یوسف_حمزه

ادامه نوشته

یوسف_حمزه

‍ 🍃

 

امشب به تن پیله ی تنهایی جانم 

یک وسوسه ی ناب چو پروانه شدن بود

 

گفتند بگویم غم هجران تورا لیک 

آغاز همین راه که مستانه شدن بود

 

یوسف_حمزه 

 

یوسف_حمزه

‍ ‌

 

باران ببارد کوچه خیس از آب باشد 

معشوقه ات هم مثل تو بی تاب باشد

 

بعد از عبور ابر های تیره یکباره 

روشن زمین از پرتو مهتاب باشد

 

مثل خماری در پی یک جرعه می باشی 

چشمان او هم چون شراب ناب باشد

 

آن دم بگیری در بغل داغ تنش را سفت 

وقتی به صد ناز و ادا در خواب باشد

 

بوسیدنش آن لحظه ی مسرور میبینی؟

زیباترین عکس درون قاب باشد 

 

یوسف_حمزه

 

 

یوسف_حمزه

‍ ‍ ✨

با تو تا آخر این راه خودم، همسفرم 

گفته بودم تو نیایی همه شب در به درم 

 

چقدر تلخی دوران سپری شد گل من

چقدر مستی از اندوه تو آمد به سرم

 

به شراب نگهت مستم و بیخود شده ام 

و خیالت همه شب پرسه زند در نظرم 

 

همه شیدایی من پشت هم از قصه گذشت 

امشب ای ماه شبم ، از تب عشقت شررم

 

ای بسا مستی مان بود و به سر چون گذرد 

رفته از دست دلم ،من به کجا می نگرم ؟ 

 

به خودم آمدم و در همه جای غزلم 

شور فرهادم و شیرین منی ،همسفرم!!

 

یوسف_حمزه

 

 

یوسف_حمزه

🍁

 

میکشی دست! بکش،تا نگرانت هستم 

نشود فاش که من ، راز نهانت هستم 

 

چشم می بندم و پرسه به خیالم دارم

یاد آن خنده ی شیرین دهانت هستم

 

گفتی بودی که برو، رفته ام از خویش ولی

نامه آمد، به لبت، ورد زبانت هستم

 

و چه بی رحم شدی، بر احدی نیست خبر 

که در این شهر به دنبال نشانت هستم

 

وای من گیر توام، هر چه مرادم بدهی

ولی انگار گلم ، آفت جانت هستم

 

هر چه شعر و غزلم بود به پایان آمد  

فصل ها رفته و درگیر خزانت هستم

 

تومرا بر سر بازار چو یوسف بفروش

برده ی چشم توام، بار گرانت هستم

 

#یوسف_حمزه

 

 

یوسف_حمزه

‍ ‍ 🥀

 

کجای حادثه هستی؟ دلم پریشان است

بیا تمام وجودم ببین چه ویران است 

 

به سر ندیدمت اما ،تو تاج شاهانی 

بیا به سر، به خیالی ،که‌ بی تو حیران است

 

شراب ناب و می ام ده ،سیاه مستم کن

دل خراب و خمارم، بدون درمان است 

 

قلم به دستم و هر دم به فکر این شعرم‌

چرا که‌ فاقیه هایم چو شمع گریان است 

 

مکن گلایه عزیزم، که‌ بعد از این دیگر 

گذشته از سرم آب و شروع حرمان است 

 

کسی خبر ببرد تا به خانه‌ ی یارم 

که‌ یوسف از غم رویت به کنج زندان است 

 

یوسف_حمزه 

 

 

یوسف_حمزه

‍ در شعر من تویی ،کس جا نمی شود 

وقتی نبینمت، دل وا نمی شود

 

ای ماه و روشنی، بر آسمان بر آ

این شب بدون تو ،زیبا نمی شود

 

این راه رفته را ،بر گشته ام بدان 

پیش تو بهترم ،حاشا نمی شود

 

دستی بکش ز مهر، بر جان خسته ام 

تا در دل منی، غم جا نمی شود 

 

با ضرب بوسه ای، بستم دهان تو 

زین بوسه ناب تر ، پیدا نمی شود

 

آن به ترین من، در قصه ای گلم 

یوسف کنار تو، تنها نمی شود

 

یوسف_حمزه

 

 

یوسف_حمزه

🌻

دیوانه ام ای خانه ات آباد کجایی ؟

پیچیده صدایم به دل باد کجایی ؟

 

هنگامه ی پرسه به خیالم زده ای بال 

بغضی به گلویم شده فریاد کجایی ؟

 

رسوا شده ام در دل این شهر عزیزم 

من بر سر هر کوچه زدم داد کجایی؟

 

ای ماه شب افروز من خسته ی غمگین 

دلخوش به توام غنچه ی شمشاد کجایی؟ 

 

شعر از نفس افتاد در این حجم جدایی

با تیشه زدی ریشه و بنیاد کجایی؟

 

یوسف_حمزه 

 

یوسف_حمزه

من شبیه یک اقاقی درمیان پنجره
این دل غمدیده ام انگار میخواهد بماند

این زرنگی وطنازی از کجا آورده ای
کین چنین با تیغ تو خونبار میخواهد بماند

دیده ی دیدار رابستم به درب این اتاق
تشنه ی یک جام در انظار میخواهد بماند

گرتو ویرایش کنی آن خال نوک چانه را
این دل غمدیده با اصرار میخواهد بماند

من مرادم من اسیر باز شاهنشاهیم
درنگاه روزن ودیوار میخواهدبماند

دلبریها کرده ام من با نگارم روز وشب
کین چنین با واژه ی رگبار میخواهد بماند
بداهه
تقدیمتان
#حمیدعلیمددی

@daxeilenadiyar.jouin
کانال سروده های حمید علیمددی🌹🌹

🥀
چون دل از سیل نگاهش طرد شد
رنگ رخسارم سیاه و زرد شد

پنجره وا مانده بود و خاطرش
امشب آمد وارد پاگرد شد

مثل بغضی که به لکنت می رسد
شعر در راه گلویم درد شد

دست آخر برده بودم من ولی
تاس بد آمد برنده نرد شد

مصرع آخر غزل تنگ آمد و
فاقیه هم واژه ی برگرد شد

یوسف_حمزه

 

یوسف_حمزه

‍ 🔥

 

آهوانه در پی صیاد خود دامم هنوز

باز در آغوش مهرت همچنان رامم هنوز

 

می شوم مست از نگاهت هر زمان می بینمت 

گر چه من در خاطرت آن مست بد نامم هنوز

 

آسمان شهرمان بی روی ماهت تار و من 

چون برآیی در شبم آرام آرامم هنوز

 

بی قراری های دل را میتوانی حس کنی ؟

گفتمت مست تو و آن دست بر جامم هنوز

 

شعله بر پا کرده ای تا من بسوزم بعد از این

هر چه آتش می کشی من را همان خامم هنوز

 

یوسف_حمزه 

 

یوسف_حمزه

داغ بسیار به دل هست کسی می فهمد ؟

شعر با مرثیه پیوست کسی می فهمد ؟

 

با همه بی کسی ام بر سر پیمان هستم 

شدم آواره ی بد مست کسی می فهمد ؟

 

یوسف_حمزه

 

یوسف_حمزه

‍ ‍ ‍ ‍ 🔏

 

هیجان دارم از این عشق تو تب دار شدم 

دیدم آن موی پریشان و گنه بار شدم

 

هست بر روی لبم حرف دلم را بشنو 

قصه این است که دیوانه ترین یار شدم

 

قفل بستی به دهان تا که نگویی از عشق 

من خودم از دل تو خوب خبردار شدم

 

بوس از کنج لبت حالت آن با خنده 

بده بی هرم نفس های تو بیمار شدم

 

چشم وا کن به همان قهوه ی چشم مستت

آنچه در هر نگهت بود گرفتار شدم

 

#یوسف_حمزه 

 

یوسف_حمزه

‌امروز بیا تا که زبان باز کنم 

یک بار دگر سمت تو پرواز کنم

 

در سینه ی تنگ خود فشارت بدهم 

گیسوی تورا دوباره من ناز کنم

 

بوسیدن تو،نه یک ،دو صد شیرین است

دلگرم شدم که عشقت آغاز کنم

 

باید که به جای دلربایی از تو 

این زمزمه را برایت آواز کنم

 

تردید نکن برقص و هی عشوه بریز

تا در همه ی غزل تو را راز کنم

 

دیدی که چگونه در وجودم هستی ؟

در هر نفسم ،که دیده را باز کنم

 

 

یوسف حمزه

 

 

یوسف_حمزه

‍ 🌻

‌به داغی بدنت در میان بازویم 

دوباره عطر تنت را به شعر می بویم 

 

خیال می شود آغاز و پرسه های من 

که در توهم ذهنم پر از هیاهویم 

 

تو سر سپرده ترین عاشق زمین هستی 

برایت این همه از دل ترانه می گویم 

 

بیا و بوسه ی شیرین بده ز لب هایت

همان زمان که نشستی به روی زانویم

 

تمام جان به فدای آن دو چشمانت

نگاه پر شررت را حواله کن سویم 

 

برس به داد دلم ای هوای بارانی 

من روانی مسکین !که عاشق اویم 

 

غزل رسیده به پایان کنارت آرامم 

بخوان ترانه ی من را ، بگیر بازویم

 

#یوسف_حمزه

 

یوسف

‍ 🍂

 

روانی از تب شعرم شبیه یک بیمار

ردیف و قافیه ها می دهد مرا آزار

 

هجوم سرد خزان در هوای پاییزم

و یک جنازه ی تنهاکه مانده بر سر دار 

 

بگو به گوش چه کس میرسد ترانه ی من ؟

غزل برای چه کس خوانده ام سر بازار

 

تبسمی به لبم توی عکس میخندم 

تو هم به حال دلم خنده میکنی انگار 

 

به سنگ فرش خیابان فقط به جا مانده

دو رد پا از مردی که رفته بالاجبار

 

#یوسف_حمزه 

 

یوسف_حمزه

‍‍ ‍ 🍃

 

در همه شهر بگردی چو منی شیدا نیست

در تو گم گشتم و از من اثری پیدا نیست 

 

قلمم چرخ زنان باز به رقص آمده است

در میان غزلم واژه ی بی معنا نیست  

 

در همین لحظه به لبخند لب خندانت 

به لبم خنده نشسته گل من ،زیبا نیست ؟

 

هرم دستان تو گر با نفسم جور شود

نبض هر ثانیه بالا بزند حاشا نیست

 

دلخوشم کن نفسم با تو غمم نیست که در

طالعم نقش خوشی از گذر فردا نیست

 

#یوسف_حمزه

 

 

یوسف_حمزه

‍ 🌈

یوسفم، گم گشته ی پیدا و پنهان غم مخور 

میزند رنگین کمان از بعد باران غم مخور 

 

گل به گل وا میشود از نیش خندت در بهار 

بوی عیدی میدهد عطر بهاران غم مخور

 

میرسد ایام ناکامی به آخر عشق من 

بازی چرخ فلک روزی به پایان غم مخور

 

ای که گفتی از تو میجویم نشان عاشقی 

عاشقی دلداده داری جان جانان غم مخور

 

در همین حال و هوای بی کسی هایم بمان 

تا به آغوشت کشم سر مست و حیران غم مخور

 

ناگهان از جا پریدم در همین شعرم بخوان  

خواب دیدم رفته ای از جمع یاران غم مخور 

 

یوسف_حمزه