیده شد حرامم سوگند

جز کلامت به زبانم همه دم ذکر نبود

غیرِ نامت به روانم همه دم فکر نبود

به همین گریهء سرخ و بی امانم سوگند

به همین شعرِ پریشان و پریشان و کبود

 

 

مسلم_خزایی_ژاکاو" 

 

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ عبادت رخت بر بست و 

نیایشها نمایش شد

سعادت کوچ کرد از ما

عدالت غرقِ خواهش شد

 

یکی چپ، دیگری آن سو

به نفعی در گرایش شد

بسی دستانِ خون افشان 

به خونِ خلق پایِش شد

 

به جور و درد و فقدانها

زِ فحشا فقر زایش شد

گلستانها ی گلریزان

زمینی پست و آیِش شد

 

خوشی بر کامِ محرومان

خیال اندر همایش شد

خیانتهای خودکامان

به محفلها به سازش شد

 

زِ داغستانِ مظلومان

فقط شعری به خوانش شد!

 

مسلم_خزایی_ژاکاو 

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ ‍ گرچه پریشانیَم همه از کارِ اوست 

جان به فدایِ سرِ ناسازگارِ دوست

 

درگیرِ تنهاییم و دلگیر زِ دوریَش

خوشم زین بند که دلم گرفتارِ اوست

 

هر شب به محفلیست و مستِ یارِ خویش

خاکِ آن محفلیم و آنکس که یارِ اوست

 

دوریم و گهگاه خبر میرسد زِ کویِ عشق

خوش آن نسیم که وَزان به دیارِ اوست

 

ماییم و شانه ایی معطر زِ او به یادگار

خوشا آنکه شانه به شانه در کنارِ اوست

 

به سخره گفت رندی ندیدم چون تو در سجود

چه کنم راز و نیازم همه اذکارِ اوست

 

گرچه "ژاکاوَم" و رسوا شدم چنین به شهر

خوشا زین درد و حالی که بیمارِ اوست

 

مسلم_خزایی_ژاکاو

مسلم خزایی __ژاکاو

‍ (مجنونِ جمال)

 

 

گفت طاووسی به زاغی اینچنین

خلقِ عالم را منم آن برترین

 

رنگ و پرهایِ فراوانم ببین

کِی بوَد چون من نگاری در زمین

 

مات و مبهوتم همه هستی شده

غمزه هایم مایه ی مستی شده 

 

می شناسی همچو من در کائنات؟ 

یک نفر همچون منی قند و نبات؟

 

ای سیَه مویِ سیَه رویِ فلان

خوش گِلان را کِی جوارِ بد گِلان؟

 

از بَرَم زنهار دور و دور شو

چشمِ دیدن را نداری کور شو

 

ناگهان بر محبسش یک نونهال

سنگ میزد بر تنش با قیل و قال

 

کِی فلانی، چترِ خود را باز کن

از برایَم اندکی هم ناز کن

 

زاغ از بالا بدیدش ماجرا

گفت اینجایی تو میدانی چرا؟

 

ای تکبر پیشه دانی راز را

بس که داری غمزه، داری ناز را

 

ای که عیبم را زِ پا تا سر زَدی

گر توانستی به سانَم پَر زدی

 

در خیالاتِ جمالت مانده ایی

پس غزل را در جهالت خوانده ایی

 

ای که صورت داری و خالی کمال

تا ابد در وهمی و فکری محال

 

هرکه مجنون از جمالِ خویش شد

عاقبت محبوسِ حالِ خویش شد

 

مسلم خزایی"ژاکاو"