فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

‍ ‍ بیا ای دل ز خودخواهی  حذر کن!

خطرناک است و پرهیزاز خطرکن!

 

نمی دانی اگر  معنای  خود را،

بیا روزی ز گورستان گذر کن!

 

اگر داری به  سر سودای  او را،

زخود من را،زمن خود را به درکن!

 

سحرگاهی   بیا   تنها   به گلشن ،

مشامت را معطر چون سحر کن!

 

چو گلها چشمِ خواب آلوده ات را،

از آبِ  چشمه ای پاکیزه تر کن!

 

به خلوت چون نسیمی با طراوت،

در آن پهنا صمیمی تر سفر کن!

 

به پیرامون خود مانند خورشید،

دل افروزانه عالی تر نظر کن!

 

رَدای عشق شورانگیز و زیباست،

اگر شوقی به دل داری به بر کن!

 

بیا چون غنچه با شبنم وضو گیر؛

از احوالت نگارت را خبر کن!

 

اگر او هم موافق با غروراست؛

تو هم در کوچه ها فریاد سر کن!

 

وگر باور نداری (لاله ) ها را ،

بیا گوش فلک از نغمه کر کُن!

 

 

فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

آن لحظه‌ای که خسته‌دل از  نامرادی‌اَم؛

در  انتظار ِِ  آمدنِِ   پیکِِ  شادی‌اَم؛

 

در بینِِ قومِِ  بی‌خبراز حالِ  همدگر، 

گاهی خیال می‌کُنم ای جان زیادی‌ام! 

 

فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

ما  که در راهِ صفا شاهسواریم هنوز ؛

بسته در سلسله‌جنبانِ نگاریم هنوز!

 

روز و شب در پیِ آنیم که بی رنگ و ریاست

با وجودی که خود از نقش و نگاریم هنوز!

 

پنجه در پنجه‌ی تقدیر نهادیم چه خوش ؛

غافل از اینکه در این بند مهاریم هنوز!

 

این طبیعی ست که در میکده یک عده عزیز

عده‌ای نادم و مفلوک و خماریم هنوز

 

عده‌ای در پی تامین معاشیم و معاد

عده‌ای بلبلِ در گشت وگذاریم هنوز!

 

باخبر  از  دلِ  پیدا و نهانیم   ولی 

بی خبر از دلِ  پُرغصّه‌ی یاریم هنوز

 

روز و شب در پیِ اکسیرِ حیاتیم ولی  

ناز پرورده‌ی این  لیل و نهاریم هنوز

 

 همچو صیّاد نشینیم ، به راهی پیِ صید؛

غافل از آنکه دراین عرصه شکاریم هنوز!

 

رهسپاریم به جایی دگر از روی نیاز؛

گرچه دلبسته براین راهگذاریم هنوز!

 

رفتگان خفته درآن سوی حصارند به خاک ؛

ما عَبَث مانده دراین سوی حصاریم هنوز!

 

در بهاریم به اندیشه‌ی ایامِ خزان؛

در خزان تشنه‌ی دیدار بهاریم هنوز!

 

گرچه بر روی زمین اشرفِ مخلوقاتیم؛

ناگزیر از پشه ای سخت نزاریم هنوز!

 

ما که در شعر و شعوریم اگر شهره‌ی شهر؛

چون شقایق به نهان باده‌گساریم هنوز!

 

هست این عالمِ فانی همه در سلطه‌ی ما؛

لیک بازیچه ی این چرخ و مداریم هنوز!

 

از سرآغاز و سرانجام سفر بی‌خبریم؛

مدرکی متّفق از آن دو نداریم هنوز!

 

عُمر سرمایه و دنیاست دلا! مهدِ قمار؛

دین و دل باخته سرگرمِ قماریم هنوز!

 

ما که دلداریِ هرمرغکِ دلخسته دهیم ؛

لیک خود مرغکِ بی‌صبروقراریم هنوز!

 

هرچه هستیم اگر خار، وگر غنچه‌ی باغ ؛

غم مخور (لاله) به ره یکّه‌سواریم هنوز!

✍#فرهاد_عطارحمیدی‌لنگرودی

 

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

‍ ‍‍ کاش  ای  دل   آشنایی‌ها  نبود!

یا  اگر  بود این جدایی‌ها  نبود!

 

کاش  پیمان‌ها  نمی‌بستیم کاش،

یا که حرف از  بی‌وفایی‌ها نبود!

 

کاش   دارا  با خبر  بود  از ندار،

یا که داد از  بی‌نوایی‌ها  نبود!

 

کاش در دامش نمی‌شد دل اسیر،

یا  اگر می‌شد  رهایی‌ها  نبود!

 

کاش در دل‌ها نمی‌رویید عشق،

یا که  دیگر  دل‌ربایی‌ها  نبود!

 

کاش در گفتار و در  رفتارمان،

با خودی‌ها خودنمایی‌ها نبود!

 

کاش گل‌ها را نبود این رنگ و بو،

یا دگر این خودستایی‌ها  نبود!

 

کاش  در  دنیای  امّید و  نیاز،

شِکوه‌ها  از  ناروایی‌ها نبود!

 

کاش آدم همدمی با خاک داشت،

همنشینش  مومیایی‌ها   نبود!

 

کاش در قاموسِ هستی ره نداشت،

آدمی  ؛   یا  بی‌حیایی‌ها  نبود!

 

کاش  بلبل  باخبر  بود  از خزان،

(لاله) !  کارش غمفزایی‌ها نبود!

 

 

🎤#حمیدپورخواجه

@deklame_hamid

 

‍✍#لاله#فرهادعطارحمیدی لنگرودی

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

بهروزفلاحی(هیوا):

این شبستان دل از شمعِ تو روشن کردم

از زمانی که به پهلوی تو  مسکن کردم

 

کردم از عشقِ تو زنجیرِ اسارت برپا

طوقِ شیدایی ات آنگاه به گردن کردم

 

روزگاری دلِ من باغِ مصّفایی بود

آه ! آن هم به تمنای تو گُلخن کردم

 

زندگی خرّم و زیبا و تماشایی بود !

رفت آن هم ز کفم ، تا ز تو دیدن کردم 

 

هرکه می گفت تویی رهزنِ دلها او را

از سراپرده ی دل راندم و قدغن کردم

 

دوستان یک به یک از دور و برم دور شدند

تا که دیدند دلم محملِ دشمن کردم

 

از کم و بیش دلم هیچ به تشویش نبود

آن هم آواره به هر کوچه و برزن کردم

 

حیف از مِهر و وفایی که دلم کرد به تو

حیف از جور و جفایی که به گلشن کردم

 

حیف از باده و مینا به تو کردم اهدا

حیف از جان و تنم وقفِ تو رهزن کردم

 

راهِ آزاد  به بن بست  رسیدست از بس

حدّ و مرزی که به هر راه  معیّن کردم

 

هرچه دل کرد،خوش آیند تو ای "نفس" نبود؛

عزمِ خود جزم به سر رفتن و رستن کردم!

 

همه دانند  تویی ، باعثِ  بدبختی ها؛

فتنه از توست ، اگر پشت به میهن کردم!

 

(لاله) این خِرقه ی پشمینه ی ذلّت را من

قرن ها پیش در این صومعه برتن کردم!

 

 

۹۶/۱۰/۱۴

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

‍ نازنینا ! زندگانی در نگاهت سبز باد 

نونهالِ دوستی در پیشگاهت سبز باد

 

در گلستانِ صداقت ای شمیمِ بامداد

پرنیانِ عشق در چشمِ سیاهت سبز باد

 

ای طهورِ چشمه‌ساران و شکوهِ آبشار

غنچه‌های مهربانی درپناهت سبز باد

 

ای امیدِ لاله‌ها در پهن‌دشتِ  آرزو

لحظه‌های دلکشِ فردا به راهت سبز باد

 

ای ندیمِ آفتاب و کعبۀ آمالِ دل

وی همآوای  سحر در سینه آهت سبز باد

 

ای شکیبا کوهِ ایمان بر سریرِ ماهتاب

ساحتِ بیداری و خوابِ گیاهت سبز باد

 

ای که فرّاش گُل از تدبیرِ مینای تو مست

ای همه معنای هستی بارگاهت سبز باد

 

ابرها دیری نمی پایند بر بامِ بلند

در حریرِ عاطفه تندیسِ ماهت سبز باد

 

در دلِ آیینه تصویرِ زلالت دیدنی

ای شهِ خوبان ، گُلِ احسان کلاهت سبز باد

 

از کناری می‌رود آهسته آهسته نسیم

تاکه گلبرگِ لطیف و بی‌گناهت سبز باد

 

گُل به روی گُلبن و بلبل زِ بوی گل خوش است 

ای کلامِ آشنایی تکیه‌گاهت سبز باد

 

(لاله ) در باغِ یقین پیوسته بادا بی‌نیاز

نغمه‌ها سبز و نوا سبز و نگاهت سبز باد!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

‍ عجب جایی ،نمی بینی کسی را در رفاه  اینجا!

چه بد جایی ، به جای راه، هر کس ساخت چاه اینجا!

 

هوا در این حوالی گاه‌گاه ، ای‌ماه! طوفانی‌ست؛

کسی با خود ندارد لاجرم چتر و کلاه اینجا!

 

به هرجایش سراسر سایه‌گستر رنج و ناکامی؛

به غیرِ رنج و ناکامی نمی‌روید گیاه اینجا!

 

به‌گوشم می‌رسد هردَم در اینجا بانگِ حزن‌انگیز؛

به‌غیرِ  دردِ غم  دیگر ندارد پایگاه اینجا!

 

به دلهایش دراین وادی ندارد عشق معنایی؛

ندارد هیچ چیزی غیرِ نفرت جایگاه اینجا!

 

به هرجایی در این دوزخ اگر فریاد می بارد؛

ندارد دادرس یا دادخواه و دادگاه اینجا!

 

پس‌از پایانِ هر شب، بی‌درنگ از آسمان خورشید؛

ز چشمانش فقط خونابه ریزد هر پگاه اینجا!

 

نه می‌خوانَد در این ویرانه دیگر بلبلی خوشخوان؛

نه دارد عطرِ روح‌افزای گلها جایگاه اینجا!

 

ندارد هیچ جایی درجهان شب‌های ظلمانی ؛

در این دوران که دارد این چنین روزی سیاه اینجا!

 

از این مخروبه هر کس می‌رهد، دیگر نمی‌آید؛

پشیمان‌ست چون آورد ،هر مرغی پناه اینجا!

 

زمانی این محل  چون باغِ عطرآگینِ زیبا بود؛

چنانکه مست می‌شد هرکسی با هر نگاه اینجا!

 

در این ماتم‌سرا ای دوست از بس راه‌وبیراه‌ست؛

نمی دانم که در راه‌ست و که گم‌کرده راه اینجا!

 

در اینجا هیچ آثاری از این مردم نمی‌بینی؛

ولی آثار بسیار است از هر پادشاه اینجا!

 

چنان عادت به تکرارِ گناهان کرده‌ام ؛ ای‌کاش!

به کارم نیز می‌کردم  ، هراَزگاهی نگاه اینجا!

 

به هرکارِ ثواب اینجا، زمانی بوده‌ام مشهور؛

ولی امروزه معروفم ، دریغا باگناه اینجا!

 

بگو ! ای یارِ زیباچشمِ بی‌همتا! مقصر کیست؟

که بی تو  می‌نماید دَم‌به‌دَم دل اشتباه اینجا!

 

چه راحت عده‌ای کردیم بیت‌المال را غارت؛

چه آسان می‌کنیم اموالِ مردم را تباه اینجا!

 

مگو ای (لاله) هر دزدی چرا این‌گونه آزادست؛

که زیرا این گناهان نیز می‌خواهد گواه اینجا!

 

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

لاله ای  چشم  به  راهم که  بهاران  برسد!  

هجرِ  آن  یارِ  سفر کرده  به  پایان  برسد!

 

ای خدا کاش که دل می شد از این غصّه رها؛

خبری خوش به من از جانبِ  جانان  برسد!

 

سالها  بر  درِ  این   باغ   دلا   منتظرم

از سفر  راحتِ جان ، خرّم و خندان برسد 

 

شب و روزم به درِ میکده ها مست و خراب  

نشد  آخر دلِ سرگشته  به سامان  برسد!

 

بوی  پیراهنِ  آن  یوسفِ   پنهانی ِ  ما

ای خوش آن لحظه که ازمصر به کنعان برسد!

 

غم مخور (لاله) در این وقتِ شب از دوری یار؛

شاید این جمعه دگر آن گلِ تابان برسد!

 

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

چرا ناراحتی  ای دل ز دلبر

مگر ناز و اَدا  بگرفته  از سر

 

از او  آیا شنیدی حرفِ تلخی

مگر آراست قامت چون صنوبر

 

نمی‌دانی که  دارد  هر گُلی   ناز 

که هر دل نازکش تر، یار خوشتر

 

نمی دانی مگر  احوالِ  دنیا

که یکسان است نزدش سنگ وگوهر

 

جفا را می‌توان فهمید آسان

وفا را نیز از  تأثیرِ  ساغر

 

دلا ! عشق است راهش خاکساری

به خاک اُفتاده گیرد،  یار  در  بَر

 

و هرشهری به یک چیزی است مشهور

غم است از  بهترین سوغاتِ این شهر

 

دلا ! بی نازنین لطفی ندارد 

سراسر این جهان تا صبحِ محشر

 

مگر ای دل غزلخوانی گناه است

بزن ساز و بخوان آواز دیگر

 

به سامانت بیفشان بذرِ شادی

به گلزارت بسوزان عود و عنبر

 

اگر  ناچیز  بود این دلبر و دل

نمی‌شد پُر از این دو نکته دفتر

 

الهی!  هیچ  دلداری  نباشد

در این ماتم‌سرا  بی یار و یاور

 

کدامین آتش است ای (لاله) بی دود

کدامین آسمان بی ماه  و اختر ؟!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

#لاله

 

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

یارب این دلدار را از من مگیر

این پری رُخسار را از من مگیر

 

دلخوشم هر بامداد ازدیدنش 

لطفِ این دیدار را از من مگیر

 

از دلم آهوی زیبا را مران

یارِ بی‌آزار را از من مگیر

 

ذهنِ من هرلحظه عطرآگین ازاوست

عطرِ این گلنار را از من مگیر

 

ای خدا ! مهیارِ این مهتاب شب

محرمِ  اسرار را  از من  مگیر

 

خواب و بیداریِ من با یاد اوست

شوقِ یادِ یار را از من مگیر

 

بار الها ! روشنایی‌بخشِ جان 

گوهرِ شهوار را از من مگیر

 

اوست نور و خانه ام روشن از او

عشق آن غمخوار را از من مگیر

 

آشیانم  را مکُن محروم از او

این عسل گفتار را از من مگیر

 

مهربانا ! حالِ دل از او نکوست

این نکوکردار را از من مگیر

 

هرچه می‌خواهی بگیر ازمن ولی

سروِ این گلزار را از من مگیر

 

ای خدای آفتابِ بی‌شمار

شمسِ این اشعار را ازمن مگیر

 

"لاله"ای برکوهِ عشقم دیدبان

لذّتِ این کار را از من مگیر!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

‍ گفتی : به دلم  دلبر و دلدار منم من!

وَز هرچه به جز روی تو بیزار منم من!

 

برخیز و به میخانه بیا تا که ببینی 

مخمورِ تو ای نرگسِ خمّار منم من 

 

در بارگهِ عشق تویی شمعِ شب‌افروز 

پروانۀ  مفتونِ  دل‌افکار منم  من

 

در دشتِ نگاهم  تو خرامنده غزالی

رسوای تو در کوچه و بازار منم من

 

یک قطرۀ درمانده به دریای نیازم

شیدای تو در وسعتِ پندار منم من

 

بر ساحتِ دل نرگسِ غمّاز تویی  تو

آلالۀ خونین دلِ گلزار منم  من

 

عمری‌ست که درچشمِ منی یار دلارام

هرچند به چشمِ  تو ، دلازار منم من

 

مقصودِ من از این همه اشعار تویی تو

منظورِ  تو از آن همه آزار منم من

 

برمفرشِ صحرای دلم ای چمن‌افروز 

هرچند کُنی غمزه خریدار منم من

 

گفتی: که به گلزارِ توأم ، بادِ سحرخیز؛

در حلقۀ زلفِ تو گرفتار منم من

 

گفتی :که تو دریایی و من تشنه کویرم

مشتاقِ  تو تا لحظۀ  دیدار منم من

 

هرگز نشود آن سخنِ نغز فراموش

گفتی: که تورا مونس و غمخوار منم من

 

هرگز نرود حرف تو ازاین دلِ بیمار 

گفتی: که تورا یار و پرستار منم من

 

ای (لاله) چه شد آن همه گفتارِ شفا‌بخش

شاید یکی از آن همه بیمار منم من

 

باشد که دگر دل به چنین  یار نبندم 

برمن سزد این جور وخطاکار منم من!

 

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

‍ یا علی!

 

لاله دارد آرزویت یا علی!

ذرّه ای باشد به کویت یا علی!

 

با دو بالِ علم و ایمان مرغِ عشق،

روز و شب در جستجویت یا علی!

 

عالم آرا شمعِ خلوتگاهِ یار،

روشن از یک تارِ مویت یا علی!

 

عقل و دل، این خانه‌های شوق و شور،

مست و حیران از سبویت یا علی!

 

ابرِ غم را از رُخِ آیینه‌ها،

می‌زداید گفتگویت یا علی!

 

خانه‌ها و کوچه‌های شهرِ عشق،

روشن از نامِ نکویت یا علی!

 

ای یگانه مظهرِ شکروشکیب،

صبح دارد خلق و خویت یا علی!

 

ذهنِ نخلستان ز گلبانگِ تو سبز،

باغ دارد رنگ و بویت یا علی!

 

شب برایت می‌کند دلواپسی،

غنچه‌ها مشتاقِ رویت یا علی!

 

دستِ حاجتمندِ ما بیچارگان،

یاعلی‌گویان به سویت یا علی!

 

صبر چون پروانه می‌پوید تورا

(لاله) دارد آرزویت یا علی!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

‍ کاش  ای  دل   آشنایی ها  نبود!

یا  اگر  بود این جدایی ها  نبود!

 

کاش  پیمان ها  نمی بستیم کاش،

یا که حرف از بی وفایی ها نبود!

 

کاش   دارا  با  خبر   بود  از ندار،

یا  که داد از  بی نوایی ها  نبود!

 

کاش در دامش نمی شد دل اسیر،

یا  اگر  می شد  رها یی ها  نبود!

 

کاش  در دل ها  نمی رویید عشق،

یا  که   دیگر   دل ربایی ها  نبود!

 

کاش  در  گفتار  و  در  رفتارمان،

با  خودی ها  خودنمایی ها نبود!

 

کاش گل ها را نبود این رنگ و بو،

یا  دگر  این خودستایی ها  نبود!

 

کاش   در   دنیای   امّید   و   نیاز،

شکوه ها   از   ناروایی ها   نبود!

 

کاش آدم همدمی با خاک داشت،

همنشینش     مومیایی ها   نبود!

 

کاش در قاموسِ هستی ره نداشت،

آدمی  ؛    یا   بی حیایی ها  نبود!

 

کاش   بلبل   باخبر   بود  از  خزان،

(لاله) !  کارش  غمفزایی ها  نبود!

 

✍#لاله#فرهادعطارحمیدی لنگرودی

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

#سه_گانی

 

امسال هم ای دل وجودم هیچ راحت نیست!

اصلاََ نکردی هیچ تغییری؛

با عشق در گیری.

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

#سه_گانی

 

این تَرَکهایی که بر دیوار پیشانی‌ست،

هریکی صد قرن فریادست؛

عشق ، بی داد‌ست.

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

#سه_گانی

 

آرزوی هر شبم این است،

در جهان ای دل نباشد هیچ ناکامی؛

یا که  در  دامی .

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

#سه‌گانی

 

پرسیدم از او بینِ خوشبختی و یا لبخند،

اول بگو ای گل چه می‌خواهی؟

خندیدوگفتا:"هردو،اما ابتدا لبخند".

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

#سه‌گانی

 

امسال هم درباغ و راغ ای‌گل ،

دارای آفات است؛

دارِ مکافات است.

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

#سه_گانی

 

صبح است و دل خوش از،

خورشید روی توست؛

مجذوب  خوی  توست.

 

#فرهادعطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

#سه‌گانی

 

نو گلا ! بزن کنار پرده را،

آمد از سفر به باغ و خیمه زد؛

نوبهارِ دلگشا.

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

#سه_گانی

 

اولین صبحِ بهار‌ست و  دلم می‌خواهد،

با تو باشم ، ولی اکنون تو بگو؛

 یار  با این همه مهمان چه کنم؟!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

#سه_گانی

 

نو‌بهارست و مبارک سالِ نو،

کرد بر تن گلشن و گلکار نو؛

سالِ نو  زیباست با احوالِ نو.

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

#سه_گانی

 

آمدی ای عشق ، تا دل را کنی آباد؛

عقلِ  بی‌تقصیر  ویران شد!

حال و روزش ، مثل تهران شد!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

#سه_گانی

 

امروز طوطی‌ دم به دم می‌گفت:

تا می‌توانی ، با جماعت باش!

همواره  راحت  باش!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

«رفتي دلم  شكستي،اين دل شكسته بهتر!

پوسيده رشته ی عشق،از هم گسسته بهتر!»

(هما  میر‌افشار)

 

از سالِ نامبارک،روزی خجسته بهتر!

از قلب‌های سنگی،یک قلبِ خسته بهتر!

 

قلب‌ست خسته بسیار از یارِ بس ‌جفاکار؛

کشتیِ بی‌وفایی، در‌هم شکسته بهتر!

 

سودی زبی وفا نیست،کارش به‌جز جفا نیست؛

با بی‌وفا اگر دل ،عهدی نبسته بهتر!

 

یک بی‌وفا درش باز، یک با‌صفا و بسته؛

زان دربِ باز، ای دل! این دربِ بسته بهتر! 

 

هرکس که با تو پیوست،برخاکِ تیره بنشست؛

آن را که بال و پر نیست، تنها نشسته بهتر!

 

از رفتنت غمی نیست، برگونه شبنمی نیست!

زنجیرِ بی‌وفایی ،از هم گسسته بهتر!

 

ازچشمِ دام‌گستر،از دامِ هر ستمگر،

آهوی نیمه‌جانی،ای (لاله) رَسته بهتر!

 

۹۵/۹/۷

 

#بداهه

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

کاش می شد به جهان یارِ ضعیفان برسد؛

هرچه حق است به حق دارِ پریشان برسد؛

 

کاش یک روز  دلا ! این سرِ  سوداییِ ما ،

خاطر آسوده شود ، باز به سامان برسد؟!

 

#فرهادعطارحمیدی‌لنگرودی

 

 

‍ بعد از پدر کسی که مرا یار و یاور است؛

او مادر است کز همه کس مهربان تر است!

 

از آنچه ماندنی ست ز دورانِ کودکی؛

لبخندِ جانفزا و پُر از مهرِ مادر است!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

اجرامحبوبه

 

سلام و صبح به خیر؛ ای بهانۀ هستی!

به عشقِ یار ،چه زیبا زخوابِ خوش رستی!

تبسّمِ گُل و شیوا ترنّمِ بلبل،...

برای توست که جانا به جمع پیوستی!

 

#فرهاد_عطار_حمیدی_لنگرودی(لاله)

 

 

گویند : که هر پرنده پَر باز کند؛

باید که پریدن از خود آغاز کند!

 

آن مغزِ سبکسری که بی بال و پراست؛

از کُنجِ قفس چگونه پرواز کند؟!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

با دلم  او کارِ  صد پاییزِ  شورانگیز کرد

 

تا که آمد جامِ دل از مهر خود لبریز کرد

 

با طبیعت این چنین هرگز زمستانی نکرد؛

 

آنچه با من آن درخشان چشمِ سحر آمیز کرد!

 

#فرهادعطارحمیدی‌لنگرودی

 

 

ای  نگاهت   شاهکارِ   زندگی!

چشمِ  سبزت   نوبهارِ  زندگی!

 

رویِ    ماهت  اعتبارِ   زندگی،

گیسوانت    آبشارِ      زندگی!

 

می تپد در سینه دل  با یادِ   تو،

سبز و خرّم    لاله زارِ   زندگی!

 

در  نگاهم  هست ، زیباتر جهان؛

با  تو  شیرین ،  روزگارِ   زندگی!

 

روزوشب چون قطره ام پویای تو،

از  تو   جاری ،  جویبارِ   زندگی!

 

می دهد تسکین   دلم را  نازِ تو،

می کند       اُمّیدوارِ     زندگی!

 

(لاله) از جامِ شکر ریزِ تو مست، 

ای   نگاهت     شاهکارِ   زندگی!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

‌ ‍ ای  دل   اگر  ما  آدمیم  آنان  که  بودند؟

جان را  به جانان این چنین اهدا نمودند

 

خوشبوترین گُل را از این گلخانه چیدند

در   زندگی   راهِ    سعادت   را    گزیدند

 

زنجیرها را  یک به یک  از هم  گسستند

درهای   تو در توی  زندان  را  شکستند

 

اسرارِ  خلقت را چه خوش  تفسیر کردند 

معنای هجرت را چه خوش  تحریر کردند

 

آنان که  ممتاز   این  جهان را   آزمودند

زنگار ،  از   آیینه ی    عبرت     زدودند

 

رفتند  تا  درگاه  یار از   بهترین  راه

با چشمِ بدبینی ، دلا ! کی گردی آگاه

 

رفتند     تا      انسانیت     تنها    نمانَد

در   باغِ   ایمان   امنیت   بر جا   بماند

 

رفتند     از   دنیا   که   تا    دنیا    بداند

هرگز   به دنیا    خوب و بد  یکجا نماند

 

رفتند  تا   دشمن   بداند  "دُختِ   زهرا" 

تا در جهان یک شیعه  باشد نیست تنها 

 

رفتند  تا  دنیا  بداند   کیست  "شیعه" 

دنیا  بداند  اهلِ  کوفه  نیست   شیعه 

 

محبوبِ ماای کوفیان "اُختُ الحُسین"است

"اُمُّ المصائب" شیعیان  را   نورِ  عین  است

 

در   قلبِ   ما   او  جایگاهی  خاص  دارد

در  بینِ   ما "زینب"   بسی "عباس" دارد

 

از   کوی   او   راهی   به جنّت  باز کردند

از   بامِ   ایمان   تا   خدا     پرواز   کردند

 

جان را   فدا  کردند ،   دین    پاینده  باشد 

خورشیدِ   دین   در "سوریه"  تابنده  باشد 

 

باشد مصون  از  غاصبان   قاموسِ  اسلام 

محفوظ  از    نامحرمان    ناموسِ   اسلام 

 

از  ما  به  ما   نزدیک تر   هستند  و   بودند

زیباترین       اشعارِ     هستی   را   سرودند

 

یارانِ  یاری  نیک  و  انسان های  نیک اند

یعنی  که  با  ما  در  نکوکاری   شریک اند

 

ای(لاله)! ماهم  بعداز آن خوبان چه کردیم؟

با آن که می گوییم ؛  ما  هم ،  اهلِ  دردیم!

 

 

#فرهاد_عطار_حمیدی_لنگرودی

 

شهیدمدافع حرم محسن حججی

 

 

 

ای جوان ! داری اگر همسر بگیری بهتر است!

گر نداری؟ دردِ عشق از این اسیری بهتر است!

 

در جوانی نیست وقتی عشقِ یاری در دلت

من نمی گویم بمیر ، اما بمیری بهتر است!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

قدِّ   دلاویزِ  تو ای جان یادم  آید!

تا درنظر سرووگُل و شمشادم آید!

وَز  دوری  رُخسارت ای یارِ دلارام،

می سوزم وازعمقِ جان فریادم آید!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

 

نمی دانم چراچشمش به من میلِ جفادارد؛

ولی با دیگران آن دلربا میل وفادارد!

 

خوشان یاری که قلبش مملو از یک عشق ربانی ست؛

و با هرخویش و بیگانه نگاهی با صفادارد!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

ای بسا آدم که در طی قرون،

شد ازعادات وغرایزسرنگون!

 

از درونِ  فکر و اَمیالِ  پلید،

هرکه دارد فهم می آیدبرون!

 

#فرهادعطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

‍ ‍ قصیده:خلسۀ طولانی

 

این منم از نسلِ سرگردانی ام

قطره ای از دوره ای طوفانی ام

 

در وفاداری به عهدم بی نظیر

نا شکیب از وسعتِ هجرانی ام 

 

بنده ام درمانده از قومی اسیر 

بَرده ای از عصرِ بی وجدانی ام

 

از نژادِ مردمی گم کرده راه

داغِ باقی مانده از نادانی ام

 

از تبارِ راهیانی ساده دل

این میان تنها نه من قربانی ام

 

من به تدبیرِ زر و تزویر و زور

مانده در تاریکی و حیرانی ام

 

باغبان در باغ خود راهم نداد

شد عیان تر حالتِ بحرانی ام

 

هر گذرگاهی به سویم بسته شد

شد فزون تر بی سرو سامانی ام

 

یک نخود هم نیستم در دیگِ آش

پای بندِ منطقی یونانی ام

 

نور شمعی نیست در کاشانه ام

در هوای کوکبی نورانی ام

 

سنگ هم ازمن گریزان است و من

خواستار گوهری مرجانی ام

 

ریشه ام ایرانی است امّا هنوز

سایه برچیزی به جزایرانی ام

 

غافل از زیبا رخانِ هم وطن

عاشقِ شیرین لبی افغانی ام

 

بر سرم دارم کلاهی از فرنگ

مشتریِ تاجری سودانی ام

 

بر تنم پیراهنی از ملکِ چین 

من خودم معمار هر ویرانی ام!

 

چای از هند است و جانا بی نصیب

از معطّر چاییِ ایرانی ام

 

می رسد گل از هلند آسان به دست؛

ای دریغ از ناز گل کاشانی ام

 

زندگی ام متّکی بر دیگران

من غریبی ، بی نبوغم ، فانی ام

 

عشق من،عشق حقیقی است و بس

عاشقِ سیمین بری روحانی ام

 

یوسفی کنعانی ام در بندِ عشق   

لیک در زندانِ تن زندانی ام 

    

راه ِ من از عامی و عابد جداست

جان فدای عالمی ربّانی ام

 

دل خوشی ام نیست تنها شعرومهر

دل خوش از هر مطلب عرفانی ام

 

هر چه دارم از سرایی دیگر است

من به ظاهر ساکنی ایرانی ام!

 

عیب ِ خود از یار پنهان می کنم 

شبنمی از رویشی پنهانی ام

 

خسته ام از باورِ ترس و دروغ

خسته از هر محفل ِ شیطانی ام

 

خسته از هر خودپرست و بت پرست

خسته از هر سفرۀ مهمانی ام

 

خسته از این آرزوهای محال

خسته از این صورتِ انسانی ام !

 

خسته از هر دستِ نیرنگ نیاز

خسته از این سیرتِ حیوانی ام! 

 

آن که از من دین و ایمانم رُبود؛

اینک آزاد است من زندانی ام 

 

نازنینا ! گفته ای از خود بگو

من گرانقدرا به این ارزانی ام

 

"لاله" ای دلخونم ای خورشید عشق

رشحه ای از دیده ای بارانی ام !

 

خسته جانم ؛ کی به پایان می رسد?

ای خدا ! این خلسۀ طولانی ام !

 

      شعر فرهاد_عطار_حمیدی_لنگرودی

 

گوینده حمیدپورخواجه

 

موزیک 

 

 پیانو:جواد معروفی.

 ویولن:پرویز یاحقی.

 تنبک:جهانگیر ملک.

 

 

مرابرساحل ودریاچه حاجت 

مرا بر کلبه و ویلا چه حاجت

 

دلاراما  !  تویی تنها  امیدم

مرا  بر گلشن زیبا چه حاجت

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

من قلم هستم ؛ ولی همراه انسان آمدم!

از  برای ارتقاءِ علم  و ایمان  آمدم!

نیّتی در سر ندارم جز نجات از شر جهل

من برای دفعِ تاریکی و نسیان آمدم!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

‍ کاش  ای  دل   آشنایی ها  نبود!

یا  اگر  بود این جدایی ها  نبود!

 

کاش  پیمان ها  نمی بستیم کاش،

یا که حرف از بی وفایی ها نبود!

 

کاش   دارا  با  خبر   بود  از ندار،

یا  که داد از  بی نوایی ها  نبود!

 

کاش در دامش نمی شد دل اسیر،

یا  اگر  می شد  رها یی ها  نبود!

 

کاش  در دل ها  نمی رویید عشق،

یا  که   دیگر   دل ربایی ها  نبود!

 

کاش  در  گفتار  و  در  رفتارمان،

با  خودی ها  خودنمایی ها نبود!

 

کاش گل ها را نبود این رنگ و بو،

یا  دگر  این خودستایی ها  نبود!

 

کاش   در   دنیای   امّید   و   نیاز،

شکوه ها   از   ناروایی ها   نبود!

 

کاش آدم همدمی با خاک داشت،

همنشینش     مومیایی ها   نبود!

 

کاش در قاموسِ هستی ره نداشت،

آدمی  ؛    یا   بی حیایی ها  نبود!

 

کاش   بلبل   باخبر   بود  از  خزان،

(لاله) !  کارش  غمفزایی ها  نبود!

 

✍#لاله#فرهادعطارحمیدی لنگرودی

🎤#حمیدپورخواجه

 

 

من نمی خواهم بگویم هیچ از آن یار خویش

یارِخوش پندارِخوش گفتارِ خوش کردارِ خویش

 

ای رفیقان کس نبیند آن چنان چیزی که من،

دیده ام در راه از همراهِ بی آزارِ خویش!

 

#فرهادعطارحمیدی لنگرودی

 

 

بلبلِ  شیوا سُخنا  ! 

صبح بخیر !

 

غنچۀ خوشبو بدنا ! 

صبح بخیر !

 

برتو سلام ! 

ای گلِ خندان عشق !

 

همسفرا ! ...

هموطنا !...

 صبح به خیر !

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

 

نه فکر کار و باری ام  نه اهل رستگاری ام؛

نه "شهریار"عاشقم نه نغمه خوان قناری ام

 

ولی به یادِ رویت ای سفیرِ نوبهاری ام!

بدونِ تو در این قفس چو "بمبِ انفجاری ام."

#فرهادعطارحمیدی‌لنگرودی

 

 

‍ دلبر  که ز باغ و راغ  دلها می بُرد؛

برهیچ کسی که تا کنون دل نَسپُرد؛

 

امروز به باغ و راغ دل می پاشید!

گویا که فریبِ چشمِ دلداری خورد!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

تسلیت ! بر ساکنانِ باغِ ایمان تسلیت! 

بر  امامِ امت  و  آحادِ ایران  تسلیت!

ارتحالِ جانگدازِ  این عزیزانِ  وطن ، 

تسلیت! برهرکه دارد، داغِ جانان تسلیت! 

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

@attarlangroodi

 

ای مادر! ای پدر! تن و جانم فدای تان!

قربانِ آن محبّت و عشق و صفای تان!

 

هستی ام از شما و شمایید هستی ام!  

شرمنده ام  ز  رحمتِ  بی انتهای تان! 

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

 

هرکه را در سر نباشد شور و غوغا شیعه نیست

هر که را در دل نباشد عشقِ مولا شیعه نیست 

 

شیعه جانش روشن از مهرِ علی و آلِ اوست

هر که را ای جان نباشد شوقِ آنها شیعه نیست

 

شیعه می داند مکانِ  رویشِ  آلاله  را 

هر که را باشد دلی امّا نه شیدا شیعه نیست 

 

شیعه می فهمد خوش آوا چشمۀ هستی زکیست

هر که را باشد  دوگوشی ناهم آوا شیعه نیست

 

شیعه می داند زمانِ هجرتِ پروانه را

هرکه را باشد خبر امّا نه پروا شیعه نیست

 

شیعه می بیند که در ژرفای هر آیینه چیست 

هرکه را باشد دو چشمی بی دلآرا شیعه نیست

 

شیعه می پوید به هر جا قامتِ زیبای دوست

هر که را باشد دلی امّا نه دریا شیعه نیست

 

شیعه با بادِ صبا و عِطرِ گُلها آشناست

هرکه را در بر نباشد جامِ صَهبا شیعه نیست

 

شیعه سرمست است از ساقیِ روزِ رستخیز 

هرکه را باشد گمان بر صبحِ فردا شیعه نیست

 

شیعه دارد همدمی با ابر و باران مثلِ باد

هرکه را باشد دلا ! دل ناشکیبا شیعه نیست

 

شیعه آزاد از فریبا جلوه های زندگیست 

هرکه را باشد گریبانگیر دنیا شیعه نیست

 

شیعه مجنونیست امّا روز و شب در جستجو

هرکه را باشد گریز از کوی لیلا شیعه نیست

 

شیعه می کارد به دلها شاخه هایی از وفا 

هرکه را باشد دلی بی یار و تنها شیعه نیست

 

شیعه دارد ساغری چون (لاله) مالامالِ عشق

هرکه را باشد ولی  ننماید اهدا شیعه نیست!

 

#فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی

 

فرهاد_عطارحمیدی_لنگرودی

دلنامه ۱

 

با خبر باش ! دلا! هیچ غراب ،

نشود همدم و همراهِ عُقاب!

 

با خبر باش! که در گله‌ی میش ،

گرگهایی ست  نهان زیرِ نقاب!

 

وقتِ آن ست ، نپرسیده ، دلا!

از من اکنون که بگیری تو جواب!

 

بهترین دل،  دلِ مردانِ خداست؛

می دهد خلوتشان بوی گلاب!

 

نزند پیشِ کسی حرفِ گزاف

نکند سیر به جز راهِ صواب!

 

نزند طعنه به دارا و ندار؛

نخورد مالِ یتیمان به حجاب!

 

دستِ حاجت نَبَرَد پیشِ کسی،

جز به درگاهِ خدا ، بهرِ ثواب!

 

نشود مست  زِ  هَر  باده ، دلا!

هر که نوشید از آن باده‌ی ناب!

 

نکُند رقص به هر بربط و ساز

هرکه دل بست به آن چنگ و رباب!

 

نهراسد دلِ مردان خدا؛

(لاله)از مهلکه‌ی دار و طناب!

 

فرهاد‌عطار‌حمیدی‌لنگرودی