سیدرضا_ هاشمی

.

#حسین_جان

 

زیر و بم است نغمه ی تار بریده ام 

با هفت پرده ، موی کَنان مویه می کنم

 

سید_رضا_هاشمی

سره

 

 

سیدرضا_ هاشمی

ادامه نوشته

سیدرضا_ هاشمی

ادامه نوشته

سیدرضا_ هاشمی

.

 

ای لاف عشق با دل خوش باورم زده

غم می کشد مرا و تو امداد می کنی 

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

 

 

 

.

 

چندان که اشک می رود ، آلام می رسند

نقصان نمی پذیرد از این دور درد ما ...

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

 

 

 

.

 

سرخی روی شفق

ذاتی نیست

کمی آنسوتر 

در دامن دشت 

بی محابا خورشید

پنجه در خون گل سرخ زده ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

سیدرضا_ هاشمی

.

 

آرامترین رود ' تلاطم نکنی باز 

در پیچ و خم جاده مرا گم نکنی باز 

 

بی مشورت دل نکند آب بنوشی

یا گوش به پر حرفی مردم نکنی باز 

 

هر جا که تو باشی همه ی هستی ام آنجاست

در ذهن خودت دور تجسّم نکنی باز 

 

چشمان مرا دور نبینی و دوباره 

بر صورت بیگانه تبسم نکنی باز

 

هم ساده دلی' هم هوس انگیزی و دلخواه

هر کس به تو رو کرد ترحّم نکنی باز 

 

آرام ترین رود ' تلاطم نکنی باز 

در پیچ و خم جاده مرا گم نکنی باز 

 

 

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

 

سیدرضا_ هاشمی

.

 

آرامترین رود ' تلاطم نکنی باز 

در پیچ و خم جاده مرا گم نکنی باز 

 

بی مشورت دل نکند آب بنوشی

یا گوش به پر حرفی مردم نکنی باز 

 

هر جا که تو باشی همه ی هستی ام آنجاست

در ذهن خودت دور تجسّم نکنی باز 

 

چشمان مرا دور نبینی و دوباره 

بر صورت بیگانه تبسم نکنی باز

 

هم ساده دلی' هم هوس انگیزی و دلخواه

هر کس به تو رو کرد ترحّم نکنی باز 

 

آرام ترین رود ' تلاطم نکنی باز 

در پیچ و خم جاده مرا گم نکنی باز 

 

 

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

سیدرضا_ هاشمی

.

بال و پرم را چید و 

بند از پام وا کرد

 

آزادم امّا این رهایی 

درد دارد ...

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

 

سیدرضا_ هاشمی

.

من نتوانستم ...

آری ، من نتوانستم سجّاده آب بکشم ، من بلد نبودم مومن باشم ، من چیزی از سیاست نمی فهمیدم ، من تعصبّات قرمز را ، من تظاهرات سبز را هضم نمی کردم ، من دغدغه ی بزرگم فشار خون مادرم بود و انتظار آمدن تو ، و اینکه : خدا چرا مرا آفریده است ! در دنیایی بسته و محدود ، در چوب دو سر سوخته ای که هردو سویش جهنم بود ! در کابوسی که از شش جهت خفه ام می کرد و حتّی با مرگ هم ادامه داشت ، و خدای ریش بلند یقه بسته ی اعصاب خرابی که حتی یک سوال ساده را برنمی تابید ، و گَلّه های منسجم گوسفندانی در لباس های گوناگون که مراتع روحم را می چریدند ، و تو که مدام نبودی ، و من که بودم ولی حیوان خانگی کسی بودن شرف داشت به بودن من ، حال باز هم سرکوفت بزن ، بگو چرا شلوارت را با نخ همرنگ ندوخته ای ، چرا کنترل تلویزیون کار نمی کند ، چرا آقای مدیر به او سلام داد و باتو خداحافظی کرد ، در حالی که من هنوز در شُکِ بعد از تولدم به سر می برم ، خدایا کجا هستم ، کجا هستم ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

#شب_نوشته

 

 

 

سیدرضا_ هاشمی

.

جانِ من را بر لبم آورد

بعد از دیدنت

 

این دلِ دیوانه از ٲشیاء

بی جان بود کاش ...

 

#سید_رضا_هاشمی

سیدرضا_ هاشمی

.

 

 

ماه با آن منزلت در حوضِ ماهی کوچک است 

کوه اگر باشم به چشمان تو کاهی کوچک است

 

خلق را بی مهری معشوقه شاعر می کند

نغمه ی سعدی بر این حرفم گواهی کوچک است

 

آخرین جان های شمعم ، بیشتر دوری نکن ...

مایه ی خاموشی ام بعد از تو آهی کوچک است

 

هم به سر شد عاشقی هم فرصت مستی گذشت

بر سر هر کس که می بینم کلاهی کوچک است

 

کاش چشمت یک سر مو سمت من مایل شود

گاه خوشبختی به یمن اشتباهی کوچک است ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی ( سره )

 

 

* به استقبال از اصغر عظیمی مهر

 

سیدرضا_ هاشمی

.

 

به آهی می رساند شوق ، ما را تا سر کویت

سلیمانیم و جا بر شانه ی باد صبا داریم ... 

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

 

 

 

.

 

تصویر یار در همه آفاق دیدنی ست

مجنون به خاک بادیه هم می کشید چشم

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

 

 

 

.

 

زیبا و پر خروش نشستی مقابلم  

انگار در برابر دریام ، ساحلم  

 

انگار بیکرانه ای و گرمِ سیر توست

از هر کناره ماهی دیوانه ی دلم

 

نه ، ماهی همیشه رهای تو نیستم 

آن صخره ی کناریِ تا چشم در گِلم 

 

آن صخره ی مزاحم زشتم که سال هاست 

بین تو و اهالی یک شهر حایلم  

 

من قسمتت نبودم از اول ، نگاه کن 

من قطعه ی اضافه ی بیرون پازلم

 

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

 

 

 

سیدرضا_ هاشمی

.

انار وسوسه انگیزی و 

میان دلت 

 

هزار عاشق دلخون

شبیه من داری ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

هر درختی برگ برگ 

آهسته عریان می شود 

 

پرده ی شرم و حیا

یک جا نه ' کم کم می رود 

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

 

 

 

.

من دست ز عشق تو کشیدن نتوانم 

این بت شکنی در خور امثال خلیل است

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

 

 

 

.

عاقبت پنجه به 

خون جگرم خواهی شست

 

عشق شیری ست 

شبی می درد آهویش را

 

 

#سید_رضا_هاشمی

#سره

 

سیدرضا_ هاشمی

.

#مدارس_آیات

#دعبل_خزاعی

 

 

دِعبِل خُزاعى در مَرو٘ به محضر على بن موسى الرّضا ( عليهما السّلام ) مشرَّف شد و عرضه داشت : 

يابن رسول اللَّه قصيده‏اى سروده و سوگند خورده ام آن را براى ٲحدى قبل از شما نخوانم ، حضرت رخصت فرمودند و دعبل قصیده ی معروفش ( مدارسُ آیات ) را خواند : 

 

مِدارسُ آیاتِ خَلَت٘ مِن٘ تِلاوَه ...

وَ مَنزلُ وَحیِ مِقَ٘فرُ العَرَصاتِ

ِِِلآلِ رسولِ الله بالخیفِ مِن مِنی

و بالرُکنِ و التعریفِ و الجمرات

.

مدارس آیات الهی از تلاوت خالی ، و محل وحی٘ بیابانی متروک شد ، خاندان پیامبر از خیف و منی و رکن و جمرات ( ۱ ) بیرون رفتند و این مکان ها از آل پیامبر خالی شدند ...

کجایند آنهایی که دوری غربت پراکنده ی شان کرد و مانند شاخه های درختان در زمین منتشر شدند ، آنها میراث داران نَسَب پیامبر و بهترین سَروران و برترین حامیان دین او بودند ...

 

قُبورُ بِکوفانِ و أُخری بِطیّبَه

و أُخری بِفٓخ نالَها صََََلَواتی

وَ قَبرُ بأرضِ الجَوز٘جانِ مَحَلِّه

و قبرُ بِباخ٘مرا لَدَی الغُرَبات

و قبرُ بِبغدادِ لَََِنف٘سِ زَکیّه

تَضَمَّنَها الرَحمنُ فی الغُرفات

.

قبرهایی در #کوفه و #مدینه و قبری در #کربلا که سلام و درود من برایشان باد ...

قبری در #جوزجان ( اشاره به قبر یحیی بن زید بن علی) و قبری در #باخمرا ( قبر ابراهیم بن عبدالله بن الحسن بن علی ) و قبرِ نف٘س ذکیّه در #بغداد ( موسی بن جعفر علیه السلام ) که خداوند آن را در غرفه های بهشت جای دهاد ...

قصیده ی دعبل به اینجا که رسید امام رضا (علیه السلام) فرمودند : دو بیت اضافه کنم تا تمام شود ؟ ( کامل شود ) دعبل عرض کرد : بله ای پسر رسول خدا 

حضرت فرمودند : 

 

و قبرُ بِطوسِ یا لَها مِن مُصیبه

ألِحَت علی الأح٘شاءِ بِالزَفَرات

اِلی ال٘حَش٘رِ حتّی یبعثَ اللهُ قائما

یُفرِّجُ عنا الهَمِّ و ال٘کُرُبات ...

 

و قبری هم در طوس ' که آنچنان مصیبتی دارد ، که عمق وجود را می سوزاند ...

این قبرها همچنان بر قرارند ، تا خداوند قائم ما ( عجل الله فرجه ) را بر انگیزد و غم و اندوه ما را بر طرف کند ...

دعبل عرض کرد :

قبری که در طوس است از کیست ؟

حضرت فرمودند : قبر من است ...

▫️

 

۱: اماکن مقدسی اطراف کعبه 

 

▫️

وفیات الأعیان ، ج۲، ص ۲۶۶٫

عیون اخبار الرضا ، ج۲، ص ۲۶۳٫

مجالس المومنین ، ج۲، ص ۵۱۷٫

همان ، ج۲، ص ۵۱۹٫

 

 

ترجمه 

تلخیص 

گزینش : 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

 

.

هر درختی برگ برگ آهسته عریان می شود 

پرده ی شرم و حیا یک جا نه ' کم کم می رود 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

 

فکر کن تنهایی ات "کوله" ای باشد 

و مسیری طولانی پیش رو داشته باشی 

یک بار 

دو بار

سه بار ...

چند باری که کوله ات را همراهانت حمل کنند خسته می شوند 

هم از خودت و هم از سنگینی باری که بر دوششان گذاشته ای ...

حرفم این است 

سخت است 

ولی جسور باش

کوله بار تنهایی ات را خودت به دوش بکش ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

 

.

با من آن سان بی وفایی کن 

که هنگامی که رفتی 

 

جان به قدر گفتن " برگرد " 

باقی مانده باشد ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

دشمنت از شوربختی تا به گلشن بگذرد

هر چمن بر پای او خارِ ملامت می شود

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

در هیزمی که سوخته 

امّید شعله نیست ...

 

انسان هزار بار 

که عاشق نمی شود ...

 

#سید_رضا_هاشمی 

 

 

 

۷٨۶

 

آنگونه ای که بعد از آتش دود می میرد

مردی که معشوقش نباشد زود می میرد 

 

حتّی اگر شاعرترین مرد زمین باشد 

حسّی که در ابیات شعرش بود می میرد 

 

مثل پرنده درقفس ، مانند گل در باد

وقتی تقلّایش ندارد سود می میرد ...

 

نفی تن از ویرانی دل می شود آغاز

وقتی بنایی از درون فرسود می میرد 

 

بین من و تو اندکی هم فاصله خوب است

خورشید اگر نزدیک باشد رود می میرد 

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

 

.

دانی چه گفته‌اند بنی عوف در عرب ؟

نسل بریده بِه٘ که موالید بی‌ادب ...

 

#سعدی

 

 

 

.

تو ایستاده و من خفته؟ نیست رسم ادب

به روز مرگ مبادا به من نماز کنی ...

 

#حسن_بیک_انسی

 

 

 

.

به نیمه شب قسم و عطر جا نمازِ علی 

که پی نبرده کسی جز خدا به رازِ علی 

 

در بهشت یقیناً به روی ما بسته ست

مگر حساب کنی روی دست بازِ علی ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

هر کسی دنیای خودش را دارد 

هر کسی به مقوله ها نگاه خودش را دارد ، مثلا : من شاعرم ، دوست دارم مدام تو را بنویسم ، تو را بسرایم ، تو را غزل کنم ، تو را قصیده بخوانم ، اما تو ، شاعر نیستی ، مدام به من زل میزنی ، مدام نگاه های معنی دار می اندازی ، هر لحظه می بینم سر از گوشه ای در آورده ای و مشغول تماشا کردنم هستی بی آن که کلمه ی بر زبان بیاوری ، خب دوربینت را زمین بگذار ، من هم شعر نمی گویم ، موافقی کمی قدم بزنیم ؟

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

 

.

قمارِ زندگی آموخت : 

تنهایی شکوفایی ست 

 

که "شاهان" نیز بی تردید

می بازند از "تک" ها ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

گفتی : 

کجای من دوست داشتنی ست ؟ 

تو بگو :

کجای گل زیبا نیست ؟

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

کام صحرا دائما از قُله ها تر می شود 

کوه با بخشندگی از دشت ها بالاتر است ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

عمیق ترین اندوه من اند 

چال گونه هایت ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

گلها همه عزیز 

ولی در مرام من 

 

هرگز گلی به رتبه ی

"نرگس" نمی رسد

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

من نتوانستم ...

آری ، من نتوانستم سجّاده آب بکشم ، من بلد نبودم مومن باشم ، من چیزی از سیاست نمی فهمیدم ، من تعصبّات قرمز را ، من تظاهرات سبز را هضم نمی کردم ، من دغدغه ی بزرگم فشار خون مادرم بود و انتظار آمدن تو ، و اینکه : خدا چرا مرا آفریده است ! در دنیایی بسته و محدود ، در چوب دو سر سوخته ای که هردو سویش جهنم بود ! در کابوسی که از شش جهت خفه ام می کرد و حتّی با مرگ هم ادامه داشت ، و خدای ریش بلند یقه بسته ی اعصاب خرابی که حتی یک سوال ساده را برنمی تابید ، و گَلّه های منسجم گوسفندانی در لباس های گوناگون که مراتع روحم را می چریدند ، و تو که مدام نبودی ، و من که بودم ولی حیوان خانگی کسی بودن شرف داشت به بودن من ، حال باز هم سرکوفت بزن ، بگو چرا شلوارت را با نخ همرنگ ندوخته ای ، چرا کنترل تلویزیون کار نمی کند ، چرا آقای مدیر به او سلام داد و باتو خداحافظی کرد ، در حالی که من هنوز در شُکِ بعد از تولدم به سر می برم ، خدایا کجا هستم ، کجا هستم ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

#شب_نوشته

 

 

 

 

*

 

با من تبانی کن ، تصرّف کن تنم را ...

این سرزمین غیر از تو جای هیچکس نیست

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

#هایکو_پریسکه

 

 

هایکو از کوتاهترین گونه های شعر است که مبتکران آن #ژاپنی ها هستند 

از هفده هجا تجاوز نمی کند و به ترتیب از سه بندِ پنج + هفت + پنج هجایی تشکیل می شود 

#پریسکه نیز از واژگان اصیل پارسی به معنی ( جرقه ی آتش ) و نامی ست که در زبان فارسی برای هایکو در نظر گرفته اند 

در واقع به هر نوشته ی کوتاه شاعرانه ای پریسکه گفته می شود ( اعم از هایکو و گونه های دیگر ) پریسکه می تواند نیمایی ، سپید ، موزون و مقفّی باشد مشروط به اینکه فصل ها از لحاظ عروضی مساوی نباشند 

▫️

بهار من تنها همین است :

تک نهال بامبو

و یک شاخهٔ بید

 

" کوبایاشی ایسا "

▫️

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

لب باز می کنی و جهان مست می شود 

گویی تَرَک به تُنگِ شراب اوفتاده است ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

سیدرضا_ هاشمی

.

نه امیدی برای برگشتن 

نه توانی برای جنگیدن ...

 

مثل سربازی ام که معشوقش 

در صف دشمن مقابل بود ...

 

#س_ر_هاشمی

 

 

 

.

بنده ی حیدر شدن

شأن و مقام قنبر است

 

ما در اوج اوج هم باشیم

عبد قنبریم ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

۷۸۶

 

وَ مَن٘ عِِن٘دَهُ عِل٘مُ ال٘کِتاب ...

 

حلوای حکمت می دهی ، هر جا که لب وا می کنی 

صد طفل لقمان در صف ات بگذاشته زنبیل را ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

اگر گفتم در آغوشم نگیری

بابت این است :

 

که از پیچیدن آتش

به دور بید می ترسم ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

دمار از ناصرالدین شاه در می آوری دختر

اگر تلخی تو در قهوه ی قاجار هم باشد ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

یک شهر را به عطر تنش 

مست کرده بود

 

نوبت به ما رسید

علیه السلام شد ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

دختر اگر نبود 

خدا با چه واژه ای 

 

خود را برای خلق

به تصویر می کشید ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

نباشد حرف رفتن

ما به جان هم قسم خوردیم

 

که دیگر نشنویم 

این حرف ها را از زبان هم ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند ...

بیمار که دیده ست بدین سخت کمانی

 

#حافظ

 

 

 

.

لایق نبوده ام که ببوسم ضریح را ...

بر دست های فرشچیان بوسه می زنم 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

۷۸۶

یابن الحسن ...

 

کاش می شد لحظه ای ، تنها به قدر یک نگاهت

در صف آنان که با تو عاشقی کردند بودم ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

گنبدت تابنده شد 

خورشید را شرمنده کرد

 

یک نسیم از طوس آمد

مردگان را زنده کرد ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

۷۸۶

 

بی تاب شدم ' این دل بیتاب خوش است ...

شش بوسه ز ششگوشه ی ارباب خوش است

 

بین الحرمین را زیارت کردن ...

والله قسم ' حتی در خواب ' خوش است ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

هر کسی آمده تا با تو هماورد شود

ذوالفقارت زده لبخند بر آن خوش باور ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

نخواه رنج مرا مثل موت طولانی 

نخواه عمر مرا مثل دامنت کوتاه 

بترس از آنکه بگویی کنار تابوتم :

به عزت و شرف لا اله الا الله 

#س_ر_هاشمی

 

.

از مایه ی بیچارگی قطمیر مردم می شود

ماخولیای مهتری سگ می کند بلعام را ...

 

#سعدی

 

 

 

.

جنگجویی ست که در معرکه تنها مانده

واژه در وصف علی مرده و از پا مانده

 

اسدالله کسی نیست بجز مردی که 

وقت رزمش دهن تیغ دو سر وا مانده

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

اصلا چه فرقی می کند ...

سه ... پنج ... شش ... یا ده ...

 

وقتی نباشی عقربه بیهوده می چرخد ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

مدام آن زلف را 

از پیش چشمانت نبر آنسو

 

کنار چشمه زیباتر

که گندمزار هم باشد ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

یک روز با رنگین کمان خنده هایت

بردی دل یک مرد بی نام و نشان را ...

 

حالا که داری می روی باران گرفته

ترکانده ای بغض گلوی آسمان را ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

نمی دانم چه آشی پخته

این عشق غریب آزار ...

 

که هی دنبال کشکش

دختر همسایه می آید ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

۷۸۶

 

محبت را میان سینه چون چخماق پنهان کن

که حرف از عشق ورزیدن به آسانی نباید گفت

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

یک سیب بخند ای لب تو خطه ی لبنان ...

مستضعف تهرانی ام و بوسه گران است

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

 

آدمیزاد است دیگر ...

گاهی نیاز به دلخوشی های کوچکی دارد ...

مثلا : 

زل بزند به رنگ لاک هایت ...

در تصویری 

که دستت را زیر چانه ات گذاشته باشی ...

 

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

۷٨۶

 

إِنِّي

      عَبْدُ اللَّهِ ...

 

آتَانِيَ الْكِتَاب 

                 وَجَعَلَنِي نَبِيًّا ...

 

وَجَعَلَنِي

           مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنت ...

 

ُوَأَوْصَانِي 

           بِالصَّلَاةِ

 و 

                      َالزَّكَاةِ

                               مَا دُمْتُ حَيًّا ...

 

وَبَرًّا بِوَالِدَتِي ...

 

وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا ... 

 

وَالسَّلَامُ عَلَي

 

َّ يَوْمَ وُلِدتُّ 

                        

وَيَوْمَ أَمُوتُ 

               وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا ...

 

 

 

منم 

بنده ی خدا ...

 

فضیلتم 

         داده با 

                  " کتاب "

 

و پیامبر 

            قرار داده مرا ...

 

و با برکت 

هر کجا که باشم ...

 

و 

وصیتم کرده

 بر 

             " نماز " 

                          و  

                               " زکات"

 

      مادامی که

                    زنده باشم ...

 

و مرا

     نیکو قرار داده 

 

با مادرم ...

 

نه 

ستم پیشه ی 

               زشت کردار ...

 

و سلام 

       بر من 

 

روزی 

 

که زاده شدم ...

 

          و روزی 

    

                که درگذرم ...

 

و 

 

روزی

        که 

             برانگیخته

 

 شوم ...

 

 

 

مریم ( 30 / 33 )

 

 

برگردان : 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

میلاد حضرت عیسی بن مریم ( علیه السلام )

گرامی باد 🌸

 

 

 

 

.

آنقدر 

درگیر رکودم

 

که

اگر پنجره را

ورق بزنم

 

می شود 

خاطرات خاک خورده ام را

دید ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

 

.

تا پیرهن داری مجال عشق بازی نیست 

از پیله ات بیرون بیا پروانه می خواهم ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

می گویند 

مرگ گسستن پیوند هاست ...

 

شاید مرده ام

که تو نیستی ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

 

یک نفر روزی هزار بار

تو را در دلش مثل بنایی با شکوه و مجلَّل بسازد و بالا بکشد و بکوبد و ویران کند ...

یا تو را مثل قصه ای همیشه نا تمام روزی صد بار به رشته ی تحریر در بیاورد و مچاله کند و دور بیندازد ... 

هر لحظه درون خودش با تو در قهر و آشتی باشد ...

مدام درگیر همین چرخه ی دردناک باشد ...

بعد که تو را می بیند فقط چشم ریز کند و لبخند بزند ،فقط حرفای قشنگ قشنگ به زبان بیاورد ،انگار نه انگار درد می کشد ،انگار نه انگار مثل خوره به جانش افتاده ای و سوهان روحش شدی ، انگار نه انگار خواب و خوراکش را گرفته ای ،انگار نه انگار زندگی اش را به گند کشیده ای ، تنش ، روحش ، روانش ، معصومیتش ، همه ی وجودش را ، بی اینکه کمترین مقاومتی کند ، مثل قلعه ای که بی هیچ جنگی به تصرّف در آمده باشد در اختیارت می گذارد ،که مبادا لحظه ای نباشی ، که مبادا لحظه ای قهر کنی ، که مبادا لحظه ای تصویر رویاهایش را مخدوش کنی ، که مبادا اولین مرگ عاشقانه ی پیش از اینش را دوباره تجربه کند ، حالا تو بگو : تو برایش چه می کنی بعد از اینکه لباس هایش را به تن می کند ؟

تو برایش چه می کنی ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

 

.

هیچ گِله ای نکن ...

هیچ شکایتی نداشته باش ...

حتی به رویش هم نیاور ...

لبخند بزن ...

بگو همه چیز مرتّب است ...

از بعضی ها 

بی صدا باید برید ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

لبِ تو را که بخندی به

حال و روزم " سیب "

 

دل مرا که شود خـون

" انار " می گویند ...

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

.

امشب

با همه ی

شبهای دیگر فرق می کند ...

هر چقدر

عکس هایت را می بوسم

دلم آرام نمی گیرد ...

 

 

#سید_رضا_هاشمی

 

 

 

سیدرضا_ هاشمی

.

 

تصویر یار در همه آفاق دیدنی ست

مجنون به خاک بادیه هم می کشید چشم

 

سید_رضا_هاشمی

سره

 

سیدرضا_ هاشمی

.

 

به آهی می رساند شوق ، ما را تا سر کویت

سلیمانیم و جا بر شانه ی باد صبا داریم ... 

 

سید_رضا_هاشمی