ادیب_حیدربگی

‍ خون ناپاک اَجنبی

 قرن هانست دخیلِ رگان 

کالبد فرهنگ آریائیست 

 

کنون سِره ای پاک از سلاله ی ما  

نیست

 تا قیامی دیگر از سر گیرد

 

هنوز قطران آب از قلل کلاهخودسپید 

 بر سرزمین اساطیری سرازیر است 

 

مردانی

باید نعره ی رسای کوهساران 

بر تن تشنه این عرصه را

شیار شیار بکشند 

 

بعد آن در هر کرت خاک 

غنچه های گل می شکفند

درختان در ثمرند

 و 

ریشه ها؛ 

مفصل های لق مان را 

بهم چفت و بند خواهند داد..

 

ادیب_حیدربگی

 

💜💙

ادیب_حیدربگی

‍ در این قحطی باران ابرهای دلسیاه 

 

اینک وفور لطافت توست 

که در آشیانه ی آنانی

 و 

بر برهنه تن گلبرگها نازل شده ای

 

با اندک کرشمه ای بیشتر گام بردار 

 

آرام حالت گونه هایت را خندان کن 

  

میان جماعت گلها بنشین 

 

تو در راَس هرم زیبایی

تکبر گلستان را درهم شکسته ای

 

الهه ی نازم 

مغلوبان باغ دلستان 

تاجی از تن خود بر سرت دارند

 تا به 

نشان تجدید بیعتِ دوست داشتنت

دوباره و دوباره 

تن داده باشند ..

 

ادیب_حیدربگی

 

❤💜

 

 

ادیب_حیدربگی

بدریخت ترین الگوی جدایی

بین ما رُخ داده

 

همانند کسانی که قصد دوئل دارند

 

 بهم پشت کرده ایم....

 

ادیب_حیدربگی

🖤💙

 

ادیب_حیدربگی

‍ ‍ ‌وقتی تنها تو

سوژه ی واژه گانِ ابیات اشعارمی

 

تک تکِ حروف 

به تلاطمی 

موزون 

بر

اوراق دفتر می افتند

 

دست درهم می گذارند

 

رقصی ماندگار بپا می دارند

و 

حک می کنند خاطره یی خوش در بطن ذهنِ

 خواننده ی اشعار

 

این تنها

وقتی ست

 که تو بهانه ی حسُ حالِ شعر منی...

 

#ادیب_حیدربگی

 

ادیب_حیدربگی

‍ كلاغ بامداد

بر پهنه ى اختلاطِ زردآبي شمال

گلويش بى خش و نرم مى خواند

 

طراوت ،

سردار پيروز اينجاست

 

چپ و راستم 

پراز تلاوت آرامش است

 

ليسك ،

بر تن سرخس دار درختان

 بيا و ببين چگونه مى تازد 

 

پنجه هاى پا 

تشنه ى 

نوارماسه ى ساحل خيس اند

 

مردمكِ سيمانى چشمان

نفسي تازه در طبع وفور آب آبي دريا بالا مى كشند

 

باران در ماه مهر من 

بغض مى شكند 

و طبيعت وجودم 

به رقص افتاده

 

حس مى كنم اينجا بهشت 

است و آن جنت مكان تمثالى 

از اينجاست.....

 

#اديب_حيدربگى

 

💜💛

 

ادیب_حیدربگی

‍ كلاغ بامداد

بر پهنه ى اختلاطِ زردآبي شمال

گلويش بى خش و نرم مى خواند

 

طراوت ،

سردار پيروز اينجاست

 

چپ و راستم 

پراز تلاوت آرامش است

 

ليسك ،

بر تن سرخس دار درختان

 بيا و ببين چگونه مى تازد 

 

پنجه هاى پا 

تشنه ى 

نوارماسه ى ساحل خيس اند

 

مردمكِ سيمانى چشمان

نفسي تازه در طبع وفور آب آبي دريا بالا مى كشند

 

باران در ماه مهر من 

بغض مى شكند 

و طبيعت وجودم 

به رقص افتاده

 

حس مى كنم اينجا بهشت 

است و آن جنت مكان تمثالى 

از اينجاست.....

 

#اديب_حيدربگى

 

💜💛

 

ادیب_حیدربگی

‍ ‍ ‌وقتی تنها تو

سوژه ی واژه گانِ ابیات اشعارمی

 

تک تکِ حروف 

به تلاطمی 

موزون 

بر

اوراق دفتر می افتند

 

دست درهم می گذارند

 

رقصی ماندگار بپا می دارند

و 

حک می کنند خاطره یی خوش در بطن ذهنِ

 خواننده ی اشعار

 

این تنها

وقتی ست

 که تو بهانه ی حسُ حالِ شعر منی...

 

#ادیب_حیدربگی

 

🆔🔰

 

 

 

🌸

 

بوی بهار می‌رسد

از ردپای زمستان

با پیراهنی چاک

برهنه باید 

به استقبالِ

فصلی نو رفت...

 

 #ادیب_حیدربگی

 

 

 

‍ باید کوتاه بیایی

وگرنه این راه بلند رفتند

کوتاه بیا نیست 

 

الزامیست گویی برآوردگیِ الفت ما

به خواستنت

 

بعدتو در اعتکاف علایقی که مرا با تو نمی خواهند؛ هستم...

 

#ادیب_حیدربگی 

 

💙💚

ادیب_حیدربگی

‍ برای انجماد خود به دهها درجه زيرصفر 

نيازی نيست 

همينكه دست در جيبِ شلوارك ِ 

عادتهايت مي كنی 

 و 

خوراك به دهانِ تكرارهای بيهوده 

مي دهي ؛کافیست

 

بيا با تمام بختك هاي وجودت 

به كنار نهری كه سطحش

سُفِره ی پربار 

ايمان آوريت خواهد شد

بنشين

 

كِركِره ی چشمانت را باز نگه دار

 

 با نگاه كردن به شكار 

انعكاسِ رنگِ كلروفيل در تلاطمِ

ذاتي ذراتِ هاش دو اُ(H2O)

برو

كوتاه ترين تِرم دانشگاه طبيعت را فوراً پاس خواهی کرد

 

معصوميت زنگار از وجودت پس می زند

 

نیت کنی صداي بالِ پروانه يي

آنطرف اين تربت دوّار را خواهی شنيد

 

با هر پلك زدن 

قرنی را بخواب خواهی دید

 

ديگر هر كودكي را پيغمبری می دانی

خندان و عظیم

 

آنگاه هاله یی كم حجاب را حس میکنی 

که در كنارت قدم برمیدارد

 و

لطيف نجوای گلبرگ ها را در دلت

 می ريزد

 

او تبسم را همچو آيه های آسمانی

 بر صورتت نازل می کند

 

تو اذن دخول در هربرگی را دیگر داری

 

بعداز این به تماشای معجزه ی حضورِ نورِ خورشيد

 

برای مشاركت در فتوسنتز تكامل گياهان 

بنشین 

 

 مولد نيكی ها یعنی تو

 

به هر چه مي انديشی با شاخه گلی شقايق برایت خلق می شود

 

هرچه مي كنی رَدی از بودا را در آن همچو امضاء بر خود دارد

 

جمود حق تو نيست

وقتی قلبت آتشفشانِ خوبی هاست

 

گوش دهی به قلبت 

وجودت دوبار با مدار منظم كائنات تنظيم خواهد شد...

 

#اديب_حيدربگی

 

💚💚

 

 

ادیب_حیدربگی

‍ ‍ ديگر نگو "دلم " دلم مان صحيح است .

 

اينگونه مرا در هرچه دلت خواست

خواهى ديد 

ميان دلتنگيت براي آغاز يك فرياد بلند

 

كنار چاى غروب

با چند بيسكويت 

 

روى احساس شعفِت 

در صبح گاهِ گنجشكانِ 

محلكار

همتراز خداي نزديكتر از رگ گردن

 

من ديگر توأم 

 

بى هيچگونه تعبيرِ سختى

ساده ى ساده 

 

تو هم معناى منى در خود

 

هرگز بى اميد سر نكن 

 

باور كن قيچى زمان 

 

بندِ بلند فاصله را 

ناگه خواهد بريد

و تنها به افتخار ما 

 گل هاى مفروش 

در راه كوتاه حادثه ى ديدار

مى ريزد

 

خوب شد 

دلم مان تا بيخ و بُنِ رسيدن ها 

يكي ست 

دل كه يكى شد 

جابجايش سخت مى شود 

شايد 

بلرزد 

اما ديگر فرو 

نخواهد ريخت ...

 

#اديب_حيدربگى

 

💜💛

 

 

 

از شبنمى معلق 

 

كه انعكاس جميل خلقت را در خود دارد

 

از زندان چشمان تو 

مى ترسم...

 

#اديب_حيدربگى

 

💙💜

 

 

 

كاش انتشار م مى دادى 

 بعداز 

انفجارِ آرام حضورت 

 

در پهنه ى مطلقِ عشق....

 

#اديب_حيدربگى

 

❤️💙

 

 

 

‍ نرم ترين جنگِ دو سر باختِ جهان  

بين ما رخ داده

 

خونِ لحظاتِ كشته شده،

گردن ما افتاده

 

تا جرم مان سنگين تَر از اينها نشده

بيا خود معرف به محضر وجدان؛

 حاضرشویم

 

راهی نمانده دیگر نازنینم

تاوانِ اين كشتار را تنها من و تو بايد بدهيم....

 

#اديب_حيدربگى

💚💜

 

 

ادیب_حیدربگی

🎗

 

بيا بی دليل  

به روی همديگر

تبسمی رايگان را

شليك كنيم ...

 

#اديب_حيدربگى

 

 🌺🦋

 

‍ بخشکد این مبحثِ احتمالات 

 

که در آن هیچ نموداری دیگر

نقطه ی تلاقی مجددمان را

 نشانم نمی دهد 

 

گمان نیست این به یقینم 

دستان ولرم رو به سردیِ تنهایست

که

پوسته ی سرد خالی تو را بر تنم 

لمس می کند

 

اشاره به اشاعه ی ادامه دار

 خود در آینده ام دارد ....

 

#ادیب_حیدربگی

 

💙🖤

 

 

 

‍ ‍ به قتل خود باخنجر تندرها 

مشغولند

 

ابرهاى دمدمی مزاجِ 

فروردين

 

خون ابرها

نَم نَمك در چرخه ىِ تناسخ 

 

چكه چكه ىِ باران مى شود 

 

روانِ به جوی های پلكانىِ

خيابان وليعصر 

و 

من با صداى آبى كه دیگر 

رنگ نسكافه يى گرفته بود

 

خاطره يى شيرين 

از حس خوبى را زنده كردم

 

به موازات مسيل مسيرم را 

تا تطبيقِ خاطره

 ادامه دادم

 که 

زنگ تلفن

 بار دیگر مرا به خودم آورد..

 

#اديب_حيدربگى

 

💙💜

 

 

 

‍ جذبه ی نگاه تو در اندیشه ام  

فصول را نابسامان رسیدن می کند

  

چاره ای نیست باید بگذارم

در خیاطخانه ی زمستان 

برف بر تن تابستانیت خود را به محک بنشیند

 

بگذار خنده ی چشمانم 

دیوار تمام بن بست ها منتهی برتو را 

آوار کند

 

تمام اشتیاق انسانیم 

اینک 

میل به نوش لب بهارگونه ی توست 

 

از این حیرانی برهانم 

بی نوبت 

قرارِخلوتی ما بین هرچه وعده با زمین و زمانت بود را با من بگذار 

 

نفست را کنار میلادِ میانه بهارم 

چاق کن

 

قولی پراعتبار تر از قسم می دهمت 

 

 بوی نمخاک باران بداهه ی اردیبهشت 

را کنار تنم

 بی منت به وقوع حضورت می رسانم 

و 

عشق را من و تو با بغضی شیرین

برای 

 احساس مان می آفرینیم ...

 

#ادیب_حیدربگی

 

❤💙

 

 

ادیب_حیدربگی

‍ ‍ فرشته ى بيدارى

دختر آگاهى و ادراك

از پنجره ى خواب ام وارد شو

 

با قلموى آبشار موهايت

 

لحن كوهستانى تُردى را برايم ترسيم كن

مرا به تلاقىِ بادها  

در 

گاهِ آراميدن در هم 

برسان

 

مرا در شيب ملايم غيرت بيدارى

بگذار و رها كن 

 

در اين خواب قيلوله ايىِ پنجره ها 

 

كنار انتظار رسيدنِ به تو 

 

كمى بيدارم...

 

#اديب_حيدربگى

 

💙💜

 

 

ادیب_حیدربگی

لطفاً بخند 

چراكه طالع مهرگان 

درتحرك لبهايت آفتاب را

حكم به روشنا مى دهد

و در 

كابوس اسفند

تبسم عطر بهار 

خود را مكرر مى زايد..

 

#اديب_حيدربگى

 

 ❄️🎄❄️

 

‍ آرام گیر

آرام باش

چراکه سکوت به تو میآد

 و انگار برای تو آفریده شده

 

درپس نخاله های گندِ صبر

بوی خوشِ وصال میآد

 

تو همچو آفتابِ تموزی در شبهای تارم

 

دستانم را بگیر

 من برایت آتش عشق در کف دارم

 

رهایم نکن 

با من بمان

با من بسوز

با من بساز

از خاکُ خاکسترت برخیز

دردم را کمتر کن

 

تورا در تقاطع هر یاد

در قفای هرلبخند

صدا خواهم زد

خواهم دیدمت 

و

خواهم گفت:ای عاشق تر از من 

 

چه بسیار دوستت دارم.....

 

#ادیب_حیدربگی

 

💛💜

 

 

 

براى تو 

چون منى دربند خود 

نبايد خواست

 

تو مستحقِ برترينى 

درجولانِ

عشق ورزى 

و

قدردانىِ از چشمانى اينچنين

 نافذ

 

#اديب_حيدربگى

 

 ❄️🎄❄️

 

‍ ‍ ‍ بهار ترسیم نگاه توست در میل به آغوش کشیدن آفتاب 

 

نزدیک شو

باگشاده دستی گام بِنِه بسمتم

  

در وَجب به وَجبِ نزدیکیت 

 

شکوفه شکوفه بر تنت می روید

 

تو تمام معنای سرسبز بهار می شوی

 

وقتی مرا در آغوش می گیری 

 

آفتاب حیاتبخش تو منم من 

 

منی که نیم فصلی مُدور

درسماعِ عشق

میان سرزمین سایه ها بودم 

 

در این آخرین تکه مسافت اسفند 

 تو دیگر در تیررس آتش هیمه ی آغوشمی

 

و در آتی این کوره زمستان دوریمان

 

بهار را میان بوسه هایمان به جهان پیرامون هدیه خواهیم داد

 

تو فقط کرشمه ی بهار را اَفزون در 

رقص رسیدنت برایم کن و بیا و بیا

 و بیا...

 

#ادیب_حیدربگی

 

🌸💜

 

 

 

تو پُر ترانه تراز بارانی

 

شبنم از تو قرار می گیرد

بَر برگِ بی سامان فصل

 

پروانه ی خیالم

پَر می زند

در دشتِ گلواژه های 

طراوت عشقِ تو....

 

#ادیب_حیدربگی

 

❤️❤️

 

 

 

در شهری که سالهاست 

بیخوابی نبودت را از سر گذرانده 

من دیوانه هنوز با 

والیومِ خیال چشمانت 

خود را بخوابت می سپارم..

 

#ادیب_حیدربگی

 

 ❄️☃

ادیب_حیدربگی

‍‍‍ چه جالب 

اين تو بودى وارثِ نورِ شبهاى مهتابيم

 

اينك كه يافتم ات

چرا دمقى 

چرا نمى خندى

سطلى فراموشى بريز بر خاطراتِ خاطر كسي كه خاطرت را نخواست

 

پا از خزانِ لاكردار آنها بيرون بكش

 

قول ات مى دهم اينجا در ميان دستان پُر بنفشه ام 

 

آسمان

برايمان 

بُراده هاى عشق يكريز و پى در پى 

هى ببارد

و

هى ببارد...

 

#اديب_حيدربگى

 

💜💚

 

 

 

‍ ‌‌تا وقتی نمی بینمت

هوای دلم ابلقیست

نوسانات حال و روزم

گِره خورده به رنگِ پیراهنت

سپید که می پوشی

مصادف است با ریزش تمام دیوارهای لقِ جدایی درونم

هول ولای دیدارت کشنده می شود 

وقتی انتخاب اول شیک پوشان را داری

جواهری هستی میانِ بافته یی مشکی ;

مشکیِ لاکردار

 

جانم !!

 

جانم می گیری عاقبت 

جاذبه ی تو اینگونه فراتراز تحمل ماست...

 

#ادیب_حیدربگی

 

💛💛

 

 

 

فرقِ زیادی هست; بینِ

 

صبح ها با تو بیدارشدن و

 

شبها بی تو تا صبح بیدار ماندن....

 

#ادیب_حیدربگی

 

 

‍ ‍ لبانت شولاى سرخى ست بر تن روستاى در كاه و خون تپيده ى ابيانه

ورد نخوان !

سخن مگو !

سكوت كن !

جانى در تنم نيست دگر 

براى تصادمِ با 

سيلاب ديوانه وار 

سخنان عاشقانه ات.

#اديب_حيدربگی

 

‍ عصاره ی یلدا

اکسیرِ پایان سیاهیست..

 

یلدا ی اساطیری من

کاش در شبت

 میآن تراوشِ نغمه های فرح بخش و نازت

 

 آرام آرام نحیفان همنوع را 

به یادمان بیآندازی

 

آنان که حقِ ذاتی حیاتشان 

هم تراز ماست

 

یلدای جاویدانم

از بلندای آوازِ اقتدار تو;

 

می توان ,

پیامِ امید را در عمقِ خاکِ سرد

 برای تمامِ بذرهای خفته ی عشق زمزمه کرد..

 

یلدا 💝مبارکتان باد....

 

#ادیب_حیدربگی

💙💙

 

 

‍ ‍ من 

انتظار تشنه ى دشتم

 

تو 

الهه ى جوي و باران 

 

بيا و خودت را در من بريز

 

چراكه هر صبح 

 

عصاره ى ذهن تمام گلهاى جهان را بخود مى گيرم

 

مى توانم 

عطوفت گندم زار را 

چنان برايت بسرايم 

كه 

تسنيم عشق 

گام به گام 

در صراحت ديدگانت

رخنه يابد

 

تو را در تناسخ مدور زيباى عاشقى معني و بوى عشق خواهم بخشيد

 

سرسختانه عاشق نيلوفر 

و 

مرداب خواهى شد

 

روز ها تمام قد

 محياىِ نوش 

طلوع آفتابى

 

بعداز آن يكى شدنت بامن 

 

مى توانيم در شبها

 

دستانمان را از ميان سحاب ستارگان

براي لمس كهكشانها 

عبور دهيم

 

تا تن مان

ديگر

تسليم محضِ صلح گردد

 

در دل

 آشوبهاى بى جهت دنيوى...

 

#اديب_حيدربگى

 

💚💜

 

 

 

هر روز 

چيستى ماوراءيى

جهان را

بنام تو مى‌زند

و من تحت رزق نگاهت

 

پاسداشت شكوهِ بودنت را

جشن مى‌گيرم

جشنى انفرادى....

 

#اديب_حيدربگى

 

 🌺🌱

 

من نمی دانم تو كيستی 

و 

كجایی

 

اما خوب می دانم

 

آفريده شده اى

بر دلالتِ اين همه 

بیقراری های 

من...

 

#اديب_حيدربگى

 

♥️💚

 

 

 

عطف

به تپش هاى هولناكِ سينه

در

 ديدارهاى ابتدا تا امروز

 

هنوز هم 

پيرو آن نگاهِ خمارت

 

عاشقانه دوستت دارم...

 

#اديب_حيدربگى

 ↜♥️

 

‍ ‍ درودهاي بي شمارم 

نثارتان 

دوستان 

و

 رفقاي جان 

 

برايتان 

تحقق آرزوهاي ناب 

و 

بشر دوستانه

 

 ملحق شده به صحت 

و

 فرح بالي در عشق ورزيدن را 

 

آرزو دارم

 

🌞آفتابِ كم رمقِ🌞 دی ماه

 

گواراي روشناي دل هايي پاكتان

 

دوست دارم تان

 

عاشقانِ فرهنگ و ادب پارسي..

 

 

#اديب_حيدربگي

 

❤️❤️

 

 

 

زنده باد شهامت دل کندنت

 

 از منی که جدایی

 

 احقاق ترس ماندنم شد

 

 با عشق...

 

#ادیب_حیدربگی

 

💜💚

 

 

 

بيدار بمان امشب

نگذار خواب 

چشمان مستِ اعجوبه ات را

 به روياهاى ناممكن بلغزاند

بيدار بمان 

تا سوار بر موج باد سحرگاه 

به زيارتت برسم.

 

#اديب_حيدربگى

 ☀️🌿

ادیب_حیدربگی

لرزبانگِ 

دوستت دارمِ من اينك

بسمت تو راهيست

تا بٓر خلعتِ "سردخانه ات"

پرچمى سرخ رنگ

را بيافشاند

 

#اديب_حيدربگى

 

 

 🌺🌱

 

‍ نگاهم در کالبدی بخارآلود فرو رفت

 وقتی از آینه رویم برگشت

 

حقیقت بودن خویش را اداراک نکرده 

 در اوهام مدعیان پوک صفت 

همان و همین قصابان قلب 

ره گم کردم

 

حالا در این مَهِ دشوار جاده

 

 روی تنه درختی افتاده

جدالِ تنم با یخزدگی ست که جانِ در افول افتاده ام صدای قیژقیژه چرخ های 

عرابه ای را می شنود

 

نمی دانم بار گلدانی دارد به فصل بهار 

 

یا جناره ی در راه مانده ها

به گورستان افسردگی میکشد

 

آهای عرابه چی

 

 بدان من زنده ام و تا طلیعه ی نافذ آفتاب که بر فرق این مه آدمکش

 می خورد؛ تاب می آورم  

 

راستش صدایی در پس گوشهایم 

می خواند 

 

 تو می مانی 

 برای رقصی پرشکوه

 در جشنواره ی بهاران عشق ....

 

#ادیب_حیدربگی

 

🌻💜

 

 

ادیب_حیدربگی

لرزبانگِ 

دوستت دارمِ من اينك

بسمت تو راهيست

تا بٓر خلعتِ "سردخانه ات"

پرچمى سرخ رنگ

را بيافشاند

 

#اديب_حيدربگى

 

 

 🌺🌱

 

‍ نگاهم در کالبدی بخارآلود فرو رفت

 وقتی از آینه رویم برگشت

 

حقیقت بودن خویش را اداراک نکرده 

 در اوهام مدعیان پوک صفت 

همان و همین قصابان قلب 

ره گم کردم

 

حالا در این مَهِ دشوار جاده

 

 روی تنه درختی افتاده

جدالِ تنم با یخزدگی ست که جانِ در افول افتاده ام صدای قیژقیژه چرخ های 

عرابه ای را می شنود

 

نمی دانم بار گلدانی دارد به فصل بهار 

 

یا جناره ی در راه مانده ها

به گورستان افسردگی میکشد

 

آهای عرابه چی

 

 بدان من زنده ام و تا طلیعه ی نافذ آفتاب که بر فرق این مه آدمکش

 می خورد؛ تاب می آورم  

 

راستش صدایی در پس گوشهایم 

می خواند 

 

 تو می مانی 

 برای رقصی پرشکوه

 در جشنواره ی بهاران عشق ....

 

#ادیب_حیدربگی

 

🌻💜

 

 

ادیب_حیدربگی

‌سَرٓم گرمِ تو باشد

 

به بادش نمى دهم....

 

#اديب_حيدربگى

 

🆔🔰

 

 

 

دولتِ عشق

 پناهِ دو دلی شاید شود

 

امان; یارّب نگیرند 

آفتِ شوم جدایی ....

 

#ادیب_حیدربگی

 

 

زیباست خط انحنای چشمانت

 

 نگاهِ تو هجوم اثبات 

 

خداوندگار عشق است

 

همان خالقِ 

 

 نقاشی بومرخِ فریبای تو...

 

#ادیب_حیدربگی

💙💛

 

 

 

‍ ‍ ‌سکوتِ امروزی جهان 

در واژگونی خود

 

هیاهوی پوچی را به سُخره می گیرد

 

ما و من 

بی تو

 و 

با تو

 

در اریکه ی خمودگى

 

 تنها به تماشای یکدیگریم

 

انگار در گُرده ی نیت بشری 

 

دیگر تلاشی نمی جنبد

تا 

بر آن باشیم 

و 

بَرکنیم ریشه های خشکیده ی تاریکی را

و

 بنشانیم درخت استوارِ 

 

" صلح"

 

را در حیات آزادی...

 

#ادیب_حیدربگی

 

🏳🏳

 

 

 

‍ کاش به آدم می گفتند

 حوای رفته ات به خانه ی دل،

 باز می آید غم مخور 

 

دوست ندارم دراین کورسالی ممتد 

 

 

دستم گره در وانمودهای رایج روزگار کند

 

دوست ندارم از خاطر عشق

 

بی خود و خود بخود

 

به هپروتی دوردست 

هجرت کنم..

 

#ادیب_حیدربگی

 

💙💜

 

 

 

هیچ زنی نمی میرد 

تا 

وقتی بتواند

 

نهال مهر را

 

 در زمینِ پاکِدلِ مردی

 

 بکارد....

 

#ادیب_حیدربگی

💙💚

 

 

 

‍ ‌اين اولين و آخرين حرفِ آخريست

 كه از من هيچ مى شنوى

 

در خواستن تو كم طاقتم و عجول

 

بعداز اين وقت هاى نبودنت

 به عدد سنى ام مى افزايد

 

بيشتر بمان تا با هم حيلتى عاشقانه به زندگى بزنيم.

 

#ادیب_حیدربگی

💛💚

 

 

 

عصرهرروز 

در لابى هتلِ افكارم 

 

با تو 

چاى مى نوشم

 

تو به من مى خندى 

 

من اما با تو 

محو بر تٓنِ خلوتِ 

خيابانهاى انتهاى شبم....

 

#اديب_حيدربگى

💛💛

 

 

ادیب_حیدربگی

‍ ‌هيچ كس 

تلاش تو را 

 

براى فرار از طوفانِ 

ديوانگى ها نديد 

 

وقتى هر روز 

از گلفروشى براى او

 

گلى در دست مى گيرى

 

 در پياده رو 

بسمت بى مقصدى 

 

 تا صداى زنگِ

 تلفنِ همراهت

 

 هى راه رفتى 

و 

هى راه رفتى...

 

 

#اديب_حيدربگى

 

💙💚

 

 

 

‍ عاليجناب فراموشى!

 

راهكار خوبى در تمرد 

وظيفه ات پيدا كرده ام

 

آن هنگام كه تو از درد مصائب 

من 

به خود مى پيچى

 

عمداً خود را به دورترين نقطه ى اوهام جهان شليك مى كنم

 

دريغا كه آنجا هم شبنمِ بر تن بوته ى پگاه 

 

باز چشمان تو را برايم 

متذكر مى شود....

 

#اديب_حيدربگى

 

💜💛

 

 

 

‍ کسی در قلب تاریک روزها

 شعله در کف گرفت 

 

کین در کمین 

شراری از شعله به جان 

پیمبر دین روشنا افکند 

 

پیروانی در پیله 

 پروانه شدند و سوختند

 

او رفت به ناکجایی نامعلوم 

و 

کین در هزار مرتبه تاریک شدن

تا اینک این شعر 

همچو بذری در آستانه ی رویش

تن به مدفونی سپرد و جاوید ماند...

 

#ادیب_حیدربگی

 

🖤💙

 

 

 

‍ دستت رابه من بده 

بيا به شهر خیالاتم برويم

 

دروازه ى اين شهر

بٓر

دوست و دشمن باز است

 

داخل شو ببين چندیست شهردار شده ام 

و 

تا توانستم گل در دستان مردمان کاشته ام

 

اهالى اين شهر

جملگی بکار خود هستند 

و

 بیخیالی را سالهاست حلق آویزه سردرِ شهرمان کرده اند

 

درد را در يكديگر 

پيش بينى و پيشگيرى مى كنند

 

شهرمان پر از دزد هاى تاريكى

 و 

نا اميديست

 

عجيب است كسى از چشم كسى اينجا نمى افتد 

شهر ما مفروش مِهر است 

لابد می پرسی چه برلب

 وردخفی دارند؟

 

از بدوِ تولد

دایم الوردصلح

 نذر مى كنند

 

موريانه ها اينجا 

به جنگ واژه ى جنگ 

در كتابها مى روند 

مردم سپید جامه برتن می کنند

تا کلاغان رسوا شوند

 

آسمان 

خالی از غبار است

 

افکارشان هم به آسمان كشيده

 

آبی آرامش تمام شعارهای دیوارها را به آسمان پیوند زده

 

بیا تا میدان شهر را نشانت دهم

 

آنجا خواهی دید

 

که خداوند دست از حجاب بیرون 

انداخته و با سرانگشتان اش

 اوج

فوارهای حوضك شهر را ساعتها به بازی می گیرد

 

اینک 

دستانت رابمن بده 

ديگر

وقت بیرون آمدن از شهر خياليم رسيده ... 

 

#اديب_حيدربگى

 

 💛💙 

 

 

ادیب_حیدربگی

‍ ‍ چقدراینجا ابرها پایین می پرند
قلّه های قُلدر
دشنه برتوده های اَبر می کِشند ، قطعه ، قطعه

باران ; عرق برتن سبز درختان می گیرد

سبزینه ها اینجا مدعی حکمفرمایی زمینند

رویای بیابان تعبیرش
حجم سبز اینجاست..

کوه درد از وقار خود می کشد انگار

شکاف مکسره افتاده بر کوه
طرح لبخند گرفته بخود

رًگِ پُر پیچ جاده
همچو رَدِ ماری
کوبیده شده بر کف آبکشِ جنگل

خدای زیبا ,اینجا حجاب ندارد,

نگاهِ کن
نگاه می کند ما را
گوش میتوان داد
به نفسهای آفرینش
دم به دم
دمیده میشود
به امر او در جنگل ..

دنیایی را می ارزد
خُنَکای آبی این حجم سبز,
کنار رودِ روانِ سرازیر چاکِ جنگل,

می چسبد; چای ذغالی نوشیدن از کتری سیاهِ رو ی منقل
و
نفس بلعیدن از اکسیژن ناب بی منت

هوا جوانمردانه دلچسب و گواراست اینجا.....

#ادیب_حیدربگی

🆔🔰

 

عكس:گيلان-جاده ى سياهكل به ديلمان

‍ چه جالب
اين تو بودى وارثِ نورِ شبهاى مهتابيم

اينك كه يافتم ات
چرا دمقى
چرا نمى خندى
سطلى فراموشى بريز بر خاطراتِ خاطر كسي كه خاطرت را نخواست

پا از خزانِ لاكردار آنها بيرون بكش

قول ات مى دهم اينجا در ميان دستان پُر بنفشه ام

آسمان
برايمان
بُراده هاى عشق يكريز و پى در پى
هى ببارد
و
هى ببارد...

#اديب_حيدربگى

💜💚

 

‍ ‌‌تا وقتی نمی بینمت
هوای دلم ابلقیست
نوسانات حال و روزم
گِره خورده به رنگِ پیراهنت
سپید که می پوشی
مصادف است با ریزش تمام دیوارهای لقِ جدایی درونم
هول ولای دیدارت کشنده می شود
وقتی انتخاب اول شیک پوشان را داری
جواهری هستی میانِ بافته یی مشکی ;
مشکیِ لاکردار

جانم !!

جانم می گیری عاقبت
جاذبه ی تو اینگونه فراتراز تحمل ماست...

#ادیب_حیدربگی

💛💛

 

‍ عصاره ی یلدا
اکسیرِ پایان سیاهیست..

یلدا ی اساطیری من
کاش در شبت
میآن تراوشِ نغمه های فرح بخش و نازت

آرام آرام نحیفان همنوع را
به یادمان بیآندازی

آنان که حقِ ذاتی حیاتشان
هم تراز ماست

یلدای جاویدانم
از بلندای آوازِ اقتدار تو;

می توان ,
پیامِ امید را در عمقِ خاکِ سرد
برای تمامِ بذرهای خفته ی عشق زمزمه کرد..

یلدا 💝مبارکتان باد....

#ادیب_حیدربگی
💙💙

‍ ‍ من
انتظار تشنه ى دشتم

تو
الهه ى جوي و باران

بيا و خودت را در من بريز

چراكه هر صبح

عصاره ى ذهن تمام گلهاى جهان را بخود مى گيرم

مى توانم
عطوفت گندم زار را
چنان برايت بسرايم
كه
تسنيم عشق
گام به گام
در صراحت ديدگانت
رخنه يابد

تو را در تناسخ مدور زيباى عاشقى معني و بوى عشق خواهم بخشيد

سرسختانه عاشق نيلوفر
و
مرداب خواهى شد

روز ها تمام قد
محياىِ نوش
طلوع آفتابى

بعداز آن يكى شدنت بامن

مى توانيم در شبها

دستانمان را از ميان سحاب ستارگان
براي لمس كهكشانها
عبور دهيم

تا تن مان
ديگر
تسليم محضِ صلح گردد

در دل
آشوبهاى بى جهت دنيوى...

#اديب_حيدربگى

💚💜

 

‍ (برای تمام شهدای وطن الخصوص شهدای غواص)

صدوهفتادوپنج قَرنِ دیگر هم می مانید
در
عمقِ خاطره ی این خاک;
در
قلوبمان

روان شد ,
خون دوبارهء غیرت
در
رَگانِ خشکیده ی بی تفاوتی ها

ای عشق های پَرپَر شده بر آبهای تار خیانت

نیست;
نمی یابم,
جمله یی;
تا غم غریبانه ی آن شبِ جاودانگی تان را باز گوید,

چه مظلوم ماندید سه ده سالِ دست بسته,

خطِ عشق را سر مشق سرنوشت مان کردید;ای شهیدانِ;ای خط شکنانِ تاریکی...


#ادیب_حیدربگی

▪️▪️

‍ ‌در فصلِ سردِ نبودن هايت

‌پشت هيچ پنجره اى
نخواهم ايستاد
براي بافتن شالِ شعرى بلند

صداى مرگ اين حنجره اي كه عاشق خطاب كردن نام تو بود را
كسي نخواهد شنيد

فريادها در من
آبستن زايش اند؛

من از كنارِ صفوفِ اين ديوارها
به خيابان هجرت خواهم كرد

دليلى نمي بينم
دست در جيبم نگذارم
و مشبك پياده رو ها را خسته ىِ كفش هايم نكنم
يا
در كافي شاپ تاريك پاتوقمان
ساعت هاى مهم زندگيم را هدر در كافئينِ هاى تلخ
و
صداى زمينه ى گيتار فلامينگوها
ندهم

دوست دارم
زن فالگير باغ سپهسالار را باز
ببينم
كه
ببيند بى تو ام
تا
ليچارى آبدار نثارش كنم

زنيكه ى كلاش هربار با تاكيد مى گفت:
شما قسمت هم مي شويد

هر يكى در ديگري گم بوديم
اينك
قسمت جدايي از هم شديم

مرد ذوب شدن در
پنجره هاى افسرده نيستم

مى دانم همين حالا
دقيقاً كجاى اندام ديگري،

در حالِ احداثِ كلبه ى هوس بارت هستى

اما من هميشه به بحث احتمالات توجه داشتم

مى بيني كه
احتمال رفتنت را درست پيش بينى كرده بودم...

#اديب_حيدربگى

🆔🔰

 

‍ ‍ مى خواهم
مثل صداى نسيم بر تنِ دشت
آرام
مثل انحناى مخملى ىِ نقشِ
پٓر يك پروانه
زيبا بمانم

مى خواهم ؛در عاشقى گستاخ
باشم
مثل زنان دلشيفته ى داستانهاى ملل

دوست دارم
آزاد بمانم
مثل پرنده اي بنام آذرباد
در عطش نشسته ى مشترك اش با صخره هاى اقيانوسى

در سرم شهريست
از پى خشتى

بى دود و ازدحام

مردمانى خالي از
بهم ريختگى هاى
بي مصرف قَرن

كه در دلِ تك تك شان ريسمانيست درخشان
كشيده شده
به پيشواز چشمانِ پيامبرى
با تنى از لعاب نور و شعف

كه مى آيد

تا شادابى شبنم ها رادر جان همگان
دوباره مستتر كند
و
در آخرين آيه

براى آخرين بار

عشق را بين قلوبِ

آدم ها جارى سازد...

#اديب_حيدربگى

💚💚

 

‍ بهار همیشه میآید
بعداز زمستانِ قهّار
که نحفیان را در تبصره ی
طبیعت خود به مرگ می بلعاند

اینجا در میان طراوتهای فراوان
جای تو خالیست

کاش باور میکردی
بهار با تو بهاری تر از
همیشه خواهد بود..

#ادیب_حیدربگی
💜💙

 

‍ شعرهای من همچومن تنهانیستند

آنها همدیگررا دارند

از دلِ کلبه ی کورِ اندیشه ام
زاده میشوند پی در پی در انسجامِ کلامی
برقابِ تصویری کوبیده میشوند
و
در نمخانه ی نایک سانیِ
سطرهای بی بندُپیِ امروزی جامی گیرند
و
مشغولِ تکثیر بی رویه می شوند
مرا میزبان خود می دانند
و
مهمانانِ دایمی احوالمند

شعرهایم گاه به تلخی می زننددر مضمون

گاه عجیب الخلقه در ظاهر

غزل گونه هایم
دخترانی با گیس های پر ستاره اند

آنها را تک به تک
در دیمِ نگاهی خیال انگیز
روی کَرت های سبزینه های دفتر شعرم می کارم
و
تا رسیدن موسمِ بلوغ عشق از دشنه ی مسموم

نقادانِ تشنه به دور میدارمشان
و
در وقت شیدایی بر دشتِ خاطرهای عاشقان
همچو قاصدکها رهایشان
می سازم....

#ادیب_حیدربگی
🌺💛

 

‍ ﺳﻬﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺛﺎﻧﯿﻪ هایم
در زیر پاهای ساعتکی دقیق درحال لغزش به قعرِ قرن های دیروزیست
و
من آرام
در دهان پردندان اجبار ماندن بلعیده
می شوم

به دردمی آیم اما نه از آن,

من از پوزخند مصنوعی اسطوره های
ساخت دست این مردمان
که خود را ابدی می دانند
به دردی مرگ آور می آیم...

#ادیب_حیدربگی

💛💙

 

‍ "چه گوارا "ست
سرچشمه ى آزاديخواهى،،

نوزادهایی با نَسبِ شورشى
بر گهواره ی پرخون دلم
در حالِ مکیدنِ شیرصبرند

نوزادها از حالا
ادااطوار
انقلابيون را در مي آورند

ژستِ پشتِ تريبون
سيگاربرگ كوبايى
و
نقاشى
كوكتل مولتوف

کودتاى مخملی کافیست

وقت ِ واگَشتى كارساز رسيده

بعداز انقلاب

دموکراسی عواطف ناب را
به تصویب قوانین اساسی
خواهم رساند

نگاهم غلیظ تر می شود

اشعارم را با مرکب ناب
در غزل می غلتانم

دردهای مزمن را
به دروازه شفاخانه ى
عدالت می رسانم

شعاع عملکرد دستانم
گسترش مى يابد

از همه بهتر آنکه

قلبم نمی شکند

قلبی نمی شکنم

شب خون دل خوری هایم

در شب های شاد مردم خودبخود
حل مي شود

وقتش رسیده به پای خود قيام کنم
و
آزاد كنم نوزادان انقلابی را در واقعيت زندگيم....

#ادیب_حیدربگی

💙💚

 

تصوير
ارنستوچگوارا

👇🏻

‌‌‌‌خدا قوت جمعه ى سرسخت

چقدر دلتنگِ همديگريم

تو بعداز پشت پاى خواب
ظهر آدينه هاى من مى آيى
تا
بر سر ميز غروب
باهم مراوده ى آلام كنيم

من
غم فراق دارم

تو
دلى پر از ستاره ها

افق سرخ تو
عمود در دل پر خونم مى شود

سرريز
هردو به دريايى سرخِ سرخِ سرخ
و بعد

اقيانوسى

سياهِ سياهِ سياه...

#اديب_حيدربگى

💛💛

 

‍ صبح زیبا و خوبی ست

می دمد در آن شوق به جان
هر جنبده ای

مرگ یاس
میان شفق و آخرین وق سگ ولگرد شب تار
رخداده

مرد بیدار شو
تا بسازی افقی تازه
روی مه صبحگاه آفریدگار

نان پر برکت عشق را
از میان آواز چکاوکها
در سفره ی دلت بنشان
و
تا شام گه معیاد
بخند
و
خوش بیندیش
و
خوش بمان....

#ادیب_حیدربگی
💙💙


‍ آنقدر زلال آغوشم شدی که آفتاب جز تبخیر
راهی برای تصاحبت نیافت

"قهر با تو
یعنی زایش پرتکرار سایه های شب زاد"

عکس هایت شش ضلع سلول تنهایم را
تسخیر کرده اند

وقتی به تو
به آخرین تصورم از تو خیره می شوم

عظمت عشق درک می شود

کاش می بودی
تا در معنای تو تفسیر می شدم

نمی دانی سارقت چگونه روزنی برای تابیدن بر عمق اسکلت بودنم
می یابد
تا با وجدانی آرام با تو کیفور بماند...

#ادیب_حیدربگی

💙💜

 

‍ تا بوده و هست محكمه يی كه بر پشتِ ميزهايش مدعيان معصوميت
جلوسيده اند

دست بر روي كتابِ قانون می گذارند
و
چكش الزام اطاعت و سكوت را مدام
می كوبند

الك دارِ حد و حدودند

انگار شكارچياني بيخ و بنِ شگردهای خود را براي به دام اندازي خويش
دربند بندِ هزارتفسيری نگاشته اند

آنطرف مردماني ملقب بنام آدمی
سرشار از ويارِشديد كشيدنِ كالبدِ
امانت شان به لجن زار هاي بودارِ لذائذ می ايستند
روحِ پاكِ بي تقصير هم لاجرم
شريك جرمِ تني مي شود كه گوش هايش پراز بخار نصيحت است

تنی كه اغلب پسر مغرورِ اراده را به دستان سستِ گناه می سپارد...

#اديب_حيدربگی
💙💛

آرنج روي ميز كافه ى تنهاى

گذاشته اى

سيگار
به خط انقضاء رسيده

و
سوالِ من چرا اينجام

فشار به شقيقه هايت آورده

چيزى نيست
عزيزم

رسوب خاطرات
در ناخداگاهت
فعال شده

قهوه ات را بخور
و
براي خلاء من هم
يك ليوان آب
همدماي محيط سفارش بده

با خنجرِفراموشى
به قلب شلوغ
پياده بزن
و
برو بسلامت....


#اديب_حيدربگى

💜💚

 

‍ درد حاصل هم آغوش ماست
با ظلم

کودکی که شیره ی دلخوشکنک های زیستن مان را
مکید و مکید
ماهم
قرن به قرن فالگوش
پشت قوز این حرمزاده ی پدرظالم ایستادیم
تا
فرو ریختیم
اما
درد هیچگاه بصدا در نیامد
و
ما همچنان در جهانی صامت
به سر می بریم...

#ادیب_حیدربگی
💙💛

 

ما مرده ایم
چرا که گه گاه باچشم کرکس ها
به تکه تکه کردن هم
می اندیشیم

ما مرده ایم

"برای جنازه ای که بی مقصد راه می رود
بی دلیل خنده و گریه را به روزشبهایش می دوزد هم می شود
زنده بودن را متصور بود ..

#ادیب_حیدربگی
💜

‍ "براي برفي كه امسال هم نباريد"

آروم برف هاى پشمكى رو
زیر کفی بی رحم پوتين نوى تيمبلنم له میکنم
الان دیگه با این صداى منحصربفرد
كلى بهونه واسه راه رفتن دارم
بجاى دود سيگار هواي گرم ريه ها رو مى فرستم رو هوا
زيپ كاپشنمو ميكشم بالا و ميرم بسمت
اتوبوس هاى تندرو
می رسم به پارك ملت یه چایی نبات داغ از بساط خاله نگار روبروی بازار صفویه می زنم
زير پل يه دهن اِبى می خونم
و
یه راست میرم كنار مجسمه مادر
تا كلاغپر بوق ماشين ها دکلمه ی علیرضا آذر
باید گوش داد
بايد تو این خلوتی پارك قدم بزنم
برف هارو زير پام تخت كنم
و
دیگه به هیچ فکر جامونده ای فکر نکنم
صدای برف خیلی خوبه سختیِ نگاه کردن به آسمون وقتی برف مباره خیلی می چسبه باید تا صورتم خیس و خالی میشه به آسمون نگاه کنم

دریاچه ی یخ بسته رو ببینم
و
برم زیر نور زرد تیرکها چند دور قمری پارک رو بزنم
باید بذارم صداي سرد برف زير پاهام يادم بندازه از كجا اومدم
و
صبح بايد بكجاي اين شهر ِ بي قواره ى دوست داشتنى برگردم
حیف که هنوز برف ریزون امسال
شروع نشده
اما همه باید خودتونو بپوشونيم
نچاييم...😊☺❄❄❄❄🌞

#اديب_حيدربگى
🌨🌨

 

هر بغض حقیقتی ست
از شکوفه های فصلی پر طراوت
اگر بگذاری بباردت
اگر جوهر حس ات را
بر
ورق دفتر شبها باز کنی
آنگه
هر صبح
آغازیست رو به بهارانی نا محدود...

#ادیب_حیدربگی

 

‍ ‍ ‍ نمي بينى مگر
تن سوخته ى
خوش غيرتانِ وطن
زير آوارِ كلافِ سختِ گداخته هاست

دلم از خون به آتش افتاده

شهر من
ديگر از اين داغ بى تفاوتى ها
در خود نسوز
در خود نريز

مرا شرافت
ققنوس هاى شهيدمان
شايد
شايد اين بار
بخود بياورد از جماعتى
كيسه دوز
و
بى نسب...

#اديب_حيدربگى

▪️

‍ ‍ ما دلقکانی مجروحیم که با قامتی خمیده

آبریز آسیاب دزدان
این قوم دخیل شده ایم

روزها جان می کنیم
و
در غروب شره ای مزد بیگاری در گلو
می چکانیم
تا
جان باز آید به تن

شب صباغ بوم تن خویشیم
و
صد رنگ می زنیم
این وجود استخوانی را
تا
در لابلای خواب ها ی منقطع

شاید
شاهد

رسیدن مردی ناجی از سلاله ی آسمان باشیم....

#ادیب_حیدربگی

💙

ادیب_حیدربگی

‌‌‌نه دستى بر شانه مى خواهم

نه شانه ايي براي گريه 

 

 من بدونبال

كسى هستم كه چشمانى ؛متفق چشمانِ گريانم 

حنجره ايى همصدا با هقهقه هايم 

داشته باشد

كسى كه يك تنه تا فروكشِ ضجه ها

در مقابلم بايستد 

 

و

تا درك هر چه درد است 

چشم از چشمانم بَر ندارد ....

 

#اديب_حيدربگى

 

🆔🔰

 

 

‌‌حوّا ی خوبم؛

تنها منطقی که برای بازگشتت دارم؛

یادآوریِ فراموشی مان است

 ما اینجاییم،

 درون قفسی معلق ،

در باغی روی زمین

بین تولدی شیرین

و

مرگی ناشناخته,

 

همه باهم در تبعیدیم ,

ازکیفر نافرمانی معلم تمام 

فرشتگان بهشت،

 حضرت آباء همه ی ما،

اینک جیره ی پر برکت دور از وطن مان،

تنها "عشق"است،

به گونه یی خاص مجبوریم عاشق هم باشیم؛

توفیق اجباری نابی ست،

نصیبِ بَختِ سیاهِ مان شده،

فرار از عشق در این سرای موقت,

عصیانی دیگر است،

 عجوزه ی فراموشی را بدستان باد بسپار 

و

بازگَرد به آغوشم

حوّای خوبم...

 

#ادیب_حیدربگی

 

 

 

‍ برای تو كه چنديست 

 

بود و نبودت

در حيطه ی بلاتكليفی هاست

 

من بشرط معجزه 

 

در ابتدا و انتهای 

تمام جادهای احتمالی اين شهر

 

لبخندهايم را 

به نيتِ رسيدن به مشام فراموشی

تو 

رهسپار خواهم كرد.....

 

 

#اديب_حيدربگی

 

💙💛

 

 

‍ ‌مرا در اردوگاهِ خط هاي ممنوعه 

سالهاست كه اسكان داده اند

 

 هرروز 

رمان هاي رمانتيك 

در كيسه ى خالى قلبم مى ريزم

 

عشق هاى بيشماري 

را در 

بلندي هاى بادگيرِ

 نداشته ي اين 

اسارتگاه 

بخاك فراموشي سپرده ام

 

درد هايي كه هرشب زير سقف روياهاى 

آنطرف اين خطوط 

با نخ بادبادكِ تخيل 

به پرواز در مى آورم...

 

#اديب_حيدربگى

 

🆔🔰

 

 

‍ ‍ فرشته ى بيدارى

دختر آگاهى و ادراك

از پنجره ى خواب ام وارد شو

 

با قلموى آبشار موهايت

 

لحن كوهستانى تُردى را برايم ترسيم كن

مرا به تلاقىِ بادها  

در 

گاهِ آراميدن در هم 

برسان

 

مرا در شيب ملايم غيرت بيدارى

بگذار و رها كن 

 

در اين خواب قيلوله ايىِ پنجره ها 

 

كنار انتظار رسيدنِ به تو 

 

كمى بيدارم...

 

#اديب_حيدربگى

 

💙💜

 

 

‍ کاش می گفتی

                         از کجای امتداد حضورم

                روبان افتتاحِ جدایی را بریدی

                                               تمامِ من

                  در ماراتون رسیدنِ به توست

                                  ریه های اشتیاقم

                               زیر بیکران دیدارت

                                پروخالی می شوند 

                                                دیگربیا

                            برای این گم شدن ها 

                        پایانی در نظر بگیریم ...

 

#ادیب_حیدربگی

 

💙💜

 

 

‍ جهانم بی آن 

   

ناهمگون همچو طریقی لغزان 

 

در ارتفاعی رو به ازدیاد ;مرگبار شده

 

انگار پنجه ی پای

 فرمان از سری دیوانه می برد

 تا 

انتها بر پدالِ گرسنه ی گاز 

می فشارد

 

در حلقوم این دهان دره های دره ها 

 

 ملاقاتی در احتضار اندک جان

 

انتظارم را می کشد...

 

#ادیب_حیدربگی

 

💙💛

 

 

‍ ‍ ‍ ‌آغاز صبحِ نخستين بى توست

 

قصد دارم 

تمامِ يادهاى معلقت را برچينم از خود 

تا

 پس لرزه ى دلگير 

افول آفتاب را سبك تر از سر بگذرانم 

 

نيست مى شوم اگر ؛

خداوند

رحمتش را 

در شب كرّار و تنهايى

گسيل اين واقعه ندارد

 

 

#اديب_حيدربگى

 

💚❤️

 

 

 

‍ ‍ دور مى شوى

 

سرد شده ام

 

حكايت پاييز در ميان ما رخ داده

 

روند اين فاصله 

 

پاى زمستان را 

 

به ميان خواهد كشيد 

 

نمى دانم 

 

بهارعشق را خواهم ديد 

در 

غايت اين انقباض

و

رنگ پريدگى...

 

 

#اديب_حيدربگى

 

 

 

طلبت روى لبانم مانده 

 

بهره اش

 بٓه كه چه سنگين شده

 

نازنين

 

بوسه ايى داغ بگير

 و

 يخ اين فاصله ها را بشكن...

 

#اديب_حيدربگى

 

❤️❤️

 

 

 

‍ ‌‌‌نه دستى بر شانه مى خواهم

نه شانه ايي براي گريه 

 

 من بدونبال

كسى هستم كه چشمانى ؛متفق چشمانِ گريانم 

حنجره ايى همصدا با هقهقه هايم 

داشته باشد

كسى كه يك تنه تا فروكشِ ضجه ها

در مقابلم بايستد 

 

و

تا درك هر چه درد است 

چشم از چشمانم بَر ندارد ....

 

#اديب_حيدربگى

 

💜💙

 

 

 

بوى الرحمان حوصله در من بلند شده

 

انگار عروسكى با چشمانى خيره

 

در قفسه اى راکد و پُر دمغ

 

انتظار اصابت ضربت تلخ دشنه ى

عمرى تنهايى را 

 

سالهاست كه 

چوب خط مى كشد...

 

#اديب_حيدربگى

💙💛

 

 

 

‍ نمی خواهم تیترِ تکراریِ

"او دیگر نیست" 

هرروزه با مرکبی تلخرنگ 

در صفحه ی زندگیم نگاشته شود

 

بیا و برایم در میان

اتفاقات پیش پا افتاده ی آتی ات

 نقشی ترسیم کن

 

تو اگر در شب دیرگاه سجده و سجاده

لب به طلب ام بگشایی

مباشر امین عالمیان 

می تواند مرا ناگه در میان آسمان دستانت نازل کند ...

 

#ادیب_حیدربگی

 

💙💜

 

 

‍ اگر خودت را اندكى جاى من بگذارى

برايت 

معناى تمام رخدادهاى جهانم 

 

 

همچو خرامِ بديع نسيم 

از بلنداى كوهسار 

من سطحى نو 

بر 

دشتِ آبرنگ عشق 

 

ابداع نهايت مضامين شعر در تعبير انشاءِ زيباى روياهايت

خواهم شد

 

 

اگر خودت را اندكى جاى من بگذارى

خواهى ديد كه تو هم 

شاعرم خواهى شد ....

 

#اديب_حيدربگى

 

💜💚

 

 

 

نمان در جانب فراموشى ها

بيا بستانيم ارث آفتاب را

از مرتجع ترين احتمال آب و هوائى

از 

مطلع اين عصريخبندان انسانى.

 

#اديب_حيدربگى

 

 

 

‍ ‍ همین روزها 

براى كوتاه كردن اين

ليست بلندِ در جيبم 

به ميدان كتابفروشیها می روم

 

تا روز به نيمه نرسيده 

مقداری گزيده اشعار شاملو 

 در حلقومِ مغزم خالی می کنم  

 

بايد گلبول هاى سپيدِ شعرم 

 تقويت شوند

 

 برای پیشکش شفا 

نیاز به خونواژه های پر نور است در 

رگهاى خشكيده

 و 

مسدود....

 

#اديب_حيدربگى

 

💜💛

 

 

‍ روزى گمشده دارم 

 

كه در قلب شبى تار 

 

اسير كرشمه هاى سياه چشمى شد 

و

رفت بر گوژپشتِ كابوسى

 

به ژرفايى رنگارنگ نشست

 

باور دارم

 در پايان تمام آن احاطه ها

 

ما بین شب و روزی

عاقبت می یابمش....

 

#ادیب_حیدربگی

 

💙🖤

 

 

 

هر بغض حقیقتی ست

 از شکوفه های فصلی پر طراوت 

اگر بگذاری بباردت  

اگر جوهر حس ات را 

بر 

ورق دفتر شبها باز کنی

آنگه

هر صبح 

آغازیست رو به بهارانی نا محدود...

 

#ادیب_حیدربگی

 

💚💚

 

 

‍ ‌مردِ تنهایی در من 

پشت نگاهم روی صندلی چوبی نشسته

همچون پیرانِ آزموده ی میدانچه ی روستاها

 

نشسته در من فقط نگاه می کند 

گاهی راه می رود 

به هیچ چیز نمی خندد

بهترين جوک سال را برایش خوانده ام 

نخندید! 

دورترها را خوب می بیند

تحلیلگر وقایع احتماليست

 

حرفهای خوبش را به انگشتانِ تشنه ام می سپارد

 

نگرانم نمی کند

در من به اعتکاف نشسته انگار

 

من از جابجا شدنش 

از رفتار بی کلامش به لهجه ی زبانش پی برده ام

مرد خوبیست این مرد درونم !

 

نیمی از وجودش بدنبال رهاییست

 

نیمه ی دیگرش شدیدا دوستم دارد

 و 

هرروز نیمه ی عاشقم

تبصره ای برای نیمه ی آزادی خواه صادر می کند

 

شب عیدها بکوب می خوابد

 

اما در شبِ خوندل خوردن ها و درد

بیدار می ماند 

در یک کلام 

غمخوارمن است.. در سکوت های بلندم به جنگِ 

بغض های پردرد م می رود

 

مرد خوبی

در من اما

به افسردگی خورده.. مردی تنها 

مردی مرد درمن به زنده بودن دچارشده

 

#ادیب_حیدربگی 

 

‍ اينجا من تنها نيستم 

 

همزادهايى دارم 

پر درد 

كه با تمام عواطف متناوبم آشنا و رفيق اند

 

 

شبنم هاى صبح 

جام جهانمايمند

 

طى روز در ثانيه ايى به اتمام مى رسد 

 

آفتاب بٓر رد گزيز ميش از چنگ گرگ هاى شب

طرحِ 

طيف سرخ 

مى پاشد 

 

شب از شرق جان مى گيرد 

و

دست بر سر خستگان 

مى گذارد

 

اينجا فقط فرصت شكرگزارى زمان بودنت را من از كف داده ام 

 

اينجا تو را تنها كم دارم

تو را 

تو را ....

 

 

#اديب_حيدربگى

 

💚💜