☘☘☘
بگذار شب شکوه تو را آرزو کند
پیوسته در سکوت تو را جستجو کند
بگذار ماهتاب صمیمانه تا سحر
با مرمر سپید تنت گفتگو کند
شاید که باغ آینه با شبنم و نسیم
با عطر دلنواز و نگاه تو خو کند
یک صبح پاک و روشن و آکنده از نوید
ما را برد به سمت خدا روبرو کند
بوسیدن لبان تو را زیر نور ماه
لبهای من چقدر ... چقدر آرزو کند !
کم کم سپیده می رسد از دور با امید
تا در زلال زمزم عشقت وضو کند
ای کاش با صداقت اندیشه اش ؛ بهار
اندیشه های زرد مرا زیر و رو کند
#محمد_مهدی_ناصری
💧💧💧
شاعر از این همه بیداد دلش می گیرد
از ستم ، از ستم آباد دلش می گیرد
بسکه ابلیس زیادست در این آبادی
آدمیزاد و پریزاد دلش می گیرد
بیستون هرچه تماشا بکند شیرین را
باز از تیشه ی فرهاد دلش می گیرد
حجم هر فاصله ای پر شده از تنهایی
بی شرایع ، شبِ شمشاد دلش می گیرد
آدمی جنس لطیفی ست که در باغ دلش
وقت روئیدن یک یاد دلش می گیرد
من خراب شکن زلف سیاهش هستم
چه خرابی ! که از آباد دلش می گیرد
#محمد_مهدی_ناصری
🌼🌼🌼
به روی چشم سحر تا ابد نگاه من است
به قاب سرخ فلق شعله های آه من است
به روزگار پر از درد و رنج پنهانی
همیشه سایه ی تنهائی ام پناه من است
نرنجم از سخن ناروا ؛ نرنجانم
که گر برنجم و رنجند این گناه من است
گذر کند به تعب روزگار سختم نیست
که یاد تو همه جا یاور و پناه من است
همیشه با سخن عشق رفته ام به نماز
قلم و دفتر شعرم بر این گواه من است
اگر چه در تب سرد بلا گرفتارم
کلام گرم تو هر جا رفیق راه من است
منم که غرق به دریای یاد و نام توام
همیشه لطف تو ای دوست تکیه گاه من است
#محمد_مهدی_ناصری
☘☘☘
بگذار شب شکوه تو را آرزو کند
پیوسته در سکوت تو را جستجو کند
بگذار ماهتاب صمیمانه تا سحر
با مرمر سپید تنت گفتگو کند
شاید که باغ آینه با شبنم و نسیم
با عطر دلنواز و نگاه تو خو کند
یک صبح پاک و روشن و آکنده از نوید
ما را برد به سمت خدا روبرو کند
بوسیدن لبان تو را زیر نور ماه
لبهای من چقدر ... چقدر آرزو کند !
کم کم سپیده می رسد از دور با امید
تا در زلال زمزم عشقت وضو کند
ای کاش با صداقت اندیشه اش ؛ بهار
اندیشه های زرد مرا زیر و رو کند
#محمد_مهدی_ناصری
💧💧💧
شاعر از این همه بیداد دلش می گیرد
از ستم ، از ستم آباد دلش می گیرد
بسکه ابلیس زیادست در این آبادی
آدمیزاد و پریزاد دلش می گیرد
بیستون هرچه تماشا بکند شیرین را
باز از تیشه ی فرهاد دلش می گیرد
حجم هر فاصله ای پر شده از تنهایی
بی شرایع ، شبِ شمشاد دلش می گیرد
آدمی جنس لطیفی ست که در باغ دلش
وقت روئیدن یک یاد دلش می گیرد
من خراب شکن زلف سیاهش هستم
چه خرابی ! که از آباد دلش می گیرد
#محمد_مهدی_ناصری
🌼🌼🌼
به روی چشم سحر تا ابد نگاه من است
به قاب سرخ فلق شعله های آه من است
به روزگار پر از درد و رنج پنهانی
همیشه سایه ی تنهائی ام پناه من است
نرنجم از سخن ناروا ؛ نرنجانم
که گر برنجم و رنجند این گناه من است
گذر کند به تعب روزگار سختم نیست
که یاد تو همه جا یاور و پناه من است
همیشه با سخن عشق رفته ام به نماز
قلم و دفتر شعرم بر این گواه من است
اگر چه در تب سرد بلا گرفتارم
کلام گرم تو هر جا رفیق راه من است
منم که غرق به دریای یاد و نام توام
همیشه لطف تو ای دوست تکیه گاه من است
#محمد_مهدی_ناصری
💧 💧 💧
وقتی که چشم مست تو دیگر هوس نداشت
آن وقت کوچه هم هوس هیچکس نداشت
ناقوس شهر خسته شد از بس که داد زد
اما خروس گوش به بانک جرس نداشت
تیر چراغ برق خیابان خمیده بود
مردی شکسته بود و زنی هم نفس نداشت
تردید در نگاه و دل از التماس پر
نامی ز داد داشت ولی دادرس نداشت
پر کرده هر طرف علف هرز باغ را
این باغ اینقدر به خدا خار و خس نداشت
مردم به حکم دل همه جا پرسه می زنند
ای کاش مهربانی دلها قفس نداشت
#محمد_مهدی_ناصری
🌼🌼🌼
در باغ ؛ رنگارنگی پاییز می بارد
تنها نه در باغ است ؛ صحرا نیز می بارد
ابری که با احساس پاک او درآمیزد
باران عشقی پاک و شور انگیز می بارد
از عمق چشمانش به هنگام سحرگاهان
نم نم ، نم اشکی عبیر آمیز می بارد
اما اگر چینی به پیشانی در اندازد
از خشم او چنگیز بن چنگیز می بارد
از بسکه گفت از دیدنم پرهیز کن آقا
حالا ز چشمم چشمه ی پرهیز می بارد
من در هوای مشهد از اشک و حرم گفتم
در حیرتم از این ؛ چرا تبریز می بارد ؟
#محمد_مهدی_ناصری
🌼🌼🌼
اینجا کسی در پرتو مهتاب می رقصد
بشکوه و با رامش ؛ ولی بی تاب می رقصد
در امتداد شب که بیدارند ماهی ها
نیلوفری ماند که در مرداب می رقصد
من مستم از چشم خمارش وقت رقصیدن
او مست جامی از شراب ناب می رقصد
چون نو عروسی داده دل بر هرچه بادا باد
با چشم پر خوابش ولی بیخواب می رقصد
وقتی نسیمی نرم می پیچد به گیسویش
انگار موجی در دل گرداب می رقصد
می رقصد آن سان نرم گویی قاصدک در باد
یا پیچکی وحشی ، که در تالاب می رقصد
مهتاب خاموش است و شب در احتضاری تلخ
غرق غزل در خون خود سهراب می رقصد
#محمد_مهدی_ناصری
☘☘☘
باران نرمی نرم می بارید با ناز
ماندن نماندن ابر در تردید با ناز
بالای تپه چشم آهوی غریبی
استاده بود و دشت می پایید با ناز
باغ نگاهی روبرویم بود زیبا
چشمی به نرمی باغ را می دید با ناز
وقتی که دزدانه نگاهش کردم از دور
از من نگاه خویش را دزدید با ناز
از لابلای خستگیهای شبانه
عطر نگاهش را به من پاشید با ناز
تصویر دشتی بود با یک بید مجنون
لیلی میان دشت می رقصید با ناز
وقت سحر در ابتدای آفرینش
حوا از آدم هم کمی رنجید با ناز
#محمد_مهدی_ناصری
🌸🌸🌸
در این هوای فرحبخش و پاک و روحانی
نمی شود به هوایت نبود می دانی
نشسته ام به تماشای غنچه هائی که
نموده اند به تن جامه های عریانی !
هزار باغ گل سرخ را شکوفاند
نسیم رهگذری را اگر نرنجانی
تو مطلع غزل شاعران اعصاری
به ساغری که پر است از شراب می مانی
چگونه بر تو رسد دست آرزو هیهات
که از قبیله ی نوری ، تبار بارانی
خوش آن غزل که به نام تو چون شود آغاز
بَرَد از عالم و آدم غم و پریشانی
به سوره های رسولان خسته دل سوگند
طلوع عشق ندارد غروب و پایانی
#محمد_مهدی_ناصری
❤️
صحبت از عشق مکن عشق هنر می خواهد
مزرع سبز غمش خون جگر می خواهد
عاشقی حس قشنگی ست ولی در طلبش
آه و اندوه دل و دیده ی تر می خواهد
به اجابت برسد یا نرسد دست دعا
تیر آهی ز کمان وقت سحر می خواهد
خواب بتهای دل خسته ام آشفته مکن
بت شکستن به سخن نیست تبر می خواهد
به ترازوی شب شائِبَه سنجیده شود
آنکه گوید شَبَحِ آینه پر می خواهد
تا که پر آب شود چشم تو بی خشم و فریب
عشق ؛ یک پیکر و هفتاد و دو سر می خواهد
#محمد_مهدی_ناصری
☘☘☘☘
تقدیم به ساحت مقدس پیامبر گرامی اسلام "ص"
اي بلند آوازه نامت هر زمان در هر مكان
اي شكسته قامت از شوق حضورت پرنيان
اي رحيم المومنين و اي شفيع المذنبين
اي بزرگ اي رحمته للعالمين اي مهربان
معتكف بر درگهت ذرات هستی روز و شب
خم شده در محضر نامت رواق آسمان
تا ستاره مي درخشد تا سپيده مي دمد
تافضيلت هست معيارش تو هستي بي گمان
توشرافت را شرف تو روشنان را روشني
تو سخاوت را سخايي تو كرامت را كيان
ابر احسان تو چون بارد در اقليم وجود
رويد از خاك حريمت بوستان در بوستان
گوش جان ها را نوازد نور افشان مي كند
نام پاكت از فراز ماذنه وقت اذان
آنكه گمراهي رقم زد يا زند در لوح دل
بشكند دستان نا اهلش خداي مستعان
#محمد_مهدی_ناصری
🌹🌹🌹
به روزگار فراموشی و ستم ، باری
منم که معتکف روی دوستم آری
کدام ابر غم انگیز و از کجای جهان
به سمت و سوی تو آید که تلخ می باری
نه یونسم که سپارم به ماهیئ دل را
چرا ؟! مرا ته دریا نگاه می داری !
اگرچه مست نگاهت همیشه می باشم
رهین مهر توام در کمال هشیاری
تویی که در نظرم جلوه ها کنی با ناز
چه خواب باشم و چه صبحگاه بیداری
به روی باغ و چمن تا که می چمد پاییز
خوشا که تازه شود باز وقت دیداری
صدای پای تو آمد کمی دلم لرزید
مباد آنکه گذر کرده لطف نگذاری !
#مهدی_ناصری
☘☘☘
کتاب فصل ورق خورد و سارها رفتند
میان آتش سوزان خشک و تر بودم
شبیه آتش آتشفشان خاموشی
تمام روز به دنبال درد سر بودم
صدای فاجعه می رفت و باز می آمد
و من کنار کلاغی که ساقدوشم بود
نشسته بودم و با خویش فکر می کردم
هنوز تهمت دیروز روی دوشم بود
دری به سمت دری باز می شد و هر شب
تصوری که به ذهن کسی نمی گنجید
زنی که مثل درختان سیب زیبا بود
ولی ز خواهش هر ناکسی نمی رنجید
دری به روی زنی باز شد و مردی را
دریچه ها همه دیدند و سخت آشفتند
تمام صحبت و راز مگوی آنان را
به کوچه ها و خیابان و ابرها گفتند
زنی که غفلت گهواره را تکان می داد
لبان نازک خود چید ... و سایه ای را دید
تفنگ کهنه ی برنو تکان سختی خورد
و بوی خون به مشام ستاره ها پیچید
زمان به روی شب پر هراس می لغزید
ز سمت فاجعه ی روزگار برگشتم
همینکه آتش طور زمانه شد خاموش
همه زمانه دگر گشت و من دگر گشتم
#مهدی_ناصری
🌼🌼🌼
دیر آمدی ای چنگی شبهای اساطیر
ای شور پراکنده ی آیات مزامیر
سمفونی زیبای سکوت و شب و مهتاب
آوای خوش عشق در اندیشه ی تحریر
این زخم بعید است که بهبود پذیرد
خونابه روان است ز هر دانه ی زنجیر
دلبسته ی سنگیم در این آینه بازار
آتش زنه ی نور در این ظلمت شبگیر
ای کاش که بارد به شب دل همه امید
ای کاش رود از دل ما کینه و تزویر
تدبیر نه آن بود که رفتی و نماندی
هر چند که از ما بزند سر زده تقصیر
لرزید دل و آنچه نبایست شود ، شد
تسلیم شد آخر به دغل بازی تقدیر
#محمد_مهدی_ناصری
🌺🌺🌺
شهر از عاقبتِ چشم تو بیتاب شود
خفته از زمزمه ی رود تو بیخواب شود
به شب واقعه ها جنگل انبوه سپید
درد پنهان و پراکنده ی مرداب شود
باغ از همهمه ی حنجره ی خیس زمان
از شب خاطره ها رد شده محراب شود
بهتر آنست در اندیشه ی نورانی شب
خستگی را بتکانیم که مهتاب شود
در گذار از لبه ی تیغ زمان در شب عمر
روشنایی بفشانیم که تا باب شود
زیر باران فراغت بنشینیم که باز
حجم یخهای دل زخمی مان آب شود
در نبندیم به روی وزش دانش عشق
ور نه طفل دلمان غافل و ناباب شود
تا رسد خوشه ی انگور به خورشید جلا
تاک باید به شب سِفرِ زمان خواب شود
رازها پَروَرَد از زیستنش شرجی خاک
تا که از پرده برون افتد و نایاب شود
رستم از چاه شغادان نکند راه بدر
به خیالی که شبیه دل سهراب شود
#محمد_مهدی_ناصری
🌷🌷🌷
دنیا از این که هست که بهتر نمی شود
یا لا اقل برای تو دیگر نمی شود
وقت غروب و رویش غمهای خانگی
اندوه آدمی است که کمتر نمی شود
این خشت خام و خشک تهی مانده از خرد
با هیچ کیمیا گل من زر نمی شود
مسند نشین خسته و آشفته ی سقیف
در پیش خلق حضرت حیدر نمی شود
شاعر شدی و شعر سرودی شدی شهیر
هر شاعر شهیر که قیصر نمی شود
حادث \' قدیم\' علت و معلول نازنین
اینها برای مرغ دلی پر نمی شود
وقت وقوع واقعه در غربت زمین
خنجر حریف شمر ستمگر نمی شود
محمد مهدی ناصری
🌼🌼🌼
برای از تو سرودن کتاب لازم نیست
سلام می کنم ؛ اما جواب لازم نیست
ز بسکه چشم تو مستی دهد خماران را
برای جمع خماران شراب لازم نیست
شراب ناب برد غم زدل حکیمی گفت
شراب چشم تو خوبست ناب لازم نیست
به بوی دود کباب فقیه دل خوش دار
به سفره های فقیران کباب لازم نیست
کنار منبر وعظ و خطابه واعظ گفت
بهشت پر شده دیگر ثواب لازم نیست !
همین که نیت خیری به دل بودکافی ست
به کار خیر عزیزان شتاب لازم نیست !؟
برای آنکه به هوش آید این سر بیهوش
دمی نگاه بباران ؛ گلاب لازم نیست
#محمد_مهدی_ناصری
شهر پر آشوب ؛ گوشها همه کر شد !
رنگ عزا دیده ها گرفته و تَر شد
روز همه در گداز و شب همه در سوز ،
عمر من و تو بدین قرار به سر شد
شوق دل انگیزِ عشق و شور جوانی
تا که به خود آمدیم پاک هدر شد !
در شب دیدار و دور باده به ناگاه
وقت خداحافظی رسید و سحر شد
کودک طبعم نخورده باده ی صافی
رنگ طبایع چرا ندیده پدر شد ؟
هر چه به دنبال نام خیر دویدیم
عاقبت از بخت بد قرابه ی شر شد
حکم قضا را به آب دیده سرودیم
صبر زمانه به سر رسید و قَدَر شد
همچو درختیم شاخه داده به آفاق
شاخه ی بالنده مان رفیق تبر شد
#محمد_مهدی_ناصری
تو می روی دل ما بی قرار خواهد ماند
غمی به وسعت شبهای تارخواهد ماند
به معبدی که نخواندی دو رکعتی از نور
برای مردم دنیا ضرار خواهد ماند
تو می روی شب ما بی ستاره خواهد شد
سیاه کرده به تن سوکوار خواهد ماند
کتاب عمر ورق خورده پرشمار اما
ورق نخورده بسی بیشمار خواهد ماند
بسا که بعد من و بعد از هزاران سال
غبار کهنه بر این رهگذار خواهد ماند
جهان نماند و نماند ؛ بهار عمرت سبز
گمان مبر که همیشه بهار خواهد ماند
نه قبض و بسط و تساهل ، تسامح و انکار
نه جبر جبری و نه اختیار خواهد ماند
تو می روی و غزل ناتمام و بغض آلود
چو چشم منتظری رو به دار خواهد ماند
رود به چشم مردم بدبخت دودی سخت
از آتشی که از این روزگار خواهد ماند
#مهدی_ناصری
قاصدک ؛ پر باز کن ، پرباز کن
تا خدا پروازکن ، پرواز کن
تا جهان آکنده گردد از امید
عشق را در هر کجا آغاز کن
خوش خبر باشی به هرجا می روی
مهربانی را به مهر آواز کن
هر کجا دیدی دلی بشکسته را
عقده هایش را به نوعی باز کن
قاصدک ؛ ای مهربان با ساز دل
در مسیرت عشق را هم ساز کن
دلبرم را هم اگر دیدی بگو ؛
جان #مهدی_ناصری کم ناز کن !
#مهدی_ناصری
بر بلندای خیال تو کسی را راه نیست
لحظه های با تو بودن را سر بیگاه نیست
در غبار روز مرگی گم شدیم از راه راست
در شب نامردمی ها آه هست و ماه نیست
رنگ بی رنگی نشان صبح صادق را دهد
گر چه این رنگ صداقت گاه هست و گاه نیست
تا قیامت درد ما را نیست درمان و شفا
در بساط عمر ما جز ماتم و جز آه نیست
در شتاب لحظه های عمر و با دلواپسی
بی خبر ماندیم و پر حسرت کسی آگاه نیست
در غریبستان عالم هر که لافی زد به لاغ
ادعایی بود اما هیچکس همراه نیست
یاوه ها بافند مردم بشنو و باور مکن
در گریز از مردم این روزگار اکراه نیست
#محمد_مهدی_ناصری
💧💧💧
باران که می بارد دعا را دوست دارم
رنگین کمان و ابر ها را دوست دارم
باران که می بارد من و تو زیر چتری
هر جاده ی بی انتها را دوست دارم
گیسو رها در باد و دشتی پر شقایق
از بارغم گشتن رها را دوست دارم
با گیسوان خیس و باران ؛ کوره راهی
از ابتدا تا انتها را دوست دارم
بوسیدن لبهای تو در زیر باران
هرم نفسهایی جدا را دوست دارم
بیگانه با دلتنگی ام وقتی که گویی
با من بیا ، با من بیا را دوست دارم
زیبای من ؛ تابیده خورشید نگاهت
اینجا و آنجا هر کجا را دوست دارم
#مهدی_ناصری
وقتی که چشم مست تو دیگر هوس نداشت
آن وقت کوچه هم هوس هیچکس نداشت
ناقوس شهر خسته شد از بس که داد زد
اما خروس گوش به بانک جرس نداشت
تیر چراغ برق خیابان خمیده بود
مردی شکسته بود و زنی هم نفس نداشت
تردید در نگاه و دل از التماس پر
نامی ز داد داشت ولی دادرس نداشت
پر کرده هر طرف علف هرز باغ را
این باغ اینقدر به خدا خار و خس نداشت
مردم به حکم دل همه جا پرسه می زنند
ای کاش مهربانی دلها قفس نداشت
#محمد_مهدی_ناصری
🌼🌼🌼
در باغ ؛ رنگارنگی پاییز می بارد
تنها نه در باغ است ؛ صحرا نیز می بارد
ابری که با احساس پاک او درآمیزد
باران عشقی پاک و شور انگیز می بارد
از عمق چشمانش به هنگام سحرگاهان
نم نم ، نم اشکی عبیر آمیز می بارد
اما اگر چینی به پیشانی در اندازد
از خشم او چنگیز بن چنگیز می بارد
از بسکه گفت از دیدنم پرهیز کن آقا
حالا ز چشمم چشمه ی پرهیز می بارد
من در هوای مشهد از اشک و حرم گفتم
در حیرتم از این ؛ چرا تبریز می بارد ؟
#محمد_مهدی_ناصری
🌼🌼🌼
اینجا کسی در پرتو مهتاب می رقصد
بشکوه و با رامش ؛ ولی بی تاب می رقصد
در امتداد شب که بیدارند ماهی ها
نیلوفری ماند که در مرداب می رقصد
من مستم از چشم خمارش وقت رقصیدن
او مست جامی از شراب ناب می رقصد
چون نو عروسی داده دل بر هرچه بادا باد
با چشم پر خوابش ولی بیخواب می رقصد
وقتی نسیمی نرم می پیچد به گیسویش
انگار موجی در دل گرداب می رقصد
می رقصد آن سان نرم گویی قاصدک در باد
یا پیچکی وحشی ، که در تالاب می رقصد
مهتاب خاموش است و شب در احتضاری تلخ
غرق غزل در خون خود سهراب می رقصد
#محمد_مهدی_ناصری
@naseri_2
☘☘☘
باران نرمی نرم می بارید با ناز
ماندن نماندن ابر در تردید با ناز
بالای تپه چشم آهوی غریبی
استاده بود و دشت می پایید با ناز
باغ نگاهی روبرویم بود زیبا
چشمی به نرمی باغ را می دید با ناز
وقتی که دزدانه نگاهش کردم از دور
از من نگاه خویش را دزدید با ناز
از لابلای خستگیهای شبانه
عطر نگاهش را به من پاشید با ناز
تصویر دشتی بود با یک بید مجنون
لیلی میان دشت می رقصید با ناز
وقت سحر در ابتدای آفرینش
حوا از آدم هم کمی رنجید با ناز
#محمد_مهدی_ناصری
🌸🌸🌸
در این هوای فرحبخش و پاک و روحانی
نمی شود به هوایت نبود می دانی
نشسته ام به تماشای غنچه هائی که
نموده اند به تن جامه های عریانی !
هزار باغ گل سرخ را شکوفاند
نسیم رهگذری را اگر نرنجانی
تو مطلع غزل شاعران اعصاری
به ساغری که پر است از شراب می مانی
چگونه بر تو رسد دست آرزو هیهات
که از قبیله ی نوری ، تبار بارانی
خوش آن غزل که به نام تو چون شود آغاز
بَرَد از عالم و آدم غم و پریشانی
به سوره های رسولان خسته دل سوگند
طلوع عشق ندارد غروب و پایانی
#محمد_مهدی_ناصری
❤️
صحبت از عشق مکن عشق هنر می خواهد
مزرع سبز غمش خون جگر می خواهد
عاشقی حس قشنگی ست ولی در طلبش
آه و اندوه دل و دیده ی تر می خواهد
به اجابت برسد یا نرسد دست دعا
تیر آهی ز کمان وقت سحر می خواهد
خواب بتهای دل خسته ام آشفته مکن
بت شکستن به سخن نیست تبر می خواهد
به ترازوی شب شائِبَه سنجیده شود
آنکه گوید شَبَحِ آینه پر می خواهد
تا که پر آب شود چشم تو بی خشم و فریب
عشق ؛ یک پیکر و هفتاد و دو سر می خواهد
#محمد_مهدی_ناصری
تقدیم به ساحت مقدس پیامبر گرامی اسلام "ص"
اي بلند آوازه نامت هر زمان در هر مكان
اي شكسته قامت از شوق حضورت پرنيان
اي رحيم المومنين و اي شفيع المذنبين
اي بزرگ اي رحمته للعالمين اي مهربان
معتكف بر درگهت ذرات هستی روز و شب
خم شده در محضر نامت رواق آسمان
تا ستاره مي درخشد تا سپيده مي دمد
تافضيلت هست معيارش تو هستي بي گمان
توشرافت را شرف تو روشنان را روشني
تو سخاوت را سخايي تو كرامت را كيان
ابر احسان تو چون بارد در اقليم وجود
رويد از خاك حريمت بوستان در بوستان
گوش جان ها را نوازد نور افشان مي كند
نام پاكت از فراز ماذنه وقت اذان
آنكه گمراهي رقم زد يا زند در لوح دل
بشكند دستان نا اهلش خداي مستعان
#محمد_مهدی_ناصری
🌹🌹🌹
به روزگار فراموشی و ستم ، باری
منم که معتکف روی دوستم آری
کدام ابر غم انگیز و از کجای جهان
به سمت و سوی تو آید که تلخ می باری
نه یونسم که سپارم به ماهیئ دل را
چرا ؟! مرا ته دریا نگاه می داری !
اگرچه مست نگاهت همیشه می باشم
رهین مهر توام در کمال هشیاری
تویی که در نظرم جلوه ها کنی با ناز
چه خواب باشم و چه صبحگاه بیداری
به روی باغ و چمن تا که می چمد پاییز
خوشا که تازه شود باز وقت دیداری
صدای پای تو آمد کمی دلم لرزید
مباد آنکه گذر کرده لطف نگذاری !
#مهدی_ناصری
☘☘☘
کتاب فصل ورق خورد و سارها رفتند
میان آتش سوزان خشک و تر بودم
شبیه آتش آتشفشان خاموشی
تمام روز به دنبال درد سر بودم
صدای فاجعه می رفت و باز می آمد
و من کنار کلاغی که ساقدوشم بود
نشسته بودم و با خویش فکر می کردم
هنوز تهمت دیروز روی دوشم بود
دری به سمت دری باز می شد و هر شب
تصوری که به ذهن کسی نمی گنجید
زنی که مثل درختان سیب زیبا بود
ولی ز خواهش هر ناکسی نمی رنجید
دری به روی زنی باز شد و مردی را
دریچه ها همه دیدند و سخت آشفتند
تمام صحبت و راز مگوی آنان را
به کوچه ها و خیابان و ابرها گفتند
زنی که غفلت گهواره را تکان می داد
لبان نازک خود چید ... و سایه ای را دید
تفنگ کهنه ی برنو تکان سختی خورد
و بوی خون به مشام ستاره ها پیچید
زمان به روی شب پر هراس می لغزید
ز سمت فاجعه ی روزگار برگشتم
همینکه آتش طور زمانه شد خاموش
همه زمانه دگر گشت و من دگر گشتم
#مهدی_ناصری
🌼🌼🌼
دیر آمدی ای چنگی شبهای اساطیر
ای شور پراکنده ی آیات مزامیر
سمفونی زیبای سکوت و شب و مهتاب
آوای خوش عشق در اندیشه ی تحریر
این زخم بعید است که بهبود پذیرد
خونابه روان است ز هر دانه ی زنجیر
دلبسته ی سنگیم در این آینه بازار
آتش زنه ی نور در این ظلمت شبگیر
ای کاش که بارد به شب دل همه امید
ای کاش رود از دل ما کینه و تزویر
تدبیر نه آن بود که رفتی و نماندی
هر چند که از ما بزند سر زده تقصیر
لرزید دل و آنچه نبایست شود ، شد
تسلیم شد آخر به دغل بازی تقدیر
#محمد_مهدی_ناصری
🌺🌺🌺
شهر از عاقبتِ چشم تو بیتاب شود
خفته از زمزمه ی رود تو بیخواب شود
به شب واقعه ها جنگل انبوه سپید
درد پنهان و پراکنده ی مرداب شود
باغ از همهمه ی حنجره ی خیس زمان
از شب خاطره ها رد شده محراب شود
بهتر آنست در اندیشه ی نورانی شب
خستگی را بتکانیم که مهتاب شود
در گذار از لبه ی تیغ زمان در شب عمر
روشنایی بفشانیم که تا باب شود
زیر باران فراغت بنشینیم که باز
حجم یخهای دل زخمی مان آب شود
در نبندیم به روی وزش دانش عشق
ور نه طفل دلمان غافل و ناباب شود
تا رسد خوشه ی انگور به خورشید جلا
تاک باید به شب سِفرِ زمان خواب شود
رازها پَروَرَد از زیستنش شرجی خاک
تا که از پرده برون افتد و نایاب شود
رستم از چاه شغادان نکند راه بدر
به خیالی که شبیه دل سهراب شود
#محمد_مهدی_ناصری
🌷🌷🌷
دنیا از این که هست که بهتر نمی شود
یا لا اقل برای تو دیگر نمی شود
وقت غروب و رویش غمهای خانگی
اندوه آدمی است که کمتر نمی شود
این خشت خام و خشک تهی مانده از خرد
با هیچ کیمیا گل من زر نمی شود
مسند نشین خسته و آشفته ی سقیف
در پیش خلق حضرت حیدر نمی شود
شاعر شدی و شعر سرودی شدی شهیر
هر شاعر شهیر که قیصر نمی شود
حادث \' قدیم\' علت و معلول نازنین
اینها برای مرغ دلی پر نمی شود
وقت وقوع واقعه در غربت زمین
خنجر حریف شمر ستمگر نمی شود
محمد مهدی ناصری
@naseri_2
🌼🌼🌼
برای از تو سرودن کتاب لازم نیست
سلام می کنم ؛ اما جواب لازم نیست
ز بسکه چشم تو مستی دهد خماران را
برای جمع خماران شراب لازم نیست
شراب ناب برد غم زدل حکیمی گفت
شراب چشم تو خوبست ناب لازم نیست
به بوی دود کباب فقیه دل خوش دار
به سفره های فقیران کباب لازم نیست
کنار منبر وعظ و خطابه واعظ گفت
بهشت پر شده دیگر ثواب لازم نیست !
همین که نیت خیری به دل بودکافی ست
به کار خیر عزیزان شتاب لازم نیست !؟
برای آنکه به هوش آید این سر بیهوش
دمی نگاه بباران ؛ گلاب لازم نیست
#محمد_مهدی_ناصری
شهر پر آشوب ؛ گوشها همه کر شد !
رنگ عزا دیده ها گرفته و تَر شد
روز همه در گداز و شب همه در سوز ،
عمر من و تو بدین قرار به سر شد
شوق دل انگیزِ عشق و شور جوانی
تا که به خود آمدیم پاک هدر شد !
در شب دیدار و دور باده به ناگاه
وقت خداحافظی رسید و سحر شد
کودک طبعم نخورده باده ی صافی
رنگ طبایع چرا ندیده پدر شد ؟
هر چه به دنبال نام خیر دویدیم
عاقبت از بخت بد قرابه ی شر شد
حکم قضا را به آب دیده سرودیم
صبر زمانه به سر رسید و قَدَر شد
همچو درختیم شاخه داده به آفاق
شاخه ی بالنده مان رفیق تبر شد
#محمد_مهدی_ناصری
تو می روی دل ما بی قرار خواهد ماند
غمی به وسعت شبهای تارخواهد ماند
به معبدی که نخواندی دو رکعتی از نور
برای مردم دنیا ضرار خواهد ماند
تو می روی شب ما بی ستاره خواهد شد
سیاه کرده به تن سوکوار خواهد ماند
کتاب عمر ورق خورده پرشمار اما
ورق نخورده بسی بیشمار خواهد ماند
بسا که بعد من و بعد از هزاران سال
غبار کهنه بر این رهگذار خواهد ماند
جهان نماند و نماند ؛ بهار عمرت سبز
گمان مبر که همیشه بهار خواهد ماند
نه قبض و بسط و تساهل ، تسامح و انکار
نه جبر جبری و نه اختیار خواهد ماند
تو می روی و غزل ناتمام و بغض آلود
چو چشم منتظری رو به دار خواهد ماند
رود به چشم مردم بدبخت دودی سخت
از آتشی که از این روزگار خواهد ماند
#مهدی_ناصری
قاصدک ؛ پر باز کن ، پرباز کن
تا خدا پروازکن ، پرواز کن
تا جهان آکنده گردد از امید
عشق را در هر کجا آغاز کن
خوش خبر باشی به هرجا می روی
مهربانی را به مهر آواز کن
هر کجا دیدی دلی بشکسته را
عقده هایش را به نوعی باز کن
قاصدک ؛ ای مهربان با ساز دل
در مسیرت عشق را هم ساز کن
دلبرم را هم اگر دیدی بگو ؛
جان #مهدی_ناصری کم ناز کن !
#مهدی_ناصری
بر بلندای خیال تو کسی را راه نیست
لحظه های با تو بودن را سر بیگاه نیست
در غبار روز مرگی گم شدیم از راه راست
در شب نامردمی ها آه هست و ماه نیست
رنگ بی رنگی نشان صبح صادق را دهد
گر چه این رنگ صداقت گاه هست و گاه نیست
تا قیامت درد ما را نیست درمان و شفا
در بساط عمر ما جز ماتم و جز آه نیست
در شتاب لحظه های عمر و با دلواپسی
بی خبر ماندیم و پر حسرت کسی آگاه نیست
در غریبستان عالم هر که لافی زد به لاغ
ادعایی بود اما هیچکس همراه نیست
یاوه ها بافند مردم بشنو و باور مکن
در گریز از مردم این روزگار اکراه نیست
#محمد_مهدی_ناصری
💧💧💧
باران که می بارد دعا را دوست دارم
رنگین کمان و ابر ها را دوست دارم
باران که می بارد من و تو زیر چتری
هر جاده ی بی انتها را دوست دارم
گیسو رها در باد و دشتی پر شقایق
از بارغم گشتن رها را دوست دارم
با گیسوان خیس و باران ؛ کوره راهی
از ابتدا تا انتها را دوست دارم
بوسیدن لبهای تو در زیر باران
هرم نفسهایی جدا را دوست دارم
بیگانه با دلتنگی ام وقتی که گویی
با من بیا ، با من بیا را دوست دارم
زیبای من ؛ تابیده خورشید نگاهت
اینجا و آنجا هر کجا را دوست دارم
#مهدی_ناصری