فاضل نظری

ای عشق! دل دوباره غبار هوس گرفت

از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت

 

دل بازهم بهانه ی رفتن گرفت و باز

تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت

 

گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم

اما دلم برای همان هیچ کس گرفت

 

افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست

افسرده آن دلی ست که از همنفس گرفت

 

لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند

هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت

 

🖋 فاضل_نظری

 

 

فاضل نظری

‍ ‍ تويی که نام تو در صدر سربلندان است

هنوز بر سر نی چهره تو خندان است

 

اگر در آتش مهرت گداختيم چه غم

جزای سوختگان در غمت دو چندان است

 

به احتياج سراغ از غم تو می‌گيريم

که غم قنوت نياز نيازمندان است

 

از آن زمان که گرفتی ز مردمان بيعت

جدال عهدشکن‌ها و پاييندان است

 

خوشا به تربت پاک تو سجده بردن ما

تويی که نام تو در صدر سربلندان است

 

فاضل_نظری

 

فاضل نظری

بیهوده به سرمه چشم داری

زیباتر از این شدن چگونه؟

 

من پلک به دیدن تو بستم

بیناتر از این شدن چگونه؟

 

پنهان شده در تمام ذرات

پیداتر از این شدن چگونه؟

 

ای با همه، مثل سایه همراه

تنهاتر از این شدن چگونه؟

 

عاشق شدم و کسی نفهمید

رسواتر از این شدن چگونه؟

 

فاضل_نظری

فاضل نظری

‍ با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی

روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی

 

روی ماه خویش را در برکه می‌دیدی ولی

سهم ماهی‌های عاشق را چه خوش پرداختی

 

ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم

بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی

 

من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود

می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی

 

ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست

«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی

 

 فاضل_نظری

 

فاضل نظری

 

 

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می‌گیرد

از این بی‌آبرویی نام ما آوازه می‌گیرد

 

 من از خوش‌باوری در پیله‌ی خود فکر می‌کردم

خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می‌گیرد

 

به روی ما به شرط بندگی در می‌گشاید عشق

عجب داروغه‌ای! باج سر دروازه می‌گیرد

 

چرا ای مرگ می‌خندی؟ نه می‌خوانی، نه می بندی!

کتابی را که از خون جگر شیرازه می‌گیرد

 

ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم

نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می‌گیرد

 

فاضل_نظری

ضد

 

فاضل نظری

گرچه چشمان تو جز از پی زیبایی نیست

دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست 

 

حاصل خیره در آیینه شدن‌ها آیا

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

 

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را

قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

 

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد

آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

 

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست

حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست

 

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

 

فاضل نظری

 

فاضل نظری

به چنگ آورده‌ام گیسوی معشوقی خیالی را

خدا از ما نگیرد نعمت آشفته‌حالی را

 

خدا را شکر امشب هم حریفی پیشِ رو دارم

که با او می‌توان نوشید ساغرهای خالی را

 

مرا در بر بگیر ای مهربان هرچند می‌دانم

ندارم طاقت آغوش یک دریا زلالی را

 

ز مستی فاش می‌گویم تو را بوسیده‌ام اما

کسی باور ندارد حرف مست لااُبالی را

 

من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود

کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را

 

 فاضل_نظری

 منتشر_نشده

 

فاضل نظری

من که در تنگ برای تو تماشا دارم

با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟

 

دل پر از شوق رهایی‌ست، ولی ممکن نیست

به زبان آورم آن را که تمنا دارم

 

چیستم؟! خاطره‌ی زخم فراموش شده 

لب اگر باز کنم با تو سخن‌ها دارم

 

با دلت حسرت هم صحبتی‌ام هست، ولی

سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟

 

چیزی از عمر نمانده‌ست، ولی می‌خواهم

خانه‌ای را که فروریخته بر پا دارم

 

فاضل نظرى

فاضل نظری

‍ 🌸🍃

 🍂

 

عشق تا بر «دل» بیچاره فرو ریختنی ست

دل اگر کوه! به یکباره فرو ریختنی ست

 

خشت بر خشت برای چه به هم بگذارم

من که می دانم دیواره فرو ریختنی ست

 

آسمانی شدن از خاک بریدن می خواست

بی سبب نیست که فواره فرو ریختنی ست

 

از زلیخای درونت بگریز ای یوسف

شرم این پیرهن پاره فرو ریختنی ست

 

هنر آن است که عکس تو بیفتند در ماه

ماه در آب که همواره فرو ریختنی ست

 

 #فاضل_نظری :

🌸🍃

 🍂

فاضل نظری

‏رســــم این مگر نبود که گر آتشم زنی

خاکستــــــر مرا نسپاری به دست باد؟

 

گفتی ببند عهـــد و به من اعتمـــاد کن

نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد

 

👤فاضل نظری

فاضل نظری

‍ سرسبز دل از شاخه بریدم، تو چه کردی؟

افتادم و بر خاک رسیدم، تو چه کردی؟

 

من شور و شر موج و تو سرسختی ساحل

روزی که به سوی تو دویدم، تو چه کردی؟

 

هرکس به تو از شوق فرستاد پیامی

من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی

 

مغرور، ولی دست به دامان رقیبان

رسوا شدم و طعنه شنیدم، تو چه کردی؟

 

«تنهایی و رسوایی»، «بی‌مهری و آزار»

ای عشق، ببین من چه کشیدم تو چه کردی

 

 

فاضل نظری

فاضل نظری

‍ #اشعار__برتر 🌹

 

به نسیمی همه راه به هم می ریزد 

 

 

به نسیمی همه راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد 

 

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

 

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

 

انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

 

آه یک روز همین آه تو را می گیرد 

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریز

 

 

شاعر:🖋

#فاضل_نظری 🌹

 

 

 

🎼🎹🎼🎤🎧🎼🎹🎼

 

 

🍃☘❤️🍃☘❤️🍃

فاضل نظری

شاید فقط 

عاشق بداند او چرا تنهاست 

کامل ترین معنا برای عشق 

تنهایی است...

 

 

 

 

فاضل_نظری

فاضل نظری

شاید فقط 

عاشق بداند او چرا تنهاست 

کامل ترین معنا برای عشق 

تنهایی است...

 

 

 

 

فاضل_نظری

فاضل نظری

چون برکه ی یخ بسته پر از حسرتم ای ماہ

 

 

دل بی تو چه شب های درازی که شکسته است...

 

فاضل_نظری

 

فاضل نظری

📖 ای عشق! دل دوباره غبار هوس گرفت

از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت

 

دل بازهم بهانه ی رفتن گرفت و باز

تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت

 

گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم

اما دلم برای همان هیچ کس گرفت

 

افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست

افسرده آن دلی ست که از همنفس گرفت

 

لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند

هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت

 

فاضل_نظری

فاضل نظری

کشش ساحل اگر هست ، چرا کوشش موج ؟

جذْبه ی دیدن تو می کشد از هر طرفم !

 

 

فاضل_نظری

فاضل نظری

تو سراب موج گندم ، تو شراب سیب داری

تو سر ِفریب - آری! - تو سرِفریب داری

 

لب ِ بی وفای او کی به تو شهد می چشاند

چه توقعی است آخر که از این طبیب داری..

 

 

#فاضل_نظری🌹

 

🍀🍀🍀

فاضل نظری

من آن طبیبِ زمین گیر زار و بیمارم

که هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم

 

من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع

به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم

 

 #فاضل_نظری

فاضل نظری

من و جام می ‌و معشوق، الباقی اضافات است

اگر هستی که بسم‌الله، در تاخیر آفات است

 

مرا محتاج رحم این و آن کردی ملالی نیست

تو هم محتاج خواهی شد جهان دار مکافات است

 

ز من اقرار با اجبار می‌گیرند باور کن

شکایت‌های من در عشق از این دست اعترافات است

 

میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم

که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است

 

اگر در اصل دین حب است و حب در اصل دین، بی‌شک

به جز دلدادگی هر مذهبی مشتی خرافات است

.

#فاضل_نظری

فاضل نظری

‍ به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد؟

 

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد

 

عشق بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد

 

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه ی کوتاه به هم می ریزد

 

آه! یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

 

#فاضل نظری✍

 

فاضل نظری

💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹

 

🇮🇷

 

از برکه ی نگاه تو پرواز دیدنی ست 

 یک آسمان کبوتر اعجاز دیدنی ست

 

در انعکاس روشن آن آبی زلال 

آیینه های پر شده از راز دیدنی ست

 

یک دشت پر ز غنچه ی نرگس خمار و مست 

 در آن بهار پر ز گل ناز دیدنی ست

 

بر سفره ی نگاه تو اسراف جایز است 

 صد بار دیده ایم ولی باز دیدنی ست

 

چشمت نبند بر عطش دیده های ما 

 دریا به پشت پنجره ای باز دیدنی ست

 

از مشرق نگاه تو خورشید می دمد 

صبحی که با تو می شود آغاز دیدنی ست

 

 

#فاضل_نظری

 

 

💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐

فاضل نظری

💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹

 

🆔🇮🇷@eshghejavedan 🇮🇷

 

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می‌گیرد

از این بی‌آبرویی نام ما آوازه می‌گیرد

 

 من از خوش‌باوری در پیله‌ی خود فکر می‌کردم

خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می‌گیرد

 

به روی ما به شرط بندگی در می‌گشاید عشق

عجب داروغه‌ای باج سر دروازه می‌گیرد

 

چرا ای مرگ می‌خندی؟ نه می‌خوانی، نه می بندی!

کتابی را که از خون جگر شیرازه می‌گیرد

 

ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم

نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می‌گیرد

 

#فاضل_نظری

 

💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐

فاضل نظری

🍂🍃 شعر پارسی

 

به خداحافظي تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتي و دلم ثانيه اي بند نشد

 

لب تو ميوه ممنوع ولي لبهايم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

 

با چراغي همه جا گشتم و گشتم در شهر

هيچ کس، هيچ کس اينجا به تو مانند نشد

 

هر کسي در دل من جاي خودش را دارد

جانشين تو در اين سينه خداوند نشد

 

هرچه آيينه به توصيف تو جان كند نشد 

آه، تصوير تو هرگز به تو مانند نشد

 

گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم

به پريشانى گيسوى تو سوگند نشد

 

خاطرات تو و دنياي مرا سوزاندند 

تا فراموش شود ياد تو هرچند نشد

 

من دهان باز نكردم كه نرنجي از من

مثل زخمى كه لبش باز به لبخند نشد

 

دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند

بلكه چون برده مرا هم بفروشند نشد

 

خواستند از تو بگويند شبي شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

 

 

🍂 فاضل نظری🍂

 

 

—------------------------------

 

فاضل نظری

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد

از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد

 

 من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم

خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد

 

به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق

عجب داروغه ای! باج سر دروازه می گیرد

 

 چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی!

کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد

 

ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم

نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد

 

#فاضل_نظری

فاضل نظری

در تمـــام سال های رفته بر ما، روزگار

 

شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

 

من گلی پژمـــــرده بودم در کنار غنچه ها

 

گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت

 

#فاضل_نظری

 

فاضل نظری

از شوق تماشای شب چشم تو سرشار

آیینه به دست آمده‌ام بر سر بازار

 

هر غنچه به چشم من دل‌تنگ، جز این نیست

یادآوری خاطره‌ی بوسه‌ی دیدار

 

روزی که شکست آینه با گریه چه می‌گفت

دیوار به آیینه و آیینه به دیوار

 

کُشتم دل خود را که نبینم دگری را

یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار

 

چون رود که مجبور به پیمودن خویش است

آزاد و گرفتارم – آزاد و گرفتار

 

ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد

برخیز فدای سرت، انگار نه انگار

 

تا لحظه‌ی بوسیدن او فاصله‌ای نیست

ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه دار

 

فاضل_نظری

فاضل نظری

💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹

 

🆔 🇮🇷

 

گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است

این آتش از هر سر که برخیزد تماشایی است

 

دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد

تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است

 

زیبای من ! روزی که رفتی با خودم گفتم

چیزی که دیگر برنخواهد گشت زیبایی است

 

راز مرا از چشم هایم می توان فهمید

این گریه های ناگهان از ترس رسوایی است

 

این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری 

تمرین برای روزهایی که نمی آیی است

 

شاید فقط عاشق بداند او چرا تنهاست :

کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است

 

#فاضل_نظری

 

💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐