چقدراینجا ابرها پایین می پرند
قلّه های قُلدر
دشنه برتوده های اَبر می کِشند ، قطعه ، قطعه
باران ; عرق برتن سبز درختان می گیرد
سبزینه ها اینجا مدعی حکمفرمایی زمینند
رویای بیابان تعبیرش
حجم سبز اینجاست..
کوه درد از وقار خود می کشد انگار
شکاف مکسره افتاده بر کوه
طرح لبخند گرفته بخود
رًگِ پُر پیچ جاده
همچو رَدِ ماری
کوبیده شده بر کف آبکشِ جنگل
خدای زیبا ,اینجا حجاب ندارد,
نگاهِ کن
نگاه می کند ما را
گوش میتوان داد
به نفسهای آفرینش
دم به دم
دمیده میشود
به امر او در جنگل ..
دنیایی را می ارزد
خُنَکای آبی این حجم سبز,
کنار رودِ روانِ سرازیر چاکِ جنگل,
می چسبد; چای ذغالی نوشیدن از کتری سیاهِ رو ی منقل
و
نفس بلعیدن از اکسیژن ناب بی منت
هوا جوانمردانه دلچسب و گواراست اینجا.....
#ادیب_حیدربگی
🆔🔰
عكس:گيلان-جاده ى سياهكل به ديلمان
چه جالب
اين تو بودى وارثِ نورِ شبهاى مهتابيم
اينك كه يافتم ات
چرا دمقى
چرا نمى خندى
سطلى فراموشى بريز بر خاطراتِ خاطر كسي كه خاطرت را نخواست
پا از خزانِ لاكردار آنها بيرون بكش
قول ات مى دهم اينجا در ميان دستان پُر بنفشه ام
آسمان
برايمان
بُراده هاى عشق يكريز و پى در پى
هى ببارد
و
هى ببارد...
#اديب_حيدربگى
💜💚
تا وقتی نمی بینمت
هوای دلم ابلقیست
نوسانات حال و روزم
گِره خورده به رنگِ پیراهنت
سپید که می پوشی
مصادف است با ریزش تمام دیوارهای لقِ جدایی درونم
هول ولای دیدارت کشنده می شود
وقتی انتخاب اول شیک پوشان را داری
جواهری هستی میانِ بافته یی مشکی ;
مشکیِ لاکردار
جانم !!
جانم می گیری عاقبت
جاذبه ی تو اینگونه فراتراز تحمل ماست...
#ادیب_حیدربگی
💛💛
عصاره ی یلدا
اکسیرِ پایان سیاهیست..
یلدا ی اساطیری من
کاش در شبت
میآن تراوشِ نغمه های فرح بخش و نازت
آرام آرام نحیفان همنوع را
به یادمان بیآندازی
آنان که حقِ ذاتی حیاتشان
هم تراز ماست
یلدای جاویدانم
از بلندای آوازِ اقتدار تو;
می توان ,
پیامِ امید را در عمقِ خاکِ سرد
برای تمامِ بذرهای خفته ی عشق زمزمه کرد..
یلدا 💝مبارکتان باد....
#ادیب_حیدربگی
💙💙
من
انتظار تشنه ى دشتم
تو
الهه ى جوي و باران
بيا و خودت را در من بريز
چراكه هر صبح
عصاره ى ذهن تمام گلهاى جهان را بخود مى گيرم
مى توانم
عطوفت گندم زار را
چنان برايت بسرايم
كه
تسنيم عشق
گام به گام
در صراحت ديدگانت
رخنه يابد
تو را در تناسخ مدور زيباى عاشقى معني و بوى عشق خواهم بخشيد
سرسختانه عاشق نيلوفر
و
مرداب خواهى شد
روز ها تمام قد
محياىِ نوش
طلوع آفتابى
بعداز آن يكى شدنت بامن
مى توانيم در شبها
دستانمان را از ميان سحاب ستارگان
براي لمس كهكشانها
عبور دهيم
تا تن مان
ديگر
تسليم محضِ صلح گردد
در دل
آشوبهاى بى جهت دنيوى...
#اديب_حيدربگى
💚💜
(برای تمام شهدای وطن الخصوص شهدای غواص)
صدوهفتادوپنج قَرنِ دیگر هم می مانید
در
عمقِ خاطره ی این خاک;
در
قلوبمان
روان شد ,
خون دوبارهء غیرت
در
رَگانِ خشکیده ی بی تفاوتی ها
ای عشق های پَرپَر شده بر آبهای تار خیانت
نیست;
نمی یابم,
جمله یی;
تا غم غریبانه ی آن شبِ جاودانگی تان را باز گوید,
چه مظلوم ماندید سه ده سالِ دست بسته,
خطِ عشق را سر مشق سرنوشت مان کردید;ای شهیدانِ;ای خط شکنانِ تاریکی...
#ادیب_حیدربگی
▪️▪️
در فصلِ سردِ نبودن هايت
پشت هيچ پنجره اى
نخواهم ايستاد
براي بافتن شالِ شعرى بلند
صداى مرگ اين حنجره اي كه عاشق خطاب كردن نام تو بود را
كسي نخواهد شنيد
فريادها در من
آبستن زايش اند؛
من از كنارِ صفوفِ اين ديوارها
به خيابان هجرت خواهم كرد
دليلى نمي بينم
دست در جيبم نگذارم
و مشبك پياده رو ها را خسته ىِ كفش هايم نكنم
يا
در كافي شاپ تاريك پاتوقمان
ساعت هاى مهم زندگيم را هدر در كافئينِ هاى تلخ
و
صداى زمينه ى گيتار فلامينگوها
ندهم
دوست دارم
زن فالگير باغ سپهسالار را باز
ببينم
كه
ببيند بى تو ام
تا
ليچارى آبدار نثارش كنم
زنيكه ى كلاش هربار با تاكيد مى گفت:
شما قسمت هم مي شويد
هر يكى در ديگري گم بوديم
اينك
قسمت جدايي از هم شديم
مرد ذوب شدن در
پنجره هاى افسرده نيستم
مى دانم همين حالا
دقيقاً كجاى اندام ديگري،
در حالِ احداثِ كلبه ى هوس بارت هستى
اما من هميشه به بحث احتمالات توجه داشتم
مى بيني كه
احتمال رفتنت را درست پيش بينى كرده بودم...
#اديب_حيدربگى
🆔🔰
مى خواهم
مثل صداى نسيم بر تنِ دشت
آرام
مثل انحناى مخملى ىِ نقشِ
پٓر يك پروانه
زيبا بمانم
مى خواهم ؛در عاشقى گستاخ
باشم
مثل زنان دلشيفته ى داستانهاى ملل
دوست دارم
آزاد بمانم
مثل پرنده اي بنام آذرباد
در عطش نشسته ى مشترك اش با صخره هاى اقيانوسى
در سرم شهريست
از پى خشتى
بى دود و ازدحام
مردمانى خالي از
بهم ريختگى هاى
بي مصرف قَرن
كه در دلِ تك تك شان ريسمانيست درخشان
كشيده شده
به پيشواز چشمانِ پيامبرى
با تنى از لعاب نور و شعف
كه مى آيد
تا شادابى شبنم ها رادر جان همگان
دوباره مستتر كند
و
در آخرين آيه
براى آخرين بار
عشق را بين قلوبِ
آدم ها جارى سازد...
#اديب_حيدربگى
💚💚
بهار همیشه میآید
بعداز زمستانِ قهّار
که نحفیان را در تبصره ی
طبیعت خود به مرگ می بلعاند
اینجا در میان طراوتهای فراوان
جای تو خالیست
کاش باور میکردی
بهار با تو بهاری تر از
همیشه خواهد بود..
#ادیب_حیدربگی
💜💙
شعرهای من همچومن تنهانیستند
آنها همدیگررا دارند
از دلِ کلبه ی کورِ اندیشه ام
زاده میشوند پی در پی در انسجامِ کلامی
برقابِ تصویری کوبیده میشوند
و
در نمخانه ی نایک سانیِ
سطرهای بی بندُپیِ امروزی جامی گیرند
و
مشغولِ تکثیر بی رویه می شوند
مرا میزبان خود می دانند
و
مهمانانِ دایمی احوالمند
شعرهایم گاه به تلخی می زننددر مضمون
گاه عجیب الخلقه در ظاهر
غزل گونه هایم
دخترانی با گیس های پر ستاره اند
آنها را تک به تک
در دیمِ نگاهی خیال انگیز
روی کَرت های سبزینه های دفتر شعرم می کارم
و
تا رسیدن موسمِ بلوغ عشق از دشنه ی مسموم
نقادانِ تشنه به دور میدارمشان
و
در وقت شیدایی بر دشتِ خاطرهای عاشقان
همچو قاصدکها رهایشان
می سازم....
#ادیب_حیدربگی
🌺💛
ﺳﻬﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺛﺎﻧﯿﻪ هایم
در زیر پاهای ساعتکی دقیق درحال لغزش به قعرِ قرن های دیروزیست
و
من آرام
در دهان پردندان اجبار ماندن بلعیده
می شوم
به دردمی آیم اما نه از آن,
من از پوزخند مصنوعی اسطوره های
ساخت دست این مردمان
که خود را ابدی می دانند
به دردی مرگ آور می آیم...
#ادیب_حیدربگی
💛💙
"چه گوارا "ست
سرچشمه ى آزاديخواهى،،
نوزادهایی با نَسبِ شورشى
بر گهواره ی پرخون دلم
در حالِ مکیدنِ شیرصبرند
نوزادها از حالا
ادااطوار
انقلابيون را در مي آورند
ژستِ پشتِ تريبون
سيگاربرگ كوبايى
و
نقاشى
كوكتل مولتوف
کودتاى مخملی کافیست
وقت ِ واگَشتى كارساز رسيده
بعداز انقلاب
دموکراسی عواطف ناب را
به تصویب قوانین اساسی
خواهم رساند
نگاهم غلیظ تر می شود
اشعارم را با مرکب ناب
در غزل می غلتانم
دردهای مزمن را
به دروازه شفاخانه ى
عدالت می رسانم
شعاع عملکرد دستانم
گسترش مى يابد
از همه بهتر آنکه
قلبم نمی شکند
قلبی نمی شکنم
شب خون دل خوری هایم
در شب های شاد مردم خودبخود
حل مي شود
وقتش رسیده به پای خود قيام کنم
و
آزاد كنم نوزادان انقلابی را در واقعيت زندگيم....
#ادیب_حیدربگی
💙💚
تصوير
ارنستوچگوارا
👇🏻
خدا قوت جمعه ى سرسخت
چقدر دلتنگِ همديگريم
تو بعداز پشت پاى خواب
ظهر آدينه هاى من مى آيى
تا
بر سر ميز غروب
باهم مراوده ى آلام كنيم
من
غم فراق دارم
تو
دلى پر از ستاره ها
افق سرخ تو
عمود در دل پر خونم مى شود
سرريز
هردو به دريايى سرخِ سرخِ سرخ
و بعد
اقيانوسى
سياهِ سياهِ سياه...
#اديب_حيدربگى
💛💛
صبح زیبا و خوبی ست
می دمد در آن شوق به جان
هر جنبده ای
مرگ یاس
میان شفق و آخرین وق سگ ولگرد شب تار
رخداده
مرد بیدار شو
تا بسازی افقی تازه
روی مه صبحگاه آفریدگار
نان پر برکت عشق را
از میان آواز چکاوکها
در سفره ی دلت بنشان
و
تا شام گه معیاد
بخند
و
خوش بیندیش
و
خوش بمان....
#ادیب_حیدربگی
💙💙
آنقدر زلال آغوشم شدی که آفتاب جز تبخیر
راهی برای تصاحبت نیافت
"قهر با تو
یعنی زایش پرتکرار سایه های شب زاد"
عکس هایت شش ضلع سلول تنهایم را
تسخیر کرده اند
وقتی به تو
به آخرین تصورم از تو خیره می شوم
عظمت عشق درک می شود
کاش می بودی
تا در معنای تو تفسیر می شدم
نمی دانی سارقت چگونه روزنی برای تابیدن بر عمق اسکلت بودنم
می یابد
تا با وجدانی آرام با تو کیفور بماند...
#ادیب_حیدربگی
💙💜
تا بوده و هست محكمه يی كه بر پشتِ ميزهايش مدعيان معصوميت
جلوسيده اند
دست بر روي كتابِ قانون می گذارند
و
چكش الزام اطاعت و سكوت را مدام
می كوبند
الك دارِ حد و حدودند
انگار شكارچياني بيخ و بنِ شگردهای خود را براي به دام اندازي خويش
دربند بندِ هزارتفسيری نگاشته اند
آنطرف مردماني ملقب بنام آدمی
سرشار از ويارِشديد كشيدنِ كالبدِ
امانت شان به لجن زار هاي بودارِ لذائذ می ايستند
روحِ پاكِ بي تقصير هم لاجرم
شريك جرمِ تني مي شود كه گوش هايش پراز بخار نصيحت است
تنی كه اغلب پسر مغرورِ اراده را به دستان سستِ گناه می سپارد...
#اديب_حيدربگی
💙💛
آرنج روي ميز كافه ى تنهاى
گذاشته اى
سيگار
به خط انقضاء رسيده
و
سوالِ من چرا اينجام
فشار به شقيقه هايت آورده
چيزى نيست
عزيزم
رسوب خاطرات
در ناخداگاهت
فعال شده
قهوه ات را بخور
و
براي خلاء من هم
يك ليوان آب
همدماي محيط سفارش بده
با خنجرِفراموشى
به قلب شلوغ
پياده بزن
و
برو بسلامت....
#اديب_حيدربگى
💜💚
درد حاصل هم آغوش ماست
با ظلم
کودکی که شیره ی دلخوشکنک های زیستن مان را
مکید و مکید
ماهم
قرن به قرن فالگوش
پشت قوز این حرمزاده ی پدرظالم ایستادیم
تا
فرو ریختیم
اما
درد هیچگاه بصدا در نیامد
و
ما همچنان در جهانی صامت
به سر می بریم...
#ادیب_حیدربگی
💙💛
ما مرده ایم
چرا که گه گاه باچشم کرکس ها
به تکه تکه کردن هم
می اندیشیم
ما مرده ایم
"برای جنازه ای که بی مقصد راه می رود
بی دلیل خنده و گریه را به روزشبهایش می دوزد هم می شود
زنده بودن را متصور بود ..
#ادیب_حیدربگی
💜
"براي برفي كه امسال هم نباريد"
آروم برف هاى پشمكى رو
زیر کفی بی رحم پوتين نوى تيمبلنم له میکنم
الان دیگه با این صداى منحصربفرد
كلى بهونه واسه راه رفتن دارم
بجاى دود سيگار هواي گرم ريه ها رو مى فرستم رو هوا
زيپ كاپشنمو ميكشم بالا و ميرم بسمت
اتوبوس هاى تندرو
می رسم به پارك ملت یه چایی نبات داغ از بساط خاله نگار روبروی بازار صفویه می زنم
زير پل يه دهن اِبى می خونم
و
یه راست میرم كنار مجسمه مادر
تا كلاغپر بوق ماشين ها دکلمه ی علیرضا آذر
باید گوش داد
بايد تو این خلوتی پارك قدم بزنم
برف هارو زير پام تخت كنم
و
دیگه به هیچ فکر جامونده ای فکر نکنم
صدای برف خیلی خوبه سختیِ نگاه کردن به آسمون وقتی برف مباره خیلی می چسبه باید تا صورتم خیس و خالی میشه به آسمون نگاه کنم
دریاچه ی یخ بسته رو ببینم
و
برم زیر نور زرد تیرکها چند دور قمری پارک رو بزنم
باید بذارم صداي سرد برف زير پاهام يادم بندازه از كجا اومدم
و
صبح بايد بكجاي اين شهر ِ بي قواره ى دوست داشتنى برگردم
حیف که هنوز برف ریزون امسال
شروع نشده
اما همه باید خودتونو بپوشونيم
نچاييم...😊☺❄❄❄❄🌞
#اديب_حيدربگى
🌨🌨
هر بغض حقیقتی ست
از شکوفه های فصلی پر طراوت
اگر بگذاری بباردت
اگر جوهر حس ات را
بر
ورق دفتر شبها باز کنی
آنگه
هر صبح
آغازیست رو به بهارانی نا محدود...
#ادیب_حیدربگی
نمي بينى مگر
تن سوخته ى
خوش غيرتانِ وطن
زير آوارِ كلافِ سختِ گداخته هاست
دلم از خون به آتش افتاده
شهر من
ديگر از اين داغ بى تفاوتى ها
در خود نسوز
در خود نريز
مرا شرافت
ققنوس هاى شهيدمان
شايد
شايد اين بار
بخود بياورد از جماعتى
كيسه دوز
و
بى نسب...
#اديب_حيدربگى
▪️
ما دلقکانی مجروحیم که با قامتی خمیده
آبریز آسیاب دزدان
این قوم دخیل شده ایم
روزها جان می کنیم
و
در غروب شره ای مزد بیگاری در گلو
می چکانیم
تا
جان باز آید به تن
شب صباغ بوم تن خویشیم
و
صد رنگ می زنیم
این وجود استخوانی را
تا
در لابلای خواب ها ی منقطع
شاید
شاهد
رسیدن مردی ناجی از سلاله ی آسمان باشیم....
#ادیب_حیدربگی
💙