وحید_رشیدی

«برای خسرو آواز ایران»

 

خواندی درآمدی که من از خود به در شوم

کم بود ازین جهان به جهانی دگر شوم

  

گوشم به راه بود و توقع نداشتم

از میهمان سرزده ات! باخبر شوم

 

میخواستم مخالف حس همیشگی

بر نغمه ی مخالف ات این بار کر شوم

 

دل در مدار اوج و فرود صدای توست

در دل مدار هیچ، که زیر و زبر شوم

 

حال دلم به رنگ رخ خوب تو گواست

با خوبتر ازین شدنت خوبتر شوم

 

در خاک تیره با نفست شعله ای فکن

شاید که با "نوا"ی تو مرغ سحر شوم

 

وحید رشیدی

ـ ............................... ـ

 

«مرکب سُرایی»

شاید بتواند نامی برای این گام در عرصه ادبیات شعری باشد. 

گوشه چینی از بیت های برجسته، به گونه ای که در ساختمانی تازه، نمائی نو بسازد و حرفی دیگر در تصاویری جدید بزند. دیگرگونه ای از اقتباس که با استقبال و تضمین متفاوت است.

اگر به اقیانوس شعر کلاسیک بزنی و قطراتی که برمی گزینی از بحور مختلف برداری و بخواهی با تغییر رنگ و طعم، در لیوانی شفاف بریزی، که زلال و گوارا هم از آب در بیاید، می بینی شناگر ماهر هم غرق میشود. و البته در این میان، سوارشدن بر امواج زمان و زبان در هماهنگی فرم و محتوا، کشتی نشسته ای دریادیده میخواهد.

 

این جرعه «مرکب سرایی» تقدیم به «مرکب خوان» بی بدیل آواز ایرانی، که یادآور درخشان ترین اجراهای اوست از همین اشعار بزرگان: سعدی، حافظ، مولوی و بهار. در ابیات 1و2، 4، 5، 6.

 

وحید رشیدی  

نوروز 1395

 

وحید_رشیدی

ادامه نوشته

وحید_رشیدی

وحید_رشیدی

تنهایی ام این بار بدتر فرق دارد

گاهی خطا یکسان و کیفر فرق دارد...

وحیدرشیدی

وحید_رشیدی

دیروز تو، فرداست برای من خسته

زندان تو، دنیاست برای من خسته... 

برای همه ی آن هایی که

ارتفاع تماشای شان سقف اتاقشان است! 

و تفاوت محبت و ترحم را در نگاه ما حس می کنند

دکتروحیدرشیدی

 

وحید_رشیدی

شب اگر جلوه ی مهتاب ندارد دیگر

آسمان صحنه ی جذاب ندارد دیگر

  

من و یک عالم رویای ندیده... امّا ،

چشمهایم ــ به نظر ــ خواب ندارد دیگر

 

عشق، محتاج فراهم شدن علّت نیست

بازی عاشقی اسباب ندارد دیگر 

 

تا کی آغوش تو دورم کند و برگردم؟

شاخه ی ترد دلم تاب ندارد دیگر

 

من که با لغزشی از چشم تو می افتادم

قطره ای اشک که پرتاب ندارد دیگر !

 

آنکه از چشم تو با اشک ...! نه ، با شکّ افتاد

از دل افتادنش اعجاب ندارد دیگر

 

قبله ی من که بهرحال تویی ، بسم الله

کشتنم اینقدَر آداب ندارد دیگر

 

شاکی ام حرف دلم را نزدم ، می بخشید

شاعر خسته که اعصاب ندارد دیگر!

وحیدرشیدی

 

وحید_رشیدی

دوستت دارم ای خیال لطیف

بی ریا، شاعرانه، بی توصیف

 

کاش می شد شبی به دل جوئی

خانه ی خود بیاوری تشریف

 

دیگر از حال دل نمی گویم

چون ندارد بدون تو؛ تعریف

 

ساز مان مانده بی نوا، بی سوز

بی تو بیتی نمی شود تصنیف

 

بین بازوی گرم مرتعشت

نبض عشقم نمی شود تضعیف

 

دست غم بر دلم که بگذاری

هی غزل در غزل شود تألیف

 

گرچه در بین عاشق و معشوق

حرفی از حق نبوده و تکلیف

 

آن که دارد توقعی از عشق

مدعی بوده و نبوده حریف

 

ابتدا ، درد شاعران شد حرف

بعد از آن، عاشقانه ها تحریف

 

شاعر واژه ها! بیا، بشکن

از زبان، قفلِ سال ها توقیف

 

در شب شعر من طلوعی کن

تا شود مطلعم همیشه ردیف

 

وحید رشیدی

 

وحید_رشیدی

رو راست،

به درک دین تان خط بکشید

دست ازسراعتقاد ملّت بکشید

 

ازوضع معاش وفقر اگر بی خبرید

ازمسکن مهرتان خجالت بکشید

 

این است پیام خون والای حسین؟

هی خشت طلا به روی حضرت بکشید

وحیدرشیدی

وحید_رشیدی

فکری برای سستی این خانه ها کنیم

محکم تر از همیشه بیا تا دعا کنیم !

 

حاجی بیا که بافت فرسوده ریخته 

یک چند تا روایت نو دست و پا کنیم...

 

#وحیدرشیدی

وحید_رشیدی

وحید_رشیدی

با نسيم دعوتت برخاستم، مثل غبار

بلكه بنشينم كنارت، دست كم مثل غبار

 

با وجود پيچش باد مخالف ، آمدم

با دلي سنگين، سبك پا، مثل غم، مثل غبار

 

آمدم ! امّا نه... با آوازت انگاری دلم

منتشر شد گوشه گوشه، دم به دم، مثل غبار

 

سازِ راهم دل ـ كه بارش بقچه هاي بي کسي ست ـ 

در هوايت بارها شد زير و بم مثل غبار

 

گم ترين نسل بشر هستم كه در اين راه راست

داده ام دل را به باد پيچ و خم مثل غبار

 

لايه هاي ارتباطات مجازي بر دلم

گرد تنهايي نشانده روي هم ، مثل غبار

 

ذرّه اي خاكيم و در موسيقي طوفان عشق

با تو در رقصي هم آوا، هم قدم، مثل غبار

 

بي نشانيم و سماع ما نشاني مي دهد

از شعاع تابناك صبحدم … مثل غبار

 

وحید رشیدی

 

 

🍃🌸🌼🌸🍃

وحید_رشیدی

عجب شوری ست در؛ آواز چشمت

چه شیرین میزنی با ساز چشمت

 

نگاهِ مانده ام –ای کاش- می شد

شبی هم سایه ی پرواز چشمت

 

وَ با هر تارِ دل، پر می زدم تا...

به اوجِ گوشه ی شهناز چشمت

 

نگاه اولت در خاطرم هست

نگفتی چیست آخر راز چشمت-

 

که از مضرا ب های زخمه هایش

گمانم دل شده جانباز چشمت

 

دلم تا ریخت؛ از وزن نگاهت

غزل شد قافیه پرداز چشمت

 

شب و روزم؛ دو مصرع استعاره ست

و پلکت؛ پرده ی ایجاز چشمت

 

سیاهی در سپیدی، موج در موج

بریز از ابرِ باران ساز چشمت

 

که می گویند، این سرفصل عشق است

و می گویم که هست اعجاز چشمت

 

وحید رشیدی

 

 

 

 

 

 

 

وحید_رشیدی

اي كه از چشم من احساس مرا مي خواني!

... (احتياجي به سخن نيست ، خودت مي داني) 

 

غرق شد در نَمي از عشق تو چشم اندازم

گفتني نيست ، اگر در نظرم پيدا ني

 

ما در آهنگ نگاهت به سماع آمده ايم

سرِ اين رشته به دستانت و مي رقصاني!

 

از همان روز كه از شهر تماشا رفتم

شغل شبكاري پلكم شده: درياباني

 

خودم اين جا و دلم پيش تو آن جا مانده

تا مگر نبض مرا باز تو برگرداني

 

آسمان دل ابري من آبستن شعر

و زمين تشنه ي بيتي غزل باراني

 

هر چه گل بوده شده سر به هواي خورشيد

تا به پايان برسد دوره ي سرگرداني

 

كم كم ابروي تو زد قوس و غزل جاري شد

بيش از اين شعر نگويم ــ كه تو در جرياني ــ 

 

فقط اين جمله كه سخت است نگويم با تو :

دوستت دارم و داني، به همين آساني.

 

وحید رشیدی

(از کتاب سماع سخن)

 

.

وحید_رشیدی

عجب شوری ست در؛ آواز چشمت

چه شیرین میزنی با ساز چشمت

 

نگاهِ مانده ام –ای کاش- می شد

شبی هم سایه ی پرواز چشمت

 

وَ با هر تارِ دل، پر می زدم تا...

به اوجِ گوشه ی شهناز چشمت

 

نگاه اولت در خاطرم هست

نگفتی چیست آخر راز چشمت-

 

که از مضرا ب های زخمه هایش

گمانم دل شده جانباز چشمت

 

دلم تا ریخت؛ از وزن نگاهت

غزل شد قافیه پرداز چشمت

 

شب و روزم؛ دو مصرع استعاره ست

و پلکت؛ پرده ی ایجاز چشمت

 

سیاهی در سپیدی، موج در موج

بریز از ابرِ باران ساز چشمت

 

که می گویند، این سرفصل عشق است

و می گویم که هست اعجاز چشمت

 

وحید رشیدی

 

 

 

 

وحید_رشیدی

هر خطّ روی صورتت، یک آیه از دلواپسی

هر جزء چشمت سوره ای، امّا... نمی‏خواند کسی!

 

هرشب که شعری رو به قلب تو بجا می آورم،

آغوش تو بیت ‏الغزل، این قبله بیت‏ الاقدس ی

 

سر می‏گذارم روی پایت ـ یک نفس بوی بهشت ـ

گلهای روی دامنت پاشیده عطر اطلسی

 

یکدفعه حس کردم که عشقت از ده انگشتم گذشت

حالا اگر دنیا نباشد هم به تنهایی بس ی

 

یک عالم و آدم بگوید دوستت دارم، ولی

یک «کوفت زهرمار» تو، شیرین‏ تر است از آن، بسی

 

گفتم برایم خاطرات خیس چشمت را بگو 

گفتی اگر مادر شدی روزی به حرفم میرسی!

 

#وحیدرشیدی

 

 

🆔

 

کانال شعرای معاصر ایران

وحید_رشیدی

عجب شوری ست در؛ آواز چشمت

چه شیرین میزنی با ساز چشمت

 

نگاهِ مانده ام –ای کاش- می شد

شبی هم سایه ی پرواز چشمت

 

وَ با هر تارِ دل، پر می زدم تا...

به اوجِ گوشه ی شهناز چشمت

 

نگاه اولت در خاطرم هست

نگفتی چیست آخر راز چشمت-

 

که از مضرا ب های زخمه هایش

گمانم دل شده جانباز چشمت

 

دلم تا ریخت؛ از وزن نگاهت

غزل شد قافیه پرداز چشمت

 

شب و روزم؛ دو مصرع استعاره ست

و پلکت؛ پرده ی ایجاز چشمت

 

سیاهی در سپیدی، موج در موج

بریز از ابرِ باران ساز چشمت

 

که می گویند، این سرفصل عشق است

و می گویم که هست اعجاز چشمت

 

وحید رشیدی

 

 

 

🆔

 

 

وحید_رشیدی

باران دوباره میزند و گییییییج میزنم

از عطر شانه ی تو در آغوش کاپشنم

 

بار حواس پرت و پلایم به دوش توست

پایت بیافتد از همه دیوانه تر منم

 

شاید دوباره کنج پذیرایی خیال

پیچیده خاطرت که غزل می پراکنم

 

من یک بهشت میوه ممنوعه چیده ام

پاشو بیا نترس گناهت به گردنم

 

اصلا گناه شدّت میدان جاذبه ست

هر سیب کال را که نیافتاده می کَنم!

 

چشمم به راه ِ پرتوی از لای شاخه هاست

در طرح عاشقانه ولی سایه روشنم

 

وحید رشیدی

 

وحید_رشیدی

رو راست،

به درک دین تان خط بکشید

دست ازسراعتقاد ملّت بکشید

 

ازوضع معاش وفقر اگر بی خبرید

ازمسکن مهرتان خجالت بکشید

 

این است پیام خون والای حسین؟

هی خشت طلا به روی حضرت بکشید

#وحیدرشیدی

 

 

فایل ارائه ی کنفرانسی در دانشگاه علامه طباطبایی با عنوان «پست مدرنیسم در شعر»، تقدیم به دوستان علاقه مند.

البته در محیط ویندوز جلوه های تصویریش بهتر دیده میشه.

#وحیدرشیدی

 

 

«مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس»:

خلق اگر راضی نباشد حکم این ارقام چیست؟

 

واقعاً با این همه آشفتگی در جامعه

نفع فرهنگ و هنر، یا دین، ازین اقدام چیست؟

 

#وحیدرشیدی

 

 

«تا که خورشید میزند در، صبح

با نگاهت شود برابر صبح»

 

عکس فوق اوج آرزویم بود

مثل خوابی که پر زد از سر، صبح

 

آمدی تا به خواب من یک شب

با تو بیدار میشوم هر صبح...

 

شعر از: #وحیدرشیدی

 

 

حتّی اگر همیشه بگوئی: "نیا، بس است"

می آیم و هوای حضورت مرا بس است

 

رفتی بدون پاسخ و ماندم پر از سؤال:

بی تو! چگونه! من چه کُ... اصلاً چرا بس است؟...

 

#وحیدرشیدی

 

وحید_رشیدی

اي كه از چشم من احساس مرا مي خواني!

... (احتياجي به سخن نيست ، خودت مي داني) 

 

غرق شد در نَمي از عشق تو چشم اندازم

گفتني نيست ، اگر در نظرم پيدا ني

 

ما در آهنگ نگاهت به سماع آمده ايم

سرِ اين رشته به دستانت و مي رقصاني!

 

از همان روز كه از شهر تماشا رفتم

شغل شبكاري پلكم شده: درياباني

 

خودم اين جا و دلم پيش تو آن جا مانده

تا مگر نبض مرا باز تو برگرداني

 

آسمان دل ابري من آبستن شعر

و زمين تشنه ي بيتي غزل باراني

 

هر چه گل بوده شده سر به هواي خورشيد

تا به پايان برسد دوره ي سرگرداني

 

كم كم ابروي تو زد قوس و غزل جاري شد

بيش از اين شعر نگويم ــ كه تو در جرياني ــ 

 

فقط اين جمله كه سخت است نگويم با تو :

دوستت دارم و داني، به همين آساني.

 

وحید رشیدی

(از کتاب سماع سخن)

 

وحید_رشیدی

«مدرنیسم، مدرنیته، مدرنیزاسیون»

این سه اصطلاح با هم تفاوت دارند و با توجه به کاربردشان در شاخه‏ های مختلف علوم، نباید با هم اشتباه گرفته شوند.

 

مدرنیزاسیون: اصطلاحی ست که اهالی صنعت و فناوری به معنای نوآوری های فنّی جهت تسهیل امور زندگی بکار میبرند. مثلا ورود موبایل، اتومبیل، لوازم جدید... بخشی از مدرنیزاسیون جامعه است.

 

مدرنیته: در علوم اجتماعی به کار میرود. به معنای فرهنگ و الزاماتی که یک جامعه مدرن شهری دارد. مثلا آپارتمان نشینی امروزه یک فرهنگ مدرن میخواهد. 

از این منظر، ممکن است مدرنیزاسیون باشد ولی مدرنیته نباشد. مثلاً موبایل بیاید ولی هنوز فرهنگ استفاده از آن وارد جامعه نشده باشد.

 

مدرنیسم: اصطلاحی ست در هنر و ادبیات. که به استفاده از تکنیک های مدرن در خلق آثار هنری اطلاق و خود یک جنبش هنری محسوب میشود. مثلا آپارتمان وارد فرهنگی میشود و از آن پس رمان ها در فضاهای کوچک و نزدیک شکل میگیرند. 

 

بنابراین، میشود آثار مدرن داشته باشیم، مدرنیزاسیون هم شکل بگیرد، ولی هنوز به مدرنیته نرسیده باشیم. مثل جنینی که پیش از تکامل به دنیا بیاید!

#وحیدرشیدی

وحید_رشیدی

«مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس»:

خلق اگر راضی نباشد حکم این ارقام چیست؟

 

واقعاً با این همه آشفتگی در جامعه

نفع فرهنگ و هنر، یا دین، ازین اقدام چیست؟

 

#وحیدرشیدی

 

«تا که خورشید میزند در، صبح

با نگاهت شود برابر صبح»

 

عکس فوق اوج آرزویم بود

مثل خوابی که پر زد از سر، صبح

 

آمدی تا به خواب من یک شب

با تو بیدار میشوم هر صبح...

 

شعر از: #وحیدرشیدی

 

 

حتّی اگر همیشه بگوئی: "نیا، بس است"

می آیم و هوای حضورت مرا بس است

 

رفتی بدون پاسخ و ماندم پر از سؤال:

بی تو! چگونه! من چه کُ... اصلاً چرا بس است؟...

 

#وحیدرشیدی

وحید_رشیدی

اي كه از چشم من احساس مرا مي خواني!

... (احتياجي به سخن نيست ، خودت مي داني) 

 

غرق شد در نَمي از عشق تو چشم اندازم

گفتني نيست ، اگر در نظرم پيدا ني

 

ما در آهنگ نگاهت به سماع آمده ايم

سرِ اين رشته به دستانت و مي رقصاني!

 

از همان روز كه از شهر تماشا رفتم

شغل شبكاري پلكم شده: درياباني

 

خودم اين جا و دلم پيش تو آن جا مانده

تا مگر نبض مرا باز تو برگرداني

 

آسمان دل ابري من آبستن شعر

و زمين تشنه ي بيتي غزل باراني

 

هر چه گل بوده شده سر به هواي خورشيد

تا به پايان برسد دوره ي سرگرداني

 

كم كم ابروي تو زد قوس و غزل جاري شد

بيش از اين شعر نگويم ــ كه تو در جرياني ــ 

 

فقط اين جمله كه سخت است نگويم با تو :

دوستت دارم و داني، به همين آساني.

 

وحید رشیدی

(از کتاب سماع سخن)

 

وحید رشیدی

"مهر"ت همه "ماه"ها عیان است، عزیز!
دریای نگاهت آسمان است، عزیز!

تابیدن چارفصل چشمت زیباست
پاییز، بهار عاشقان است، عزیز!
#وحیدرشیدی

وحید رشیدی

در سوز صداش، یک تم شرقی داشت
یک حاااال، که با گذشته اش فرقی داشت

از روضه ی ذوالجناح، وقتی می خواند
لکسوز سفید او عجب برقی داشت!

ـ...

می آمد و رخساره برافروخته بود
پایان شب دهم دلش سوخته بود

یک درد غریب در صدایش پیچید،
ده شب که گذشت و کمتر اندوخته بود!

ـ...

امسال «دی جی تکیه» زده زنگ عزا
بر سینه ی کوچه می زند سنگ عزا

اسمی که تمام عرش را لرزانده
افسوس که شد  آکورد آهنگ عزا!

ـ...

آن دعوت جاودانه تنهاست هنوز
در مردم این زمانه تنهاست هنوز
 
تنها نه میان واقعه تنها بود
امروز، در این میانه تنهاست هنوز

#وحیدرشیدی

وحید رشیدی

شاعری راه قشنگی ست، ولی دور و دراز
وزش حادثه در بال خیال و... پرواز

آسمانی دل و بی وزنی و بی پروایی
و نگاهی که فقط رو به افق باشد باز

چه کسی گفته که همواره صدا می ماند؟
مگر از گوشه ی عشّاق درآید آواز

هرچه از من متولد شده پس می میرد
آن چه پایان نپذیرد، که ندارد آغاز

غزل از پنجره ی رو به ازل می آید
شاعر است آن که از این منظره شد تابلوساز

دیدگاهی که به پایین و... توقّع بالاست!
حال کوری ست که وصفی دهد از چشم انداز

گفتی از دوروبر مدّعیان دور شوم!
چه خیالی ست، که با ناشنوا گویی راز

وحید رشیدی

وحید رشیدی

گلم! خوابی یا بیداری؟
چشات میگن لالا داری
بخواب یه کم دیگه صبحه
نه دردی و نه آواری

ما روی خاک، خون دادیم
ما زیر خاک جون دادیم
نمیدونی همین خاکو
براش چن تا جَوون دادیم

لالا... لا... لا... گل مریم
لبت خشک و چشات شبنم
میدونم گشنته، اما
بخوابی خوب میشی کم کم

لالا... لا... لا... گل زیره
یکی گشنه یکی سیره
ولی خوبیش به اینه که
گرسنه، سیر میمیره

لالا... لا... لا... گل نازم
یه کم طاقت بیار بازم
به زودی وام میگیرم!
برات یه خونه میسازم

یه جایی که بی ایمونن
خدا رو جوری میدونن...
که زیر امتحاناتش
آدما زنده میمونن

#وحیدرشیدی

وحید رشیدی

حتّی اگر همیشه بگوئی: "نیا، بس است"
می آیم و هوای حضورت مرا بس است

رفتی بدون پاسخ و ماندم پر از سؤال:
بی تو! چگونه! من چه کُ...  اصلاً چرا بس است؟...

#وحیدرشیدی

وحید رشیدی

شب اگر جلوه ی مهتاب ندارد دیگر

آسمان صحنه ی جذاب ندارد دیگر

  

من و یک عالم رویای ندیده... امّا ،

چشمهایم ــ به نظر ــ خواب ندارد دیگر

 

عشق، محتاج فراهم شدن علّت نیست

بازی عاشقی اسباب ندارد دیگر 

 

تا کی آغوش تو دورم کند و برگردم؟

شاخه ی ترد دلم تاب ندارد دیگر

 

من که با لغزشی از چشم تو می افتادم

قطره ای اشک که پرتاب ندارد دیگر !

 

آنکه از چشم تو با اشک ...! نه ، با شکّ افتاد

از دل افتادنش اعجاب ندارد دیگر

 

قبله ی من که بهرحال تویی ، بسم الله

کشتنم اینقدَر آداب ندارد دیگر

 

شاکی ام حرف دلم را نزدم ، می بخشید

شاعر خسته که اعصاب ندارد دیگر!

وحیدرشیدی