بهمن_مهدی_اردستانی
دستم
به نرمى از ميان سقف ها
رد شد
من از درخت سر زدم
شاخه از دلم روييد
و لمس كرد گونه ام
نوازش برگ را
به دست نسيم
بدون بال پريدن
به وقت بیداری
#بهمن_مهدى_اردستانى
٣/ ٣/ ٩٧
بدون بال پريدن
به وقت بیداری
#بهمن_مهدى_اردستانى
٣/ ٣/ ٩٧
ستاره هايم را
كم مى آمد اگر
نگاهى به تو
لب بود و
لبخند
ستاره ها
رفتند.
مانده
شٓبٓهِ يك ماه دودگرفته
كه هى لاغر مى شود و
هی چاق
جاى هر چيز در نبودش خالى است
پس
كجايي تو
#بهمن(مهدى)اردستانى
١ / ٣ / ٩٦
شكستيم
شكستند
از دُم تا دَم
خشك و تر با هم
حرمت ها
حريم ها
آدم ها
خودمان را حتا.
عادت كرديم
به درد شكستن
درد دارد
شكستن
التيام نه
آغاز دارد
انجام نه
عادت كرديم
به درد شكستن
دردناکترند
عادتها
#بهمن_مهدى_اردستانى
١٦/ ٣/ ٩٧
وفاى به عهد والژان
زُلال كواسيمودو
ايمان جاناتان
مرغ درياى دور
روراستى ژوكر
و
توحيد شيطان
خسته ام
از اصل هاى هم آهنگ
با فصل ها
بياور
تابلوى سيرتت را
دوريان گرى
باكى نيست
بگذار نور بسوزاند
چشمهايم را
مى خواهم در اتوپيا قدم بزنم
آپايرون را با دستانم لمس كنم
آدمى را بِچِشَم
در آتش ابراهيم و سياوش بسوزم
مانند ديوژن و بهلول ، هم بازى كودكان
رمز كمال را در زشتى چهرهء سقراط ، پيدا كنم
مريم مجدليه را ، حبيب نجّار و مؤمن آل فرعون را ، ايستاده ، به تماشا بنشينم
و برابر عشقى كه مجسمهء بودا را در باميان برافراشت ، سر فرود آورم
همراه فرات از شرم به خود بپيچمُ
با كاروان ، تاريخ را پاى پياده فرياد زنم
خُنكاىِ مه آلودِ اعجاز جهل و جزم راسپوتين ها را بِدَرَم تا حق عارى از هر بَزَك چون پاى طاووس بدر آيد
كارگردان شَوَم و چون شكسپير
صادقانه
نقش هاى منفى را به زيبارويان
و نقش هاى مثبت را به زشت رويان
بسپارم
و تزيين كنم
نماى دلم را با اثر زخم ها و زخم زبان ها
تنه ها و طعنه ها
بوى زمستان هر از گاه به مشامم مى رسد
و من ،
شرمندهء اين مركب زخم خورده و خسته
چشم انتظار ،
همچنان مى چرخم
#بهمن(مهدى)اردستانى
٢٦ / ٥ / ٩٥
#بهمن_مهدى_اردستانى
٤/ ٢/ ٩٧
شب سنگ پر از خون ، توى سينه
شب تار زمستون تو زمستون
شب خوندن الستون و مَلِستون
شب بازى و بازى ، باز بازى
شب دلسوزى سرد مجازى
شب دلخوش كُنَكهاىِ زبونى
شبِ دلْ ، خسته از نامهربونى
شب ماسيدنِ بغضِ تو سينه
شب موندن غريب و بى قرينه
شب سگ لرزِ تنهايي يه گوشه
شب تاريكىِ بى نور و توشه
شب دلواپسى هاى دمادم
شب جون كندن و گفتن كه شادم
شب طولانى و يلداىِ يلدا
شب نوميدى از ديدار فردا
شب اشكى براى دوربينها
شب نقاشى خنده به لبها
____________________
#بهمن (مهدى) اردستانى
تنگى مى كند سينه
براى قاصدك
نايي نمانده
كاكلش خيس است
نسيمى نيست
دگر چشمى
به راهى نيست
اگر ديگر نمى رقصد
عروس قرمز پرده
شما معذور فرماييد
كم دارد
نواى نرم باد صبحگاهى را
نهاده سر
به روى سينه ی كوه صبور
ابر عرق كرده
بغضش
در گلو مانده
ولى ياراى باريدن ندارد
مگر وقت سحر
با برگ گل
درد دلى
با شبنمى
سنگين تر از دريا
#بهمن(مهدى)اردستانى
گوش ما سنگين است
وگرنه
گردش زمين
از ابتدا
جار زده
كج مدارى را
#بهمن(مهدى)اردستانى
١٤ / ٢ / ٩٦
به سر انگشت قلم
روى هر برگ چنار
آيه هايي از نور
از دلش مى جوشيد
که برايم مى خواند
" باشد اين لاشهء خوش لعاب و رنگ
مُفتِ چنگتان شغالان زرنگ !!!
دل ما مستِ نگاری دگر است
فارغ از رنگ جهانِ صد رنگ "
بارها دفتر اشعارش را
سوزاندند
كه چرا گنجهء بيمار پر از برگ شده
باز هم قرص قوى تر
آمپول ......
لب همرزم من اما
همچنان خندان است :
" دل اينها چه خوش است ،
خوب ،
بنواز
نوبتِ توست "
حرف قلب من
نگاه سبزى
از پس دود و سرود
قطره اشكى لغزيد ،
قلمش جوهر من زود گرفت :
" باز نوبت من است " ......
و چقدر قهقهه اش زيبا بود...
#بهمن(مهدى)اردستانى
جولان ستاره ها
مى لرزند بوته ها به خود
جاى پاها
سُر مى خورند شن ها روى هم
آسمان
نزديك
-ستاره مى چينى اگر .....
دراز مى كنم دستم را
مى خندند
ولى من
ستاره ام را
چيدم .
#بهمن(مهدى)اردستانى
٣٠ / ٩ / ٩٥
زلفش كه مثل طول شب بالا بلند است
چشمان سرخش حاكى از غوغاى ديدار
افسون گيسويش چو يال شب كمند است
شايد شنيده آه قلب من سحرگاه
برق نگاهش در جوابم نيشخند است
عطر حضورش محشرى از مريم و ياس
دست خيالم بسته و پايش به بند است
اى شيشه ى پنهانِ در درياى سينه
جانم به ضرب آهنگ آرام تو بند است
#بهمن(مهدى)اردستانى
٢٢ / ١٢ / ٩٥
گره از دردِ دلم باز كنم
شِكوه هاى قطرهء باران را
با تن برگِ گِل آلوده كمى گوش كنم
و بفهمم نم اشك سگِ ولگردِ محل
كى و چرا جارى شد
كه نگاه كوتهِ پردردش
پرِ شِكوِه از همين اشرف مخلوقات است ؟!!!
كاش
ديده بجاى لب ترنّم مى كرد
يك نظر ، كافى بود
خودت از نگاه من ميخوانى
تو كه معناى سكوت لب من مى دانى
بيقرار لحظه ى شكستنِ اين قابم
_____________________
#بهمن (مهدى) اردستانى
عاشق شدن چقدر شبيه بچه دار شدنه
بقول قديميا :
" دشمنِ جون ، دردت به جون "
آزارهاشونم شيرينه
دنيا دنيا بلا سرت ميريزن ولى
تا چشات بهشون ميفته ميگى :
" قربونت برم " و تو دلت قند آب ميشه
شيرين ترين تلخى هاى دنيا
تلخ ترين شيرينى هاى دنيا
توشون تجربه ميشه
#بهمن(مهدى)اردستانى
خال لب ، موى پريش ، افسون آوا ، برق چشم
اين دل مبهوتِ ساده كى ببيند دام را
#بهمن-(مهدى)-اردستانى
چشمانش
باران نگرانى،
صدايش
خسته
پرسيد :
در چه حالى ؟
صداى بريده گفت :
قبله
كدام طرف بود ؟
___________________
#بهمن ( مهدى ) اردستانى
نشستم كنارش
سر از دريا بيرون كشيد
- " روز اول
گفتم نمى شود و
گوش نكردى
امروز گفتى نمى شود و
گوش كردم
تنها دلخوشيم اين است
این بار سنگین را
دیگر
به تنهايي نمى كشى "
تازه مرا ديد و ،
لبخندى زد
دوباره فرو رفت ....
چه طوفانى است در اعماق
اين درياى آرام
__________________
#بهمن (مهدى) اردستانى
" فرقی ندارد،
چه در خلوت ،
چه در جَلْوَت ،
می توان با او بود ،
با يادش ،
و یا غافل ،
تنها
حتی در جمع ،
حتی در تنهايي ،
کسی هم خبردار نمی شود "
-----------------
#بهمن(مهدی)اردستانی
در اين شيشهء صافيَت
كه ديگران سينه مى نامند
جامِ صنوبرينت
به سرخى مى زند !!!
.
.
.
.
امان از اين آدمكان
__________________
#بهمن (مهدى) اردستانى
دانه دانه
كلمات را
مى پاشم
كبوتر شعر تو
مى آيد
مى نشيند
من
غرق تماشا مى شوم
#بهمن (مهدى) اردستانى
از کجا آمده اي ؟
به کجا خواهي رفت ؟
و کجائي حالا ؟
پس چه ميداني تو ؟
ادّعايِ خالي
#بهمن(مهدي)اردستاني
عجبا که بعض اوقات همين درختها
مانع ِ ديدن ِ جنگل بشوند
گاه و بيگاه نماز شبها
مانع ِ ذکر و مناجات ، شوند
#بهمن(مهدي)اردستاني
خوشا رسیدن عاشق به یار نادیده
خوشا دو چشم به راه و خوشا خمار خراب
خوشا وزیدن انبوه ماهیان در آب
خوشا دل پر ِ درد و لب ِ پر از خنده
خوشا دو چشم پر آب ِ محبّ ِ شرمنده
خوشا بهار وصال ، از پس خزان فراق
خوشا برون شدن تیره گی زحال و دِماغ
خوشا ضیافت حق ، از پس زمان ِ طویل
خوشا گزیدن ِ خلوت کنار یار بدیع
خوشا عیان نشدن ، مجهول در زمان بودن
خوشا چو گنج ، نهان ، بین ِ مردمان بودن
----------------------
#بهمن ( مهدی ) اردستانی
٢٤ / ٨ / ٨٣
روزگار ما
=======
هيچ چيزي به سر ِ جايش نيست
و عجب روز و روزگار ِ غريبي است
که رندي هنر است
و در اين دار ِ فريب
زاغها جايِ عقاب
روبهان شير ِ نرند
صادقان مشکوک و
صاف دلان در خطرند
بي غمند اهل ِ هنر !
حيله گران باهوشند ،
احمق اند اهل ِ گذشت
اهل ِ وفا و معرفت بارکشند
ناجورها جور و ،
جورها ناجورند
هيچ چيزي به سر ِ جايش نيست
رسم ِ دنيا اين است
-----------------------------
#بهمن(مهدي)اردستاني
٢٥ / ١١ / ٨١
مرا به بام بلندِ خيالِ وصل بِبَر
مگر نفس بِدَر آيد از اين تنورهء تنگ
ببين جز آهِ جگرسوز بر نمى آيد
ز تنگهء دلِ تَنگم به آب قرمز رنگ
رسد بهار وصال ، ديده ام به رسم جهان
ولى چه سود كه آمد به شيشهء دل سنگ
چه مى توانم كرد با نگاهِ بستهء خلق
كه شور و عشق متّصف شود به عار و به ننگ
بلى كه عاقبتِ جاماندگان همين باشد
كه روز واقعه ماندند ماتِ جهان ، ماتِ به رنگ
__________________
#بهمن (مهدى) اردستانى
٦ / ٦ / ٩٤
شب است و
سِحر سكوت و
صداى زنگ خموش
كه گوئى از سر من دست بر نمى دارد،
به چشم خسته من خواب ره نمى يابد،
به جسم نازكم ، اين راهوار جان پريش
مدام وعده روز خلاص مى دهم و
نجيب مركبم اصلا به رو نمى آرد،
رسد زمان رهائيتْ اى تنِ خسته
ز دست و بال و پَرِ
روح مست نا آرام
________________
#بهمن (مهدى) اردستانى
١٧ / ٣ / ٩٤
همه شب ياد تو از خاطر من مى گذرد
صبح با ياد تو بر مى خيزم
تو كه هستى كه چنين در دل من جا كردى ؟
در همين فرصت كوتاه دلم ، واله و شيدا كردى ؟
يار قسمت كُنَدَم تا به وصالت برسم
دل بى مهر تو را با دل ما نرم كند
آآآآآآه اى گمشدهء دير به دست آمده ام
يار يارى كُنَدَم بلكه به دستم نرسيده زِ كفم گم نشوى
قصهء تلخى عجب دارد عشق
يك طرف شوق و بسي خوار شدن
يك طرف ناز و به ره خار شدن
قصهء تلخى عجب دارد عشق
قصهء تلخى عجب ..........
#بهمن (مهدى) اردستانى
١٠ / ١ / ٧٨
نم نم باران لطف حق به رویم می خورد
و برای تشنه ای چون من چه شیرین حالتی است
قابلیّت نیست امّا مرحمت ها دم به دم
از سوی ابرکرامت می رسد
____________________
#بهمن (مهدی) اردستانی
" كجا مى برى مرا؟!
نه
رها نكن اين دست تشنه را
در اين روزهاى تاريك
من كه چيزى نمى بينم
رهايم نكن
فقط خواستم كمى دلبرى
كمى ناز كنم برايت
رهايم نكن ، رهايم نكن "
#بهمن ( مهدى ) اردستانى
كم مى گفت ، ولى خوب مى گفت :
" نگاه كردن قدرت نمى خواد ، از همه بر مياد ، ولى هر كسى آدم چشمو درويش كردن نيست
همه قدرتمندا ميتونن تلافى كنن ، اما گذشتِ يه قدرتمند ، يه قدرتِ ديگه اى ميخواد
همه ميتونن دهنو باز كنن و ياعلى ، ولى نگفتن و حرفو تو سينه نگهداشتن از هر كسى برنمياد
بناىِ خدا به اين نيست كه همهء گنجها تو همين دنيا كشف بشن ،
اگه كشف نشدى غصه نخور
اونى كه بايد بخره ، هيچى از چشاش دور نمى مونه "
______________________
#بهمن(مهدى)اردستانى
احوالم ؟
خوب من
فرق چندانى نكرده ،
قبلا
شبهايم مثل روز بود
حالا
روزهايم مثل شب
__________________
#بهمن (مهدى) اردستانى
عشق ناديدنى ام پرده ندارى به رُخت
جز منِ من كه شده پرده ميان من و تو
#بهمن(مهدى)اردستانى
دل من بعد جفائى كه ز من سر زد ، مُرد
نيمه جانى كه پس از ديدن تو داشت ، تكيد
نم چشمان تو آن آتش بود
كه به جان و دل زد
تن كه خاكستر شد
نيمه دل شرمنده
از نظر پنهان شد
و به زير غصه ها مدفون شد
اما باز
تا كه اسم تو بيايد طپشى ميگيرد
تو بخند
دل من با گل لبخند تو
جان مى گيرد
_________________
#بهمن (مهدى) اردستانى
نَمى آمد روى گونه
قطره اى فرقِ سرم
سومى شيشهء عينك
كفِ دستم به هوا
صورتم به آسمان
پس توئى ابرِ سياه
خوش به حالت عاقبت
عقده ات باز شد و
هاى هاى رعدت آمد به زبان
و فضا پر شد از دردِ دلت
بر سرِ دشت و دَمَن
روى آبادى و شهر
بر سرِ كوچه و بازار
در هوا جارى و نظّاره كنان
تيرگيها ديدى
دردها را ديدى
و لبت باز نشد
بغضت آمد به گلو
هى تلنبار شد و
ناگهان برق زدى
ناله و فرياد زدى
عقده ات باز كن اى ابرِ سياه
عوض سَينهءِ من طوفان كن
عوض ديدهء خشكم تو ببار
بغض من باز نشد
تو به جاى بغضِ من غلغله كن
و ببار و خون ببار
دردِ دل هاى مرا
___________________
#بهمن (مهدى) اردستانى
نسیم نوازش
___________
روزهای روشن
چه نسیم خوبی است
کوه سر بر آسمان می ساید
گفتگوئی بی حرف
چشم من زبان گشود
نه ، اول تو بگو
حرف هائی دارد
و تـَشـَرهای نهانی که دلم را لرزاند
«که من ام
من
هیبتم را بنگر
من به تو نزدیکم
گر چه دوری بکنی
گر چه دعویّ بزرگی بکنی »
سفرۀ باز و پر از ابر تو را می نگرم
دشت دل باز شده
وقت بذرافشانی است
دودی از آتش دل رفت هوا
بعد
یک نفس ،
عمیــــــق
« من » به وجد آمده است
ای
امان از رخ زیبا
چه کنم با دل شیدا
باز هم جلوه نمــــا
عشـــوه بیـــا
دست نوازش نسیم
ما که دل را دادیم
نه ،
انگار زمانش نرسیده است هنوز
در ره عشق صبوری باید
منتظر می مانم
#بهمن (مهدی ) اردستانی
" از سحر چشم به راهش بودم
.
.
.
چه شده؟
حرف بزن
... من که يارت هستم
باز راهِ نَفَسَت تنگ شده ؟
باز مي باريُ مي باريُ مي باري تند !!!
من کنارت هستم
حرف بزن
برگِ تبريزي ها را ديدي؟
حلزون چيزي گفت؟
نکند بادِ خزان رقص سماعي کرده؟
يا که آبِ کفِ جوي،باز فضولي کرده؟
من پناهت هستم
حرف بزن
باز اين آدمکان
شيشه شکستند؟
دلت خرد شده؟
.
.
.
دلِ من خيره فقط مي نگريست
حيف مي آمدش از پلک زدن
و لبم باز نشد
بلکه بپرسد
وَ بپرسد
وَ بپرسد شايد
جاي تان خالي بود
او به پرسش
دل به بارش
ابر همراهي کرد
ديده را ياري کرد
جاي تان خالي بود
آ آ آ آ آي رفيقان
جاي تان
خالي
بود .
------------------
#بهمن(مهدي)اردستاني
این درخت گردو مرا مست می کند
دیشب بُغضی ترکیده
و ابرها دلی از عزا درآورده اند
از سحر بیدار و منتظر
.
.
چند دخترک از باغ روبرو سیب چیده اند
آرام و بی صدا
از کنار ِ فنس ها
بیرون می خزند
بوی این درخت رهایم نمی کند
.
.
هوا
گرگ و میش
بوی هیزم می آید
صدای ِ خروسِ همسایه
و عوعوی سگ ها از دور
خبر از واقعه ای می دهد
به همین زودی
در همین نزدیکی
.
.
انتظارم بیهوده نبود
خورشید
طلوع
می کند
----------------------
#بهمن(مهدی)اردستانی
چنان محو "من"م بودم كه غافل از "خود"م ماندم
"خود"م كم شد ، "خود"م گم شد
أسير چشم مردم شد
همان چشمى كه در توصيف
تشبيه به بادُم(بادام) شد
"خود"م گم شد در اين كوچه در آن صحنه
به زير دست و پا لِه شد در اين گوشه در آن پهنه
و حالا با "من"م
گردن فرازى مى كنم بيخود
و مى دانم
.
.
.
و مى دانم
نمى ارزد پشيزى اين "من"م
بى "خود"
__________________
#بهمن(مهدى) اردستانى
" به آينه نگاه مى كنم
اين من است ؟
نه ،
اين من نيست
اين
صورت من است
من
از پشت اين چشمها
به آينه نگاه مى كند
.
.
.
.
راستى ،
پس من ..... ؟!!! "
__________________
#بهمن (مهدى) اردستانى
چشم هایم را
دادم به مترسك ،
مى گفت
عاشق پرواز كلاغهاست.
من
چشم ميخواهم چه كار
وقتی
تو را ندارم
______________________
#بهمن ( مهدى ) اردستانى
به ياد شيران عرصهء جهاد
ياران سفر كرده :
درياىِ سينه هاىِ ستبر ، آرامِ ابروان
تصوير ماهْ پيشانىِ اين دوره و زمان
چشمانِ پرفروغ ، قدمهاىِ استوار
سرهاىِ سربلند ، خورشيدِ چهرگان
مردانِ مرد ، نقش أساطير پهلوان
هر يك يَلى چو رود سوى حادثه روان
پشت و پناهِ هم ، همه تا آخرين نفس
سدّى برابرِ خيلِ سپاهِ دشمنان
مشتى شغال را چه رسد فهم حالتان
شيران بيشهء روز و به شام ساجدان
در بزم هاى خويش به همراهِ قدسيان
يادى كنيد رنج و غربتِ در راه ماندگان
#بهمن ( مهدى ) اردستانى
از بس كه با همه از خنده گفته ام
از ژرفناىِ غصّهء دل كس خبر نيافت
#بهمن ( مهدى ) اردستانى
عقده سالهاست
که شتك كرده
به رويم
به پيرهنم
مدال نیست
بيرون بريز مادر
عقده ى چندين هزاره را
آمدند
سوختند
كشتند
امّا
نرفتند
بيرونمان كردند
از خودمان
خوب آموختيم
نشخوار را
از شتران
قانعمان كردند
به پوسته
بیرون بریز مادر
ما اجاره نشین کتابخانه های سوخته ایم
#بهمن_مهدى_اردستانى
٨/ ١١/ ٩٦
تيز تازيديم
میان واژه ها
در عدم
جایى براى فتح كردن نيست
ماندن
باز ماندن
خواب ماندن.
قهوه دم كردم
دمى آرام
ميان واژه ها
و جایی
که دیگر هیچ
براى فتح كردن نيست.
#بهمن_مهدى_اردستانى
١٠/ ١١/ ٩٦
خواب ديدم صدام زدى
پريدم
تا راه شيرى
دنبالت دويدم
گوش هاى من
از زنگ پُره نشنيدم
چشمامو صاعقه زده نديدم
با بوى تو جارى شدم
دميدم
دستامو سمت موى تو كشيدم
پَر زدم و
يه دريا شبنم چيدم
با شاپرك
دور آتيش پريدم
دل از زمين و از زمون بريدم
تا روى بوم خيس
به تو رسيدم
پريدم و دويدم و دميدم
كشيدم و بريدم و رسيدم
#بهمن_مهدى_اردستانى
١٥/ ١١/ ٩٦
بلعيد
تمام شعرها را
اين تخته ى سياه
چنگ انداخته
پُشته پُشته
ها مى كنم دستهايم را
اين شب
سياه
#بهمن_مهدى_اردستانى
١٦/ ١١/ ٩٦
گذشتند
از تمام غنچه هاى بريده
حتا برنادت را
بخشيدند....
بخشیده شدند
تن هاى بى سر و
پاره استخوان هاى پوشيده در لباس راه راه
چاووش خوان بهار
باد پاييز
مى چكد بُراده هاى آهن
از پرچم ها
سفيد
سياه
رنگ رنگ
و مجسمه هاى نيمه جانی
که ما هستيم
بهمن_مهدى_اردستانى
٢١/ ١١/ ٩٦
تنهايى قله ى برترين ها
تابوت ٦٠٠ مترى روى بام تهران
پشت ميز پاستوريزه
كوره پزخانه جاده ورامين
در سانچى
كفن هاى گوچى، لويى ويتون، رداىِ يادگارىِ بوعلى يا قبا و لبّاده
غربت مى كشد آدم را
غرق شدند
گم شدند همه
فرق مى كند امّا
روح همه شان
روح همه مان
شاد
راستى شما مى دانيد
يارانه ها را كِى مى ريزند؟
#بهمن_مهدى_اردستانى
٢٤/ ١٠/ ٩٦
در جزيره متروك خردورزى
تنهايى قله ى برترين ها
تابوت ٦٠٠ مترى روى بام تهران
پشت ميز پاستوريزه
كوره پزخانه جاده ورامين
در سانچى
كفن هاى گوچى، لويى ويتون، رداىِ يادگارىِ بوعلى يا قبا و لبّاده
غربت مى كشد آدم را
غرق شدند
گم شدند همه
فرق مى كند امّا
روح همه شان
روح همه مان
شاد
راستى شما مى دانيد
يارانه ها را كِى مى ريزند؟
#بهمن_مهدى_اردستانى
٢٤/ ١٠/ ٩٦
سال ها مى گردند
نو می شوند زخم ها
دلقكها می روند
زخم ها می سوزند
آبى از آب
آجرى حتى
جاى خالى بلندش برجا
#بهمن_مهدى_اردستانى
١/ ١١/ ٩٦
سال ها مى گردند
نو می شوند زخم ها
دلقكها می روند
زخم ها می سوزند
آبى از آب
آجرى حتى
جاى خالى بلندش برجا
#بهمن_مهدى_اردستانى
١/ ١١/ ٩٦
عالَمى حرف نگفته
با همين خيره نگاه
شانه بالا انداخت
پابرهنه
ريخت بر هم
خاطرات كهنه ى خرابه را
تشتكى
لبخندى
و صداىِ عطسه اى
بهانه ى
خنده ای از تَهِ دل
بهمن_مهدى_اردستانى
٣/ ١١/ ٩٦
تنهايى قله ى برترين ها
تابوت ٦٠٠ مترى روى بام تهران
پشت ميز پاستوريزه
كوره پزخانه جاده ورامين
در سانچى
كفن هاى گوچى، لويى ويتون، رداىِ يادگارىِ بوعلى يا قبا و لبّاده
غربت مى كشد آدم را
غرق شدند
گم شدند همه
فرق مى كند امّا
روح همه شان
روح همه مان
شاد
راستى شما مى دانيد
يارانه ها را كِى مى ريزند؟
#بهمن_مهدى_اردستانى
٢٤/ ١٠/ ٩٦
در جزيره متروك خردورزى
تنهايى قله ى برترين ها
تابوت ٦٠٠ مترى روى بام تهران
پشت ميز پاستوريزه
كوره پزخانه جاده ورامين
در سانچى
كفن هاى گوچى، لويى ويتون، رداىِ يادگارىِ بوعلى يا قبا و لبّاده
غربت مى كشد آدم را
غرق شدند
گم شدند همه
فرق مى كند امّا
روح همه شان
روح همه مان
شاد
راستى شما مى دانيد
يارانه ها را كِى مى ريزند؟
#بهمن_مهدى_اردستانى
٢٤/ ١٠/ ٩٦
سال ها مى گردند
نو می شوند زخم ها
دلقكها می روند
زخم ها می سوزند
آبى از آب
آجرى حتى
جاى خالى بلندش برجا
#بهمن_مهدى_اردستانى
١/ ١١/ ٩٦
سال ها مى گردند
نو می شوند زخم ها
دلقكها می روند
زخم ها می سوزند
آبى از آب
آجرى حتى
جاى خالى بلندش برجا
#بهمن_مهدى_اردستانى
١/ ١١/ ٩٦
عالَمى حرف نگفته
با همين خيره نگاه
شانه بالا انداخت
پابرهنه
ريخت بر هم
خاطرات كهنه ى خرابه را
تشتكى
لبخندى
و صداىِ عطسه اى
بهانه ى
خنده ای از تَهِ دل
بهمن_مهدى_اردستانى
٣/ ١١/ ٩٦
شهر شلوغ
خيابان ها نفس گير
نفس
گير
مى دَوَند نقابها و
آدمكها به دنبال شان
جايى براى رسيدن نيست
فقط دويدن
جَويدن
آرميدن
"اى كاش كه جاى آرميدن بودى" .
شب
نقابهایی
که در می آورند
آدمكها را
بى رنگها
تٓه نشين نمى شوند.
شهر
نفس گیر
نفس ها
گیر
#بهمن_مهدى_اردستانى
١٧/ ١٠/ ٩٦
شيشه را پاك میکردم
آسمان
مثل بچه ها
فرار مى كرد
ابرها باريدند
شيشه خنديد به من
آسمان غُر مى زد
بهمن_مهدى_اردستانى
٢٠/ ١٠/ ٩٦