درود بر اهالی عشق
دوستانی چند که بزرگوارانه سیاه مشق هایم را دنبال میکنند اصرار بر ایجاد کانال به منظور جمع آوری این خط خطی ها داشتند.
هرچند هزار منزل تا شاعری راه مانده، به احترام این عزیزان اطاعت امر کردم.
همراهی شاهانه تان را قدر میدانم
ارادتمند
مسعود مولایی
من از تو می آغازم
هزار بار
اگر حتی به زانو نشسته باشم
من از تو می آغازم
ای طلوع ماندگار مهر
ای صاحب سپهر.....
#مسعودمولایی
#آغاز
موسم بادهای حادثه است
بارشهای بی امان اتفاق
موجهاي سهمگین تکرار .....
و دلتنگی های ماندگار
که رفته رفته بر مقدار آن
افزوده میشود......
آرزوی " روزی خوش"
تلخند برانگیز است....
آسمان را خاموش میکنم و
میخوابم...............
#مسعودمولايى
#بادهای_حادثه
بی تو تاب زیستن ندارم...
استاد قنبری بزرگوارانه هنر خطاطی شان را مصروف سیاه مشق هایم کردند.
#مسعودمولايى
#خط
چشمهایت
از سلاله ی خورشید است.
پلک بگشا
تا از دیار مهتاب سفر کنم
تا تبار نور.......
#مسعودمولايى
#صبحگاهی
از مرز حسرت گذشته ام
مگر معجزه ی باران گره بزند
من و تو و کودکیها را.....
به ابر بگو.....
#مسعودمولايى
#باران
من
دستی زیر چانه ای هستم
در نیم روشن يادآلود یک کافه....
من
نی نی چشمان منتظری هستم
در چهارراهی با ترافیک بی نفس چشمک زن ...
من
پنجره ای هستم
که عمر به زنگار باخته.....
من
هُرم تبدار ساحلی متروک
وامانده از خلیج......
من
تویی هستم
که نیستی.......
#مسعودمولايى
#تویی_که_نیستی
عشق یعنی در هیاهو ذکر هرچه باد ، باد
عشق یعنی ساقه ی یک نسترن
در تندباد
عشق یعنی کودتای مخملی در شهر ياد
عشق یعنی یک اسارت، تا ابد ، غمگین و شاد
#مسعودمولايى
#عشق_یعنی
در من فروخفته انبوه واژگان
دسته دسته
رنگ رنگ
دوستت دارم را به بغض گره زده ام
فرصت نشد
به نیم نگاهی حتی مجال نبود
بی خط و پر فاصله گذشت تمام عمر
من و حجم متراکم حسرت همخانه ایم
نقاشی های کودکانه ام کجاست؟
#مسعودمولايى
#نقاشی
پاییز که می آید
ابر و باران و چشم و اشک
گستاخ میشوند….
دلم برای پنجره ها
میسوزد
که در انتظار ابری کوچه
حلق آویزند……
#مسعودمولایی
#پاییز
کانال خاکسترنوشت های مسعودمولايى
باور نمیکنم
این تویی
که در ورای شیشه های مکدر کدورت
ظهور کرده ای.....
باور نمیکنی
این سیاهپوش خاطره های تبدار
منم.......
#مسعودمولايى
#باور_نمیکنم
خاکسترنوشت های مسعودمولايى
شب و مهتاب
قراری دارند....
قاب این پنجره ی رو به سیاهی اما
بیقرار است هنوز.....
#مسعودمولايى
#خط
هنرنمایی استاد قنبری
چمدانم را که ميبندم
هراس حجم تنهایی قد میکشد...
و در انتظار صدای ریختن آبی پشت سر
کوچه تمام میشود.....
مهرآباد....
راه آهن.....
ترمینال بيهقى....
نه......
مقصدم ، مبدأ من است....
بی توقع از مردمی
که بر شکسته های چینی سهراب
سلفی میگیرند................
#مسعودمولايى
#مبدا_مقصد
کانال خاکسترنوشت های مسعودمولايى
من خورشيدم
هر صبح طلوع میکنم
از ورای ظلمت شب.
من خورشيدم
هر صبح خودم را میبینم
وقتی که پلک هایت را باز میکنی...
من خورشيدم
آینه ای در برابر چشمانت.......
#مسعودمولايى
#صبحگاهی
آن سوار کولی
در نیم نگاه نامفهوم اهالی پیدا شد...
در بستر تردید و اتهام قدم زد...
در هوای مسموم طعن و تحقیر نفس کشید....
و در آغوش داغدار غروب آرام گرفت....
اهالی
غرق در سکوت و اشمئزاز
نگاه بر بدرقه اش گره زدند....
آن سوار کولی را
هر صبح در آینه ی چشمه
می بینم.....
هنوز تنها نفس میکشد......
#مسعودمولايى
#سوار_کولی
کانال خاکسترنوشت های مسعودمولايى
آینه ی ديدار
می آیی و می آیی از کوچه ی تنهایی
در مسلخ پاییز ی همسایه ی غم هایی
در خاطره ی سردت یک پنجره ، یک دیوار
یک حسرت بی وقفه ، در آینه ی دیدار
من منتظرت بودم در خواب پريشانم
" این" بودم و رفتی ، باز آمدی و " آنم"
امروز که اینجایی همخاطره ی خورشید
پاییز بهاری شد...دور از نفس تردید
همبال تو پروازی در اوج... همین مانده
لبخند زدي ....مهتاب، آواز مرا خوانده....
کلام : مسعودمولايى
ملودی و تنظیم : دانیال شهرتی
صدا:شویراد
#ترانه
کانال خاکسترنوشت های مسعودمولايى