فقط شعر:

پنجره ی مهربان خورشید

 

همیشه منتظر شعر عاشقانه تری است

همیشه دغدغه اش فصل شاعرانه تری است

 

دلی که پنجره ی مهربان خورشید است

غمی عظیم که آوازه خوان خورشید است

 

دلش تمام جهان قصه گوی آینه هاست

کسی که خسته ترین عاشقانه ی دنیاست

 

 

تو را به حیرت بال فرشتگان سوگند

تو را به وسعت دلتنگی جهان سوگند

 

به قامت دلتان بوسه می زنم هرشب

سرشک قصه ی دلتنگی ات منم هرشب

 

شبانه های تو لالایی جهان شده است

برای این تن بی تاب وخسته جان شده است

 

همیشه در نفس لحظه هات طوفان است

همیشه در دل آیینه هات انسان است

 

همیشه با تو به دنبال خویشتن بودیم

همیشه در تب وتاب رهاشدن بودیم

 

همیشه خواسته ام با تو بیکران باشم

هر آنچه عشق به من داده باشد آن باشم.

ابراهیم حسنلو

 

 

تقدیر تو اینجا نیست،تقدیر تو زیبایی است

تقدیر تو دریا بود،آن روز که می زادی

 

     

                                                ابراهیم حسنلو

 

 

اميدالفتي به تنگنای این حصارنيست 

به اشتیاق پرزدن میان پیله می تنم.

ابراهیم حسنلو

 

هرکسی در گوشه ای از درد خود در غربت است

مانده ام با سایه ی انگارها انکارها 

  

هر چه باشد زندگی هستیم سبزواستوار

گرچه درد زندگانی کشته ما را بارها

 

 

ابراهیم حسنلو

 

شعر:

به آستان عشق

 

 

بانو!

قامت بلندعشق!

جامه غریبی را برپيكرم می بینی

مداد رنگیهای کودکیت را بردار

برایم لبخندستاره ای را نقاشی کن

که به جانم نور می ریزد.

با نو! 

چرا عشق را نمی میرند

معشوقان لیلی نیستند

کسی بادوآب نیست 

که خاک وآتش را بیندیشد

و کوه متولد شود.

بانو!

 من و تو که آفریده می شدیم

خدا لبخند می زد

من و تو

- عشق- را می آفرید.

بانو!

بامدادان از ته مانده های شراب شبانه ات آغاز می شود

باخونی که در رگهای آفتاب جاری کرده ای 

 

مرا هم

 آغاز کن.

ابراهیم حسنلو