شهراد_میدری

آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد

 از هوای ِ عشق سرشارش کنم رویم نشد

 

در دلم گفتم من عاشق پیشه ی ِ چشم ِ توام

 خاستم آهسته تکرارش کنم رویم نشد

 

 پلکهای ِ مخملش بر روی ِ هم عمرش بلند

 خاطرم بود " آفرین " بارش کنم رویم نشد

 

کاش دستی بر بلور ِ خوشتراش ِ مرمرش

 ترسم از این بود آزارش کنم، رویم نشد

 

ابر زیر ِ سر، نسیم انداخته بر روی ِ خود

 دست بردم خیس ِ رگبارش کنم رویم نشد

 

آفتاب آورده بودم پیش ِ مهتابش مگر

 باخبر از صبح ِ دیدارش کنم رویم نشد

 

کبک ِ ناز ِ برفی اش لم داده زیر ِ برگ ِ گل

 تور وا کردم گرفتارش کنم رویم نشد

 

گرچه میدانستم او هرگز نمیخاهد مرا

 دل زدم دریا که اصرارش کنم رویم نشد

 

رفتم از پیشش ولی هرچه "خدا" را خاستم

 لحظه ی ِ آخر "نگهدار"ش کنم رویم نشد

 

شهراد_ميدری

 

 

شهراد_میدری

خوش قد و بالا کرشمه! دلربایی تا به این حد؟

محشرِ زیبا شدن هایت خدایی تا به این حد؟

 

رد شدی از روبرویم، رو نگرداندی به سویم

خوش خرام آهویِ من! بی اعتنایی تا به این حد؟

 

کاش میگفتی چه در عمقِ نگاهت بود از اول

سحر و افسون از شروعِ آشنایی تا به این حد؟

 

گنجِ نایابی، عیارت بیشتر از درکِ هستی ست

نقره پلک و تن بلور و مو طلایی تا به این حد؟

 

رنگ می بازد پرِ طاووس در آیینه یِ تو

شاهکارِ آفرینش! خود نمایی تا به این حد؟

 

ای فدایِ چشمِ مستت، مثلِ مومم رامِ دستت

ماهِ اهرامِ ثلاثه! مومیایی تا به این حد؟

 

روسری وا کردی و مو را به دستِ باد دادی

بال در بالِ قناری ها رهایی تا به این حد؟

 

قدرِ یک پیراهن از تو فاصله دارم ولی باز

سوختم از دوری ات، هُرمِ جدایی تا به این حد؟

 

گفتمت جان و دلِ ناقابلی دارم فدایت

زیرِ لب خندیدی و گفتی "فدایی" تا به این حد؟

 

صبح شد پروانه ها در بسترم رقصانِ از این شعر

شور و شوقِ اینکه "در خوابم میایی" تا به این حد؟

 

شهراد_میدری

 

 

🍂🍃🌹🍃🍂

شهراد میدری

مثلِ نسیمی سرزده، آهسته از در تو بیا

محضِ پریشان کردنم، شوخ و پریشان مو بیا

 

با رقصِ دامن چین به چین، بردار پا را مرمرین

بگذار منت بر زمین، نازک خرام آهو بیا

 

با عشوه و ناز و ادا، بر شانه ات گیسو رها

شنگ و قشنگ و دلربا، چون کبکِ دالاهو بیا

 

ای نوبهارِ دلبری! ای دلرباتر از پری!

از باد چون دل می بری، با دامنی شب بو بیا

 

یکه سوار و یک تنه، چون شورِ نور از روزنه

تا قصر ماه و آینه، خوش نقش و زیبا رو بیا

 

تن نقره و بالا بلا، الماس پلک و مو طلا

سرپنجه یاقوت از حنا، با تاجِ شهبانو بیا

 

بر پرده یِ ناز سحر، با شوقی از دریاچه تر

تا موجِ تحریرِ قمر، چون دسته دسته قو بیا

 

جانم فدایِ جانِ تو، دارم دلی از آنِ تو

تا من شوم قربانِ تو، با خنجرِ ابرو بیا

 

ای دلبرِ افغانی ام! من مولویِ ثانی ام

سویِ دلِ تهرانی ام، از بلخ با هوهو بیا

 

حالا که شعرم شد عسل، وا کرده بر رویم بغل

تا بیت بیتِ این غزل، مشتاق و "به به"گو بیا

 

عاشقانه های شهراد_میدری

 

 

شهراد_میدری

به خط سـرمه بر بادام عشق است

     به رنگ ارغوان در جام عشق است

 

چنان رنگین کمـــان و دشتی از گُل

    شـروع هفــته ام با نام عشق است

 

شهراد_ميدرى

شهراد_میدری

هر بار اگر که اطلســی رخــت شوی

 

دلگـــرم سمـــاور ســر تخــــت شوی

 

یک پنجره سهم بامدادت کافی ست

 

تا مست چکاوکان خوشبخــت شوی

 

شهراد_میدری

 

شهراد_میدری

بزن پلکی بهم بانو! شرابِ ناب می خواهم

لبالب کن مرا که مستیِ نایاب می خواهم

 

به من رو کن، هیاهو کن، پریشان بافه یِ مو کن

تو را در قصرِ آیینه، شبِ مهتاب می خواهم

 

بس است اندوه و دلتنگی، به رقص آور دف و چنگی

چنان گلبرگِ خوشرنگی، تو را شاداب می خواهم

 

کمال الملکِ حیرانم، هر آنچه گفته ای آنم

تو را نقشِ دل و جانم، میانِ قاب می خواهم

 

به بیدا بیدِ مجنونت، به رقصا رقصِ افسونت

تو را با قدِ موزونت، به پیچ و تاب می خواهم

 

به زیرِ سایه یِ طوبا، صدایِ شُرشُرِ جو با

دو چشمِ سبزِ لیمو با لبِ عناب می خواهم

 

به ابرویت اشارت کن، مرا مستانه غارت کن

تو را همواره بیرحم و چنین جذاب می خواهم

 

حریرِ بالشِ نرمت، بغل وا کردنِ گرمت

به رویِ سینه ات جایی برایِ خواب می خواهم

 

مرا دیدی و خندیدی و چرخیدی و رقصیدی

چه خوب از این که فهمیدی تو را بی تاب می خواهم

 

به خوابم آمدی دیشب، نهادی لب به رویِ لب

به من گفتی عطش دارم، دلت را آب می خواهم

 

سحرگاهان سرت بر سینه ام گفتم مرا دریاب

به عشوه پلک وا کردی که شعرِ ناب می خواهم

 

 #شهراد_میدری🍁

شهراد_میدری

دلـــداده و بی تــــاب تو برمی خیزم

 

مســـت از غزل نــاب تو برمی خیزم

 

برداشـته خانه را شمیــم گــل یــاس

 

هر صبح که از خواب تو برمی خیزم

 

#شهراد_میدری

 

شهراد_میدری

❤️❤️❤️

 

تن بلورین ماه من! مویت شب یلدایی است

اینهمه محشر شدن اسراف در زیبایی است

 

 

فکر ِ مضمون ِ جدیدم، قیس تکراری شده

نه نمی گویم که چشم ِ سرمه ات لیلایی است

 

 

باربی هستی و زن های ِ حسود ِ پایتخت

بحث ِ داغ ِ روزشان جراحی ِ زیبایی است

 

 

وعده ی ِ "چون تو شدن" همراه با میکاپ و مِش

تازگی ها بهترین راه ِ درآمد زایی است

 

 

جای ِ پایت بهترین آب و هوای ِ نقشه هاست

هر جزیره در هوایت نام ِ آن هاوایی است

 

 

پیش ِ قند ِ بوسه هایت تا کمر خم می شود

شاه ِ قاجاری که نقش ِ استکان ِ چایی است

 

 

گوشوارت توامان گیلاس ِ همرنگ ِ شراب

درصدی از این دو قطره آخر ِ گیرایی است

 

 

با خیالت می نوازد ضرب و تصنیفش ملوک:

نرم نرمک تا لب ِ چشمه قدی "رعنا"یی است

 

 

نازخاتون! چشم برنو! مو دم اسبی! کج کلاه!

بختیاری زاده ای یا ایل ِ تو قشقایی است؟

 

 

تازه می فهمم چرا مانده خدا تنها هنوز

هر کسی که عاشقت شد چاره اش تنهایی است

 

 

شهراد میدری

شهراد_میدری

❤️❤️❤️

 

تن بلورین ماه من! مویت شب یلدایی است

اینهمه محشر شدن اسراف در زیبایی است

 

 

فکر ِ مضمون ِ جدیدم، قیس تکراری شده

نه نمی گویم که چشم ِ سرمه ات لیلایی است

 

 

باربی هستی و زن های ِ حسود ِ پایتخت

بحث ِ داغ ِ روزشان جراحی ِ زیبایی است

 

 

وعده ی ِ "چون تو شدن" همراه با میکاپ و مِش

تازگی ها بهترین راه ِ درآمد زایی است

 

 

جای ِ پایت بهترین آب و هوای ِ نقشه هاست

هر جزیره در هوایت نام ِ آن هاوایی است

 

 

پیش ِ قند ِ بوسه هایت تا کمر خم می شود

شاه ِ قاجاری که نقش ِ استکان ِ چایی است

 

 

گوشوارت توامان گیلاس ِ همرنگ ِ شراب

درصدی از این دو قطره آخر ِ گیرایی است

 

 

با خیالت می نوازد ضرب و تصنیفش ملوک:

نرم نرمک تا لب ِ چشمه قدی "رعنا"یی است

 

 

نازخاتون! چشم برنو! مو دم اسبی! کج کلاه!

بختیاری زاده ای یا ایل ِ تو قشقایی است؟

 

 

تازه می فهمم چرا مانده خدا تنها هنوز

هر کسی که عاشقت شد چاره اش تنهایی است

 

 

شهراد میدری

شهراد_میدری

بزن حرفی، بخوان شعری، مرا هم یاد کن گاهی

اگرچه غرقِ اندوهم دلم را شاد کن گاهی

 

بیا تا سنگفرشِ خیسِ باران خورده و دلتنگ

هوایِ برگِ زردی که به خاک افتاد کن گاهی

 

غروبی بس غم انگیزم، از آه و غصه لبریزم

شبِ هوهویِ پاییزم گله با باد کن گاهی

 

نه بیش از این، به قدری که سرم بر شانه ات باشد

برایِ گریه کردن فرصتی ایجاد کن گاهی

 

نصیبِ آنهمه رویایِ شیرین، تلخکامی بود

منقش سنگ را از تیشه یِ فرهاد کن گاهی

 

به یادِ من که سر در زیرِ پر، پرواز یادم رفت

پس از این مرغِ عشقی از قفس آزاد کن گاهی

 

اگرچه از مغول مانده ست زخمی بر خراسانم

مرا غرقِ نوازشهایِ گوهرشاد کن گاهی

 

"تمامِ هستی ام تکرارِ تاریکی ست" بعد از این

شبم را پُر"فروغ" از شعرِ "فرخزاد" کن گاهی

 

صدایِ نغمه یِ پُرسوز عشقی کوکِ جانم کن

به سازی و به آوازی مرا فریاد کن گاهی

 

شراب انداختم دلتنگی ام را، شعرِ نابی شد

جهانی را به یادش مست از شهراد کن گاهی

 

#شهراد_میدری

شهراد_میدری

یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیم

 قُل قُل قوری و قلیان و بساطی داشتیم

 

عطر آویشن، ردیف استکان های بلور

 زندگی شیرین تر از چای نباتی داشتیم

 

 مادری فیروزه تر از آسمان مخملی

 سایه ی مهر پدر، ظهر صلاتی داشتیم

 

خانه ای گرچه کلنگی خالی از اندوه و غم

 باخبر از حال هم شور و نشاطی داشتیم

 

نم نم چنگ و رباب و گلنراقی و قمر

 هر شب جمعه که میشد سور و ساتی داشتیم

 

نرده های غرق پیچک، پله پله اطلسی

 گام پاورچین و غرق احتیاطی داشتیم

 

شرشر فواره روی رقص ماهی های حوض

 شور و شوق و خاطر پُر انبساطی داشتیم

 

ساده مثل آفتاب آمده از پشت کوه

 بی خجالت لهجه ی اهل دهاتی داشتیم

 

حافظ از شاخه نباتش، سعدی از سیمین تنش..

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتی داشتیم

 

کارگردان! آنهمه عشق و صفا یادش بخیر

 آخر ِ آن روزها ای کاش کاتی داشتیم

 

عکس ما را قاب کن هرچند با گرد و غبار

 تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم

 

#شهراد_میدری

شهراد_میدری

رقصـــان شمیـــم گل، نسیــــمی شاید؟

میخــوانی از عشــق، یاکریـــمی شاید؟

 

چایت دم و نان سنگک و لبخندت جور

خوشبخـــتی طهـــران قدیـــمی شاید؟

 

#شهراد_میدری

 

شهراد_میدری

گـره، دل را به نابــودی زدی باز 

 

دم از بیـــداد نمـــرودی زدی باز

 

قشنگی تو چون آتش به پا کرد

 

به چشمت عینک دودی زدی باز

 

#شهراد_میدری

 

شهراد_میدری

خوش قد و بالا کرشمه! دلربایی تا به این حد؟

محشرِ زیبا شدن هایت خدایی تا به این حد؟

 

رد شدی از روبرویم، رو نگرداندی به سویم

خوش خرام آهویِ من! بی اعتنایی تا به این حد؟

 

کاش میگفتی چه در عمقِ نگاهت بود از اول

سحر و افسون از شروعِ آشنایی تا به این حد؟

 

گنجِ نایابی، عیارت بیشتر از درکِ هستی ست

نقره پلک و تن بلور و مو طلایی تا به این حد؟

 

رنگ می بازد پرِ طاووس در آیینه یِ تو

شاهکارِ آفرینش! خود نمایی تا به این حد؟

 

ای فدایِ چشمِ مستت، مثلِ مومم رامِ دستت

ماهِ اهرامِ ثلاثه! مومیایی تا به این حد؟

 

روسری وا کردی و مو را به دستِ باد دادی

بال در بالِ قناری ها رهایی تا به این حد؟

 

قدرِ یک پیراهن از تو فاصله دارم ولی باز

سوختم از دوری ات، هُرمِ جدایی تا به این حد؟

 

گفتمت جان و دلِ ناقابلی دارم فدایت

زیرِ لب خندیدی و گفتی "فدایی" تا به این حد؟

 

صبح شد پروانه ها در بسترم رقصانِ از این شعر

شور و شوقِ اینکه "در خوابم میایی" تا به این حد؟

عاشقانه های #شهراد_میدری

 

شهراد_میدری

بلا بالای بی همتای چون رویای شیرینم!

 

خرام آهوی غوغا روی عنبر بوی سیمینم!

 

بزن فالی که جای من، به تو حافظ بفرماید:

 

"به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم"

 

#شهراد_میدری

 

 

بیا تقسیم کن این فرصت ِ دیدار را با من

 بغل کن زیر ِ باران عطر ِ گندمزار را با من

 

 خدا فندک که زد با آذرخشش، پک بزن سنگین

 اگر شد دود کن یک نخ دو نخ سیگار را با من

 

 اجاق از آتش ِ دل کرده ام برپا برای ِ چای

 تماشا کن بخار ِ قوری ِ گلدار را با من

 

 بخند و خانه را نقاشی از رنگ ِ لبانت کن

 پر از رزهای ِ قرمز کن در و دیوار را با من

 

 از آن صندوق ِ شاه عباسی ات آیینه را بردار

 بخان ابروی ِ عشق الدوله ی ِ قاجار را با من

 

 سلامت باد ِ عمر ِ رفته لبهامان به روی ِ هم

 بنوش این پیک ِ از مستانگی سرشار را با من

 

 شلال ِ گیسوان ِ باد امضا کرده را وا کن

 شبانه در میان بگذار این طومار را با من

 

 اگرچه عادتت نامهربانی بوده از اول

 بیا و مهربانی کن همین یک بار را با من

 

 خداحافظ نگو که بی تو خیلی زود می میرم

 نرو از پیش ِ من هرگز، نکن این کار را با من

 

عاشقانه های #شهراد_میدری

 

شهراد_میدری

من خیس ِ باران باشم و در را برویم وا کنی

 عطر ِ تمشک و پونه را با خنده ات معنا کنی

 

مانند ِ برگ و شبنمی، سرد از هوای ِ نم نمی

 در خود بلرزم تا کمی در دستهایم "ها" کنی

 

 بگذاری آن سو صندلی، محو ِ هوای ِ مخملی

 با چوبهای ِ جنگلی شومینه ای برپا کنی

 

کتری و رقص ِ شعله ها، آویشن و هِل در هوا

 یک سینی از عشق و صفا سهم ِ من ِ تنها کنی

 

فنجان پُر از چایی شود، از من پذیرایی شود

 عصرم تماشایی شود وقتی سری بالا کنی

 

یک عمر زن باشی ولی، غرق ِ سخن باشی ولی

 دلتنگ ِ من باشی ولی با خنده ای حاشا کنی

 

حالی به حالی جای ِ گل، رقص ِ شمالی جای ِ گل

 بر روی ِ قالی جای ِ گل، نقش ِ نگار ایفا کنی

 

آیینه ای بگذاری و دل بر دلم بسپاری و 

 آن شانه را برداری و با تار ِ مو غوغا کنی

 

مو جنگلی ِ تا کمر! با روسری ِ مِه به سر 

 ای وای اگر چشمت خزر، لب را قزل آلا کنی

 

با مزه ی ِ توت ِ ملس، با شعر ِ حافظ همنفس

 رقص ِ الا یا ایها الساقی ادر ودکا کنی

 

ای جویبار ِ زمزمه! ای مستی ِ بی واهمه!

اصلن که گفته اینهمه آیینه را زیبا کنی؟

 

جرم ِ من عاشق بودنم، شلاق ِ مویت بر تنم

 بهتر که این حد خوردنم را زودتر اجرا کنی

 

چیدی گل ِ مهتاب را، تا پشت ِ پلک ِ خاب را

 سهم ِ هزاران قاب را تصویری از رویا کنی

 

من صبح شعری خانده ام، شاید تو را گریانده ام

 تا جای ِ خالی مانده ام یک شاخه گل پیدا کنی

 

#شهراد_میدری

 

 

❤️

 

شهراد_میدری

من خیس ِ باران باشم و در را برویم وا کنی

 عطر ِ تمشک و پونه را با خنده ات معنا کنی

 

مانند ِ برگ و شبنمی، سرد از هوای ِ نم نمی

 در خود بلرزم تا کمی در دستهایم "ها" کنی

 

 بگذاری آن سو صندلی، محو ِ هوای ِ مخملی

 با چوبهای ِ جنگلی شومینه ای برپا کنی

 

کتری و رقص ِ شعله ها، آویشن و هِل در هوا

 یک سینی از عشق و صفا سهم ِ من ِ تنها کنی

 

فنجان پُر از چایی شود، از من پذیرایی شود

 عصرم تماشایی شود وقتی سری بالا کنی

 

یک عمر زن باشی ولی، غرق ِ سخن باشی ولی

 دلتنگ ِ من باشی ولی با خنده ای حاشا کنی

 

حالی به حالی جای ِ گل، رقص ِ شمالی جای ِ گل

 بر روی ِ قالی جای ِ گل، نقش ِ نگار ایفا کنی

 

آیینه ای بگذاری و دل بر دلم بسپاری و 

 آن شانه را برداری و با تار ِ مو غوغا کنی

 

مو جنگلی ِ تا کمر! با روسری ِ مِه به سر 

 ای وای اگر چشمت خزر، لب را قزل آلا کنی

 

با مزه ی ِ توت ِ ملس، با شعر ِ حافظ همنفس

 رقص ِ الا یا ایها الساقی ادر ودکا کنی

 

ای جویبار ِ زمزمه! ای مستی ِ بی واهمه!

اصلن که گفته اینهمه آیینه را زیبا کنی؟

 

جرم ِ من عاشق بودنم، شلاق ِ مویت بر تنم

 بهتر که این حد خوردنم را زودتر اجرا کنی

 

چیدی گل ِ مهتاب را، تا پشت ِ پلک ِ خاب را

 سهم ِ هزاران قاب را تصویری از رویا کنی

 

من صبح شعری خانده ام، شاید تو را گریانده ام

 تا جای ِ خالی مانده ام یک شاخه گل پیدا کنی

 

*شهراد میدری*

 

پ ن:

 

1/ هفتم آبان روز جهانی شاه شاهان کوروش بزرگ شادمان باد

 

:

 

شهراد_میدری

سپیده استکانی نور با تو

هوای صبح نیشابور با تو

درود از من، گل از من، عشق از من

شروع هفته ای پرشور با تو

 

#شهراد_میدری

 

 

از دل دامنه ی مشرقی کوه بلند

چشمه ی پاک سحر می جوشد

بره آهو به سلامی به کلامی شیرین

می نوازد گل آویشن را

میگشاید مژه را شبدر شبنم خورده

کبکی از گردنه پرواز کنان می آید

سهره ای نازکنان می آید

از بلوطی کهن آواز پر بلدرچین

قصه ی زندگی آغاز کنان می آید

تا بگویند و بخندند و برقصند در آیینه ی آب

تا غبارینگی رخوت شب را بزدایند از نو

تا دل از قل قل چشمه بربایند از نو

می شکوفد گل خورشید از کوه

غرق پروانه ی نور

میشود باز جهان روشن از آتشکده ی ایزد مهر

کوه و صحرا و در و دشت بهم می گویند

رو به خوشبختی مان پنجره ای باز شده

هفته ی دیگری آغاز شده

هرکه با هلهله و غلغله شاد است امروز

هفت روزش شاد است

هرکه لبخند گل سرخ شکوفا دارد

هفت روز از غم بی همنفسی آزاد است

پس بگوییم و بخندیم و برقصیم در آیینه ی نور

که جهان نقش قلم موی به رقص آمده ی استاد است

 

#شهراد_میدری

 

شهراد_میدری

گُلِ بادامِ برف اندامِ شیرین کامِ کندوها!

خرامان مویِ غوغا رویِ عنبر بویِ آهوها!

 

بیا یارم! به دیدارم، شبِ تارم، که بیدارم

بیا شیرین و پاورچین و عطرآگین به این سوها

 

سراپا نور و غرقِ شور و چشم انگور و بس مغرور

چنان خابی لبِ آبی، بده تابی به ابروها

 

امان از تو، فغان از تو، پر از غوغا جهان از تو

رخت دلبر، قدت محشر، تنت گلبرگِ شب بوها

 

تو ماهی و دل آبت شد، شرابت شد، خرابت شد

بخان سرمست و گُل در دست از آوازِ پرِ قوها

 

نه تنها من به دیدارت، چنین زارت، گرفتارت

اسیرِ سینه چاکِ تو، هلاکِ تو هلاکوها

 

همه حیران و وَه گویان و عود افشان و گُل ریزان

چنین زیبا، چنین رعنا، چه کردی با پری روها؟

 

بزن چنگی و آهنگی، به رقص آور دلِ تنگی

خوشا سازِ خوش آوازِ نوا نازِ النگوها

 

شبِ مهتاب و شعرِ ناب و وقتِ خاب و دل بی تاب

مدارا کن، بغل وا کن، مرا جا کن به بازوها

 

چنین عاشق نمی زاید، نمی آید چو شهرادت

هزاران سالِ دیگر هم کسی بینِ غزلگوها

 

عاشقانه های #شهراد_میدری

 

شهراد_میدری

حالا که به سال نو رسیدی بدهی

 

از آن گل صورتی که چیدی بدهی

 

دلتنگ به شوق دیدنت می آیم

 

ای کاش به من دو بوسه عیدی بدهی

 

#شهراد_ميدرى

شهراد_میدری

گلــــدان گل شکفـــــته بر میــــز! سلام

 

فنجــــان طلایی عســــل ریـــــز! سلام

 

به به چه هوایی، چه نسیمی، ای جان!

 

ای صبـــح بهـــــاری دل انگیــــز! سلام

 

#شهراد_ميدرى

 

 

 

 

پر از شـوق قنـــاری کن مرا باز

 

شبیــه رود، جـــاری کن مرا باز

 

بنفشه مو و نرگس بو و گل رو

 

بخنـــد و نوبهـــاری کن مرا باز

 

#شهراد_میدری

 

 

 

 

بی شرف! اینهمه زیبا شدنت کافی نیست؟ 

 در دل هر غزلی جا شدنت کافی نیست؟

 

آینه آینه تالار ِ فریبایی ِ توست 

 هر طرف محو ِ تماشا شدنت کافی نیست؟

 

 اینهمه سیب نچین حضرت ِ خاتون ِ شگفت! 

نقش ِ تکراری ِ حوا شدنت کافی نیست؟

 

هر که یکبار تو را دیده شده مجنونت 

 رحم کن بانو ! لیلا شدنت کافی نیست؟

 

گفته بودند پریناز، نگفتند اینقدر 

 مایه ی ِ رشک ِ پری ها شدنت کافی نیست؟

 

لعنتی! ماه نشو، اینهمه شب قصه نگو 

 شهرزاد ِ شب ِ یلدا شدنت کافی نیست؟

 

ملکه! اینهمه سرباز ِ عسل ریز بس است 

 شهد ِ کندوی ِ غزلها شدنت کافی نیست؟

 

آی پروانه ترین پیرهن ابریشم ِ رقص! 

دشت تا دشت شکوفا شدنت کافی نیست؟

 

موشرابی ِ لب انگوری ِ چشم الکل ِ مست! 

پیک ِ هر بی سر و بی پا شدنت کافی نیست؟

 

دست بردار از این دلبری ات یعنی چه 

 هر طرف ورد ِ زبانها شدنت کافی نیست؟

 

من که هر ثانیه ای بی تو برایم قرنی ست 

 در دلی تنگ چنین جا شدنت کافی نیست؟

 

خسته ام می روم از بندر، توفانی کاش 

 مردی آواره ی ِ دریا شدنت کافی نیست؟

 

کانال عاشقانه های #شهراد_ميدرى

 

شهراد_میدری

اول نامه درود

اول نامه سلام

آرزویم همه این است شکوفا باشی

مثل گلها باشی

حال من را که نپرسیده ای اما خوبم

خالی از غصه و هر آشوبم

نیست جز دوری تو هیچ غمی محبوبم!

خبر از شهر شما هیچ ندارم اما

شده اینجا پر از آواز بهار

میخرامد نفس پاک نسیم

روی ابریشم گلفرش انار

میرسد از همه سو نغمه ی سنتور و سه تار

وای اگر پنجره را باز کنی

عطر باران که پر از کاهگل دلشدگی ست

میدهد پروازت

میشود زمزمه ی آغازت

وای اگر پنجره را باز کنی

بوی نم خورده ی خاک

که در آمیخته با سبزه ی نورسته ی صبح

میکند سرمستت

میدهد گل دستت

آسمان سرخوش بازآمدن چلچله هاست

مملو از قاصدک شاد و رهاست

میرسد از همه سو نغمه ی تبریک به گوش

سینه سرخان چمنزار بهشت

بلبلان غزل آراسته ی باغ ترنج

قمریان به شعف آمده ی جنگل سدر

همگی غرق در آواز شکفتن هستند

شده نوروز و چه شوری برپاست

هرطرف جشن و سروری برپاست

در چنین حال و هوایی دم عید

من یکی هم مثلن شاد ولی غم دارم

چون تو را کم دارم

کاش اینجا بودی

وسط سمفونی سال جدید

دل من تنگ شده

برخلاف همه سازش چه غم آهنگ شده

از خودت روی گل کاغذی خاطره ها

چند خط نامه برایم بنویس

بی خبر نگذارم

بیش از این چشم به در نگذارم

آنکه یک عمر تو را دارد یاد

دوستدارت: شهراد

#شهراد_میدری

شهراد_میدری

دختر ِ شیخ! بهار آمده غم جایز نیست 

 به دو ابروی ِ کجت اینهمه خم جایز نیست

 

مهربان باش و در ِ خانه به رویم بگشا 

 میهمانت شده ام ظلم و ستم جایز نیست

 

 بوسه می چسبد اگر قوری و منقل باشد 

 چون لب ِ قند تو بی چایی ِ دم جایز نیست

 

مادرت کاش نمی رفت زیارت، دم ِ عید 

 گریه و نوحه و رفتن به حرم جایز نیست

 

پس بزن ابر ِ سیاهی که حجابت شده است

 بیشتر چهره برافروز که کم جایز نیست

 

بیشتر باز کن آن چاک ِ گریبان گرچه 

 هرویین بیشتر از چند گرم جایز نیست

 

به من "استغفرالله" نگو دختر ِ خوب ! 

عربی حرف زدن های ِ عجم جایز نیست

 

تار ِ مویت بده بنوازم و خود مست برقص 

 غیر از این موسم ِ نوروزی ِ جم جایز نیست

 

آسمان رقص و زمین رقص، چه کس گفته حرام؟! 

خرده بر حضرت ِ بابای ِ کرم جایز نیست

 

عشق بی معنی و تو سنگدل و من دلسرد 

 شده است و شده ای و شده ام جایز نیست

 

هرچه گفتم بپذیر و دل ِ من را نشکن 

 نه و نه گفتن پشت ِ سر ِ هم جایز نیست

 

آمدم خاستگاری، غزلم مهر ِ تو باد 

 جز جواب "بله" با اهل ِ قلم جایز نیست

 

عاشقانه های #شهراد_ميدرى

 

 

در فراسوی فرحناکی فواره ی نور

روی ابریشم سبزینه ی شوق

هفت سین غزل انداخته ایم

من و باران و گل و عشق و نسیم

محفلی ساخته ایم

تا غزالینه قدم رنجه کند فروردین

تا خرامینه هوا باز شود عطرآگین

تا معطر شود آواز پر بلدرچین

تیک و تاک تپش ثانیه ها می گویند

که بهارینه ترین معجزه ها در راه است

پس در این چند قدم مانده به آغاز بهار

به تو تقدیم صمیمانه ترین تبریکم

ای برازنده ترین!

فال نوات

حال نوات

سال نوات

غرق خوشبختی باد...

 

#شهراد_میدری

 

شهراد_میدری

سرسبــــزی باغی از غـزل، تقدیمت

 

رویـــای لبــالب از عســـل، تقدیمت

 

در را بگشــا، عجب هـوایی، بـه بـه!

 

خوشبختی صبح، یک بغل تقدیمت

 

#شهراد_ميدرى

 

غنچه ی صبحی دوباره باز شد

آفتاب دیگری آغاز شد

تا گلستان جهان سرشار زیبایی شود

تا بهار مهرورزیدن تماشایی شود

تا تو پلک مخملت را وا کنی

تا سری بالا کنی

تا سلامی باز با دنیا کنی

تا دوباره عشق را

با گوشه ی لبخند خود معنا کنی

یادگار روزگار زرنگار مشرقی!

صبح زیبایت بخیر

 

 

 

ﭘﯿﺮﻫﻦ ﻧﺎﺯﮎ ِ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ!

ﺑﺎﻍ ِ ﻣﯿﻨﯿﺎﺗﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﻧﻘﺶ ﻭ ﻧﮕﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ!

 

ﺧﻮﺷﮕﻮﺍﺭﺍ! ﺧﻨﮑﺎ! ﭼﺸﻤﻪ ﯼ ِ ﯾﺎﻗﻮﺕ ِ ﺑﻬﺸﺖ!

ﻟﺐ ِ ﺳﺮﺧﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻬﺪ ِ ﺍﻧﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﯾﺖ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﺴﺖ ﻭ ﺧﺮﺍﺏ

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﭼﺸﻢ ِ ﺧﻤﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺭﻭﺳﺮﯼ ِ ﺗﻮ ﻏﺰﻟﺒﺎﻓﺘﻪ ﯼ ِ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺍﺳﺖ

ﻋﻄﺮ ِ ﺑﺎﺯﺍﺭ ِ ﻭﮐﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺩﻭﺭ ِ ﻣﻨﻈﻮﻣﻪ ﯼ ِ ﺷﻤﺴﯽ ِ ﺳﺮﺕ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ

ﻫﺮﭼﻪ ﺳﯿﺎﺭﻩ ﺍﮔﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺍﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺑﺎﺩ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﮐﻪ ﻣﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺁﻭﺭﯼ ﺍﺵ

ﺩﺍﻣﻨﯽ ﺍﻃﻠﺴﯽ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺗﺎﺝ ﻗﺮﻗﺎﻭﻝ ِ ﮐﺒﮑﯿﻨﻪ ﺧﺮﺍﻡ ِ ﭘﺮ ِ ﻗﻮ!

ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﻞ ِ ﺷﮑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﻗﺎﺏ ِ ﺯﺭﮐﻮﺏ ِ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺎﺯ ﮐﺸﯿﺪ

ﺍﺯ ﻃﻼﯼ ِ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻋﯿﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ِ ﺗﻮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺷﻮﻡ

ﺗﻦ ِ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ؟

 

ﺗﺎ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻣﮕﺮ ﺍﻗﺮﺍﺭ ِ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺗﻮ

ﺑﻮﺳﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ﻋﺸﻖ، ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺟﺰ ﺷﻌﺮ

ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺩﻓﺘﺮ ِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﻤﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

کانال عاشقانه های #شهراد_میدری

 

شهراد_میدری

گلبرگِ سپیده عطرِ شبنم دارد

 

خورشید، سلام و بوسه باهم دارد

 

نان هست، پنیر و غزل و چایی هست

 

صبحانه یِ من فقط تو را کم دارد

 

#شهراد_میدری 

 

 

شمیم سبزه زار آمد، خوش آمد

 

چکـاوک، بیقرار آمد، خوش آمد

 

زمین پیـراهنی از گل به تن کرد

 

نسیـــم نوبهـــار آمد، خوش آمد

 

#شهراد_ميدرى

زیبا سازی وبلاگ

 

صبح آمده تا که عشق ابراز کنی

 

لبخند زنان پنجره را باز کنی

 

هر روز تو یک منظره از زیبایی ست

 

با "نام خدا" هفته که آغاز کنی

 

#شهراد_ميدرى

 

 

باغی که به دورش گُلِ پرچین باشد

 

آکنده از عطرِ یاس و نسرین باشد

 

از روزِ نخستش همه شعر و همه شور

 

ای جاااانم اگر هفته مان این باشد

 

#شهراد_میدری 

 

شهراد_میدری

هوا ابری انگور است و می بارد شراب امشب

  نسیم مست میشنگد به رقص و پیچ و تاب امشب

 

 سلامت باد یاران میخورد برهم هزاران پیک

  صدای خنده ای که باز می پیچد خراب امشب

 

پری رویان نیشابور دستادست میرقصند  

به خوشه خوشه ی خیام، مست شعر ناب امشب

 

هزاران خاطره سبزینه می بندد بهارینه  

جوانه میزند گندم به گندم توی قاب امشب

 

خدایی میکنیم ای جان، زمین و آسمانت را  

خدا ! پلکت بهم بگذار و آسوده بخاب امشب   

 

به تختش می نشیند باز هم جمشید و می بیند

  در آن جام جهان بین خسروانی های ناب امشب

 

منیژه دست توی دست بیژن، زال و رودابه

  فرانک آبتین، بهرام گور و نازیاب امشب   

 

به آیین رسیده از نیاکان سور می گیریم  

از آتش میشود روشن هزاران آفتاب امشب

 

تمام زردی ما از تو و سرخی تو از ما  

سیاوش می پریم از شعله ی افراسیاب امشب

 

نکیسا، باربد آواز می خانند: "فروردین" 

بزن خنیاگر نوروز! سنتور و رباب امشب   

 

بیا خاتون ایرانی! در آغوشم بخان این شعر  

دو دستت را برایم جام کن، بوسه شراب امشب

 

 عاشقانه های #شهراد_میدری

 

 

دستانت را به من بسپار تا باهم از آتش بپریم، آنان که سوختند همه تنها بودند"اشو زرتشت"

(پیشاپیش جشن آریایی تیرشید"چهارشنبه" سوری بر همگی نیک اندیشان فرخنده باد)

شهراد_میدری

میگذارم با تو در باران قرار، ای جان چه خوب

ساعتِ یک ربع مانده تا بهار، ای جان چه خوب

 

وعده یِ ما کلبه ای آن ســــویِ جنگل هـــایِ مه

دور تا دورش حریرِ سبزه زار، ای جان چه خوب

 

میرسی از راه و خوش خوش خوش خوشآمدگویِ تو

خش خشِ برگِ درختــــانِ چنار، ای جان چه خوب

 

ترمــه دامن، پیرهن گُــل، لب شکــوفا، تن حریـــر

با خودت می آوری عطرِ انار، ای جان چه خوب

 

قد بلنــــد و مو کمنــــد و رُخ لونــــد و بوسه قنـــــد

پشتِ هم قافیّه در وصفت قطار، ای جان چه خوب

 

با سلامِ خیـــــسِ تو آوازِ تیهــــــوهایِ مســــــت

میرسد از دوردستِ کوهسار، ای جان چه خوب

 

"شُرشُر"ش یعنی شروعِ زندگی، از شــــوقِ ما

بنـــد می آید زبانِ جویبــــار، ای جان چه خوب

 

میگذاری دســـت تویِ دســـت هایِ عاشـــــــقم

بعدِ دلتنگی و عمری انتظار، ای جان چه خوب

 

گرچه خاموشی ولی میخانم از چشمــــــــــانِ تو

دوست میداری مرا دیوانه وار، ای جان چه خوب

 

با تو می گویم دو "همبـــــــــالیم" باهم تـــــــا ابد

از دهانت "می پرد" بی اختیار: "ای جان چه خوب"

 

شب، شبِ عشــــق است و می چینیـــم باهم تا سحر

بوسه بوسه سیـــبِ سرخِ آبــدار، ای جان چه خوب

 

گرچــــــه هرگز نیستی و هرچــــــه گفتم خاب بود

این غزل مانده ست از تو یادگار، ای جان چه خوب

 

 

:شهراد میدری

 

 

گــلی با ســاق و بــرگی ترد بنویس

 

"چه با رقصش دلت را برد" بنویس

 

خودش آهـو، قدش شاهـو، هیاهـو

 

دوبیــــت از سروناز کــــُرد بنویس

 

#شهراد_ميدرى

 

 

ای گل نقره ای مـــــاه! چه میفرمایی؟

 

ای نظر کرده ی درگاه! چه میفرمایی؟

 

بامــداد است و به امیـــد نگاهی از تو

 

آفتــــــاب آمده از راه، چه میفرمایی؟

 

#شهراد_میدری

 

 

میان گیسوانت فرق افتاد

 

خیالت ماورای شرق افتاد

 

"ادیسون"برق چشمان تو را دید

 

بفکر اختراع برق افتاد

 

عاشقانه های #شهراد_میدری

 

 

صبح غـزل و هــوای مستــانه بس است

 

عطر گل سرخ و رقص پروانه بس است

 

کافیست تو باشی و من و عشق و امید

 

در دهکده ی بهشت، یک خانه بس است

 

#شهراد_ميدرى

 

 

هر موج بلند، شانه ای کم دارد

 

بر روی لبش ترانه ای کم دارد

 

گهواره ی دریا که چنین توفانی ست

 

لالایی مادرانه ای کم دارد

 

#شهراد_ميدرى

@shahradmeidary

 

سرزمین مادری! امروز و هرروزت فرخنده

 

بارانم و بُغضم پُر از فریادِ غمگینی ست

هر شب به خود پیچیدن ِ در باد ِ غمگینی ست

 

در حصر مانده آرزوی ِ فتنه انگیزم

بی چشم ِ سبزت، ماه ِ من خُرداد ِ غمگینی ست

 

سلول در سلول ِ من را اِنفرادی کن

حالا که سهم ِ عشق، اِستبداد ِ غمگینی ست

 

دستی به دور ِ گردنم، دستی به حُلقومم

در من صدای ِ هِق هِق ِ جلّادِ غمگینی ست

 

من سالخورده خُرد/سال ِ خسته ای هستم

تابوت ِ من گهواره ی ِ نوزاد ِ غمگینی ست

 

از پُشت ِ شیشه زُل زده بر من، چه زیبایی

هرچند لبخند ِ تو در اَبعاد ِ غمگینی ست

 

لب بر لبم بگذار و سیری گریه کن با من

وقتی که حتا بوسه هم رُخداد ِ غمگینی ست

 

این قرص ها دست از سر ِ من برنمی دارند

من که نشسته بر لبم اُوراد ِ غمگینی ست

 

شعری نوشتم دور از چشم ِ پرستاران

دیوانه ات این روزها "شهراد"ِ غمگینی ست

 

عاشقانه های #شهراد_میدری

 

 

 

ابریـشم سبزه روی پل فرش کنیم

 

با نغمه ی سرنا و دهل فرش کنیم

 

برخیــز که پا به پای اسفنــد عزیز

 

پیـش قـدم بهـــار، گل فرش کنیم

 

#شهراد_میدری

 

 

من اگر جای ِ تو بودم عاشق ِ "من" میشدم

 دلبر ِ ابرو طلای ِ چشم روشن میشدم

 

قصرها میساختم از خشت خشت ِ آینه

 قد بلند و خوشتراش و مرمری تن میشدم

 

 تا تو رام ِ من شوی مثل ِ پلنگ ِ زاگرس

 حضرت ِ آهوی ِ ناز ِ دشت ِ ارژن میشدم

 

طبق ِ آیین ِ نیاکان دل میاوردم به دست

 بیخیال ِ راه و رسم ِ دل شکستن میشدم

 

با خط ِ میخی ِ مژگان می نوشتم عشق را

 مثل ِ قانون ِ "حمورابی" مدوّن میشدم

 

هفت خان را می گشودم با فقط یک خنده ام

 تا ابد "تهمینه" بانوی ِ "تهمتن" میشدم

 

لب سمرقند و بخارا چشم ِ دوران ِ قدیم

"بوی ِ جوی ِ مولیان" در قرن ِ آهن میشدم

 

دف به دف بر روی ِ پنجه می خرامیدم به ناز

 از تو دل می بردم و رقص ِ مطنطن میشدم

 

خانه را از عطر ِ یاس و پونه می آراستم

 پله پله مقدمت گلدان ِ سوسن میشدم

 

با نوازش های ِ داغ و لهجه ی ِ غرق ِ عسل

 بوسه شیرین، لب کلوچه اهل ِ "فومن" میشدم

 

یک خدای ِ شادتر برمی گزیدم بعد از این

 خالی از هر گریه و اندوه و شیون میشدم

 

حیف! من زن نیستم تا اینچنین غوغا کنم

 آه.. فکرش را بکن روزی اگر زن میشدم

 

عاشقانه های #شهراد_ميدرى

 

 

فرا رسیدن هشتم مارس "روز جهانی زن" را به همگی بانوان سرزمینم شادباش می گویم. به امید برابری زن و مرد در سرتاسر گیتی...

 

 

خیــالِ صبـــحِ نوشیـــنه چه زیباست

 

هوایِ عشـــق در سیـــنه چه زیباست

 

جهان تعطیل و غم تعطیل و دل شاد

 

پگـــــاهِ روزِ آدیــــنه چه زیبـــــــاست

 

#شهراد_ميدرى

 

 

شب است و پشتِ شیشه نم نمی دارد خیالِ تو

پچ و پچ هایِ گنگ و مبهمی دارد خیالِ تو

 

نمیدانم چه می گوید به گوشِ پنجره با بغض

ولی ناگفته می دانم غمی دارد خیالِ تو

 

زده سنجاقی از پروانه بر گلبرگِ گیسویش

به تن پیراهنِ ابریشمی دارد خیالِ تو

 

فرو چون ارگ می ریزد، شبیهِ برگ می ریزد

تکانِ شانه هایِ چون بمی دارد خیالِ تو

 

مه آلودِ شمال است و هیاهویی زلال است و

تبِ چالوسِ پُر پیچ و خمی دارد خیالِ تو

 

سرش بر شانه یِِ دیوار؛ این خاصیتِ عشق است

اگر سنگِ صبور و همدمی دارد خیالِ تو

 

جهان "یادش بخیر"ِ خاطراتِ رفته بر باد است

همان جایی که اشکِ نم نمی دارد خیالِ تو

 

شده بیت المقدس، بیت بیتِ دفتر از عِطرش

شمیمِ غنچه هایِ مریمی دارد خیالِ تو

 

به یادت گریه کردم، شعر خواندم، باز کافی نیست؟

چرا دست از سرِ من برنمیدارد خیالِ تو؟

 

#شهراد_میدری

 

 

 

صبحم عسل و ترانه و چایی شد

روزم چقدر بکر و تماشایی شد

هر شنبه که با نام تو کردم آغاز

سرتاسر هفته غرق زیبایی شد

 

#شهراد_ميدرى

 

 

از دل دامنه ی مشرقی کوه بلند

چشمه ی پاک سحر می جوشد

بره آهو به سلامی به کلامی شیرین

می نوازد گل آویشن را

میگشاید مژه را شبدر شبنم خورده

کبکی از گردنه پرواز کنان می آید

سهره ای نازکنان می آید

از بلوطی کهن آواز پر بلدرچین

قصه ی زندگی آغاز کنان می آید

تا بگویند و بخندند و برقصند در آیینه ی آب

تا غبارینگی رخوت شب را بزدایند از نو

تا دل از قل قل چشمه بربایند از نو

می شکوفد گل خورشید از کوه

غرق پروانه ی نور

میشود باز جهان روشن از آتشکده ی ایزد مهر

کوه و صحرا و در و دشت بهم می گویند

رو به خوشبختی مان پنجره ای باز شده

هفته ی دیگری آغاز شده

هرکه با هلهله و غلغله شاد است امروز

هفت روزش شاد است

هرکه لبخند گل سرخ شکوفا دارد

هفت روز از غم بی همنفسی آزاد است

پس بگوییم و بخندیم و برقصیم در آیینه ی نور

که جهان نقش قلم موی به رقص آمده ی استاد است

 

#شهراد_میدری

 

 

عطر گل یاس و شمعدانی باشیم

آغاز بهار مهربانی باشیم

حالا که رسید آخر اسفند از راه

ای کاش به فکر دل تکانی باشیم

 

#شهراد_ميدرى

 

 

گلـــدان گــــل یاس سپیـــدت شده اند

 

شـــاد از نفس سـال جدیــدت شده اند

 

دل توی دل خاطـــــره ها نیست که باز

 

سرشــــار هوای صبح عیـــدت شده اند

 

#شهراد_ميدرى

 

 

گلی در دامـــن الونـــــد هستم

 

که حسرت بر دل لبخند هستم

 

همه در فکر عید و غافل از من

 

شبیـــه آخــــر اسفنـــــد هستم

 

#شهراد_ميدرى

 

 

به یاد آور نگاهی را که از تو دور خاهد شد

قدمهایی که با رفتن نتِ سنتور خاهد شد

 

همان مجنون تر از لیلی، که بود آواره ات خیلی

به ناچاری و بی میلی از اینجا دور خاهد شد

 

چه بی زاینده هرآهش، چه بی خاجو گذرگاهش

بیاتِ اصفهان ماهش تهی از شور خاهد شد

 

تو می مانی خمار اینجا، غریبِ روزگار اینجا

در اندوهِ بهار اینجا، خزانت جور خاهد شد

 

تمامِ برگها زرد و نصیبِ تو فقط درد و

پس از این هرشبت سرد و چه سوت و کور خاهد شد

 

نخورده قهوه یِ فنجان، سکوتی مانده در ایوان

برویِ شیشه ها باران، گُلِ هاشور خاهد شد

 

امان از این جدایی ها، که بعد از آشنایی ها

خدا با آن خدایی ها به آن مجبور خاهد شد

 

خداحافظ، اگرچه اشک شد شعرت ولی روزی

جهان مست از همین دریاچه یِ انگور خاهد شد

 

#شهراد_ميدرى

 

 

 

ماننــــد سمـــــاور بخـــروشم با تو

 

قـــوری شوم و باز بجـــــوشم با تو

 

با لهجه ی قنــد اصفهان حرف بزن

 

تا سی و سه پل، چای بنوشم با تو

 

#شهراد_ميدرى

 

 

درود عزیز مهربانم!

آفتاب که مینیاتورهای عالی قاپو را رنگ آمیزی کرد و تالار موسیقی که با نغمه ی شاد گنجشکان غوغاگر شد سوار بر درشکه های خاطره شو و میدان نقش جهان را دل سیری دور بزن تا رپ رپ سمکوبه ی اسپان، اسپادان بامدادی را جشن بگیرد، تا من از حوض مروارید کاخ هشت بهشت سیبی نقره ای برایت چیده ام تو با ناقوس کلیسای وانک بخرام و از آب و آینه ی چهلستون یک بغل ترانه ی دلبرانه بیاور، قرار ما در هوای نم نم سی و سه پل خوب است؟ تو با لهجه ی قند اصفهانت بیا من هم با یک سینی چای زاینده رودم، نصف جهان همه ی جهان است اگر چشمهایت قلمرو خوشبختی من باشد...

 

شهراد میدری

شگفتی اینچنین زیبا که دیده؟

زمستانی پُر از گرما که دیده؟

تنت برفی ست، آغوشت ولی داغ

دو فصلِ مختلف یکجا که دیده؟

#شهراد_میدری

شهراد میدری

به خط سـرمه بر بادام عشق است

به رنگ ارغوان در جام عشق است

چنان رنگین کمـــان و دشتی از گُل

شـروع هفــته ام با نام عشق است

#شهراد_ميدرى

شهراد میدری

قربانِ نگـــــاهِ دلنوازت، شب خوش

بنواز سکوت را به سازت، شب خوش

از دور، رخِ مـــــاهِ تو را می بوسم

برهم بگذار پلکِ نـــازت، شب خوش

#شهراد_میدری

شهراد میدری

اول نامه درود
اول نامه سلام
آرزویم همه این است شکوفا باشی
مثل گلها باشی
حال من را که نپرسیده ای اما خوبم
خالی از غصه و هر آشوبم
نیست جز دوری تو هیچ غمی محبوبم!
خبر از شهر شما هیچ ندارم اما
شده اینجا پر از آواز بهار
میخرامد نفس پاک نسیم
روی ابریشم گلفرش انار
میرسد از همه سو نغمه ی سنتور و سه تار
وای اگر پنجره را باز کنی
عطر باران که پر از کاهگل دلشدگی ست
میدهد پروازت
میشود زمزمه ی آغازت
وای اگر پنجره را باز کنی
بوی نم خورده ی خاک
که در آمیخته با سبزه ی نورسته ی صبح
میکند سرمستت
میدهد گل دستت
آسمان سرخوش بازآمدن چلچله هاست
مملو از قاصدک شاد و رهاست
میرسد از همه سو نغمه ی تبریک به گوش
سینه سرخان چمنزار بهشت
بلبلان غزل آراسته ی باغ ترنج
قمریان به شعف آمده ی جنگل سدر
همگی غرق در آواز شکفتن هستند
شده نوروز و چه شوری برپاست
هرطرف جشن و سروری برپاست
در چنین حال و هوایی دم عید
من یکی هم مثلن شاد ولی غم دارم
چون تو را کم دارم
کاش اینجا بودی
وسط سمفونی سال جدید
دل من تنگ شده
برخلاف همه سازش چه غم آهنگ شده
از خودت روی گل کاغذی خاطره ها
چند خط نامه برایم بنویس
بی خبر نگذارم
بیش از این چشم به در نگذارم
آنکه یک عمر تو را دارد یاد
دوستدارت: شهراد
#شهراد_میدری

شهراد میدری

‍ زهر ِ مار و دوستش داری، ولم کن لعنتی!
درد و شب تا صبح بیداری، ولم کن لعنتی!

بعد از این دیگر نبینم تب کنی با یاد ِ او
خسته هستم از پرستاری، ولم کن لعنتی!

قهوه اش کم ترکمن چای ِ تو را بر باد داد؟
کوفت و چشمان ِ قاجاری! ولم کن لعنتی!

کور بودی و ندیدی بر سرش تور ِ سپید؟
رفته از یاد ِ تو انگاری، ولم کن لعنتی!

کم نشستی گریه کردی خش به خش با برگها
پشت ِ آن ماشین ِ گلکاری؟ ولم کن لعنتی!

جز دو چشم ِ خیس ِ پُر حسرت که از تو دور شد
شد چه سهمت از وفاداری؟ ولم کن لعنتی!

باز بغ کردی نشستی گوشه ای با خاطرات
همصدا با چاردیواری؟ ولم کن لعنتی!

مرگ و دلتنگی! نکش این قدر آه از پشت ِ آه
مرده شوی ِ زیر سیگاری، ولم کن لعنتی!

"خسته ام من، مثل ِ مرغ ِ بال و پر.." دیگر بس است
خسته ام از بغض ِ "یسّاری" ، ولم کن لعنتی!

من رفیق ِ دردهای ِ هر شب ِ تو نیستم
بیخیالم شو چه اصراری؟ ولم کن لعنتی!

شاعر ِ دیوانه! پا بردار از روی ِ دلم
کم کن از دوش ِ جهان باری، ولم کن لعنتی!

آینه بشکن زد و گفت عاشقش هستی هنوز؟
شاهرگ با گریه گفت: "آری.. ولم کن لعنتی"!

#شهراد_ميدری

شهراد میدری

دیدار من و تو شعر ناب است عزیز!

یک کلبه ی مِه بر لب آب است عزیز!

کتری و اجاق و رقص آتش به کنار

چایی که تو دم کنی شراب است عزیز!

#شهراد_ميدرى

شهراد میدری

کو واژه، چنانی که تو را وصف کنم

کو شرح بیـانی که تو را وصف کنم

مبهــوت تماشــای توام غرق سکوت

زیبـــــاتر از آنی که تو را وصف کنم

#شهراد_میدری

شهراد میدری

میگذارم با تو در باران قرار، ای جان چه خوب
ساعتِ یک ربع مانده تا بهار، ای جان چه خوب

وعده یِ ما کلبه ای آن ســــویِ جنگل هـــایِ مه
دور تا دورش حریرِ سبزه زار، ای جان چه خوب

میرسی از راه و خوش خوش خوش خوشآمدگویِ تو
خش خشِ برگِ درختــــانِ چنار، ای جان چه خوب

ترمــه دامن، پیرهن گُــل، لب شکــوفا، تن حریـــر
با خودت می آوری عطرِ انار، ای جان چه خوب

قد بلنــــد و مو کمنــــد و رُخ لونــــد و بوسه قنـــــد
پشتِ هم قافیّه در وصفت قطار، ای جان چه خوب

با سلامِ خیـــــسِ تو آوازِ تیهــــــوهایِ مســــــت
میرسد از دوردستِ کوهسار، ای جان چه خوب

"شُرشُر"ش یعنی شروعِ زندگی، از شــــوقِ ما
بنـــد می آید زبانِ جویبــــار، ای جان چه خوب

میگذاری دســـت تویِ دســـت هایِ عاشـــــــقم
بعدِ دلتنگی و عمری انتظار، ای جان چه خوب

گرچه خاموشی ولی میخانم از چشمــــــــــانِ تو
دوست میداری مرا دیوانه وار، ای جان چه خوب

با تو می گویم دو "همبـــــــــالیم" باهم تـــــــا ابد
از دهانت "می پرد" بی اختیار: "ای جان چه خوب"

شب، شبِ عشــــق است و می چینیـــم باهم تا سحر
بوسه بوسه سیـــبِ سرخِ آبــدار، ای جان چه خوب

گرچــــــه هرگز نیستی و هرچــــــه گفتم خاب بود
این غزل مانده ست از تو یادگار، ای جان چه خوب

کانال عاشقانه های #شهراد_ميدرى

شهراد_میدری

يک درشکه، سنگفرش خيس طهران قديم

سورچی و رپ رپ اسب شتابان قديم

 

عطر عشق و مهربانی و صفا و سادگی

عطر خيس کاهگل با طعم باران قديم

 

چشمهايی سرمه ای در زير توری سپيد

ماه خاتون سراپا ناز دوران قديم

 

بقچه ی پولک نشان ترمه دوز ريز بافت

عشق را سوغاتی آورده ست مهمان قديم

 

نرده های دور تا دور تمام خانه ها

خاطراتی از جوانی در شميران قديم

 

قار قار هر کلاغی که خوشآمدگوی توست

فرش راهت ميکند برگ درختان قديم

 

ميرسی از راه، شايد خاب می بينم عزيز !

نور ميريزد نگاهت در شبستان قديم

 

ناز کن با نازبالش های مروارید دوز

روی مبلی مخملی چیده در ایوان قدیم

 

می نشیند روی تختش چشم در چشمان تو

ناصرالدین شاه عاشق روی قلیان قدیم

 

دم کشیده چای قوری آه.. عشق السلطنه!

میل داری قندپهلو چای فنجان قدیم؟

 

لاله زار و عشق های واقعی یادش بخیر

یک گرامافون و یک صفحه "قمر"خان قدیم

 

آلبوم عکس زن پیری که می گرید غروب

برنخاهد گشت دیگر روزگاران قدیم

 

کانال عاشقانه های #شهراد_ميدرى

 

 

 

 

خاستم پنجره را باز کنم گفتی نه

جای ِ مهتاب تو را ناز کنم گفتی نه

 

دست بردم بزنم پرده به یکسو و خودم

خانه را غرق در آواز کنم گفتی نه

 

به سرم زد گل ِ گلدان اتاقت بشوم

عطر خود را به تو ابراز کنم گفتی نه

 

آرزو داشتم آیینه شوم تا که تو را

یک دل ِ سیر برانداز کنم گفتی نه

 

زخمه برداشتم از شوق شده مثل نسیم

تاری از موی ِ تو را ساز کنم گفتی نه

 

آمدم حافظ ِ آن شاخه نباتت باشم

عشق را ساکن ِ شیراز کنم گفتی نه

 

زیر آوار سکوتی که به جانم می ریخت

لب گشودم سخن آغاز کنم گفتی نه

 

دلخور از تو به در باز قفس خیره شدم

آسمان گفت که پرواز کنم .. 

گفتی نه !

 

 

كانال عاشقانه هاي #شهراد_میدری

 

 

 

➖➖➖➖➖

 

دكلمه: دوست هنرمندم جناب #علي_ايلكا 

 

 

 

ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺭ خاب ﻣﻦ ﺩﯾﺸﺐ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟

ﺍﯼ ﻋﺠﺐ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻓﻬﺎ ﻫﻢ، ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ!

 

ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺷﺎﯾﺪ ﻋﺰﯾﺰ!

ﯾﺎ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺗﻨﮕﻢ ﻗﺮﺍﺭﯼ داشتی

 

ﺑﻨﺪ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺕ

ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ پلنگ ﺧﻮﺵ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﯼ ﻋﺠﺐ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻥ!

ﺑﻌﺪ ﻋﻤﺮﯼ ﯾﺎﺩﺕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ ﻭ ﮔﻔﺘﯽ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺳﻼﻡ

ﻟﺐ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺘﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

ﺧﺎﺳﺘﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻐﻀﻢ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ

ﻧﻪ! ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯼ ﺁﻩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺑﺒﺨﺶ

ﺳﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺷﻢ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﺩﺍشتی

 

ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ

ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﺩﺍشتی

 

ﺻﺒﺢ ﺑﻮﯼ ﮔﻞ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺧﺎﺑﻢ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﯽ ﮔﻼﯾﻪ ﻟﺐ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺘﻦ.. ﺳﮑﻮﺕ

ﺩﻟﺨﻮﺵ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﺒﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

(یکی از غزلهایم که در شبکه های مجازی به اشتباه بنام جاودانه یاد شهریار منتشر شده است.)

 

کانال عاشقانه های #شهراد_ميدرى

 

 

شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟

 خودت را اینهمه دلتنـــگ معنا کرده ای هرگز؟

 

دلت کرده هوای ِ سالهای ِ دور ِ خوشبختی؟

 دوباره کفشهای ِ کودکی پا کرده ای هرگز؟

 

 پس از عمری سراغ از خود گرفتن ها از این و آن

 خودت را از سفر برگشته پیدا کرده ای هرگز؟

 

شبیه ِ خود کسی را دیده ای در چارچوب ِ در؟

 خودت را تنگ در آغوش ِ خود جا کرده ای هرگز؟

 

خوشآمد گفته ای با ذوق و لرزیده دلت از شوق؟

 بفرمـــا تو و هی این پا و آن پا کرده ای هرگز؟

 

اتاقی دنج ِ تنهایی، چه خوشحالم که اینجایی

 میان ِ گریه هایت جشن برپا کرده ای هرگز؟

 

تو هم مثل ِ منی انگار، تنها همدمت دیوار

 گله از بی وفایی های ِ دنیا کرده ای هرگز؟

 

شماره داده ای وقت ِ خداحافظ ؟ به زیر لب :

 "بیا از این طرفها باز" نجوا کرده ای هرگز؟

 

به رسم ِ یادگاری، عاشقانه زیر ِ شعرت را

 تو هم مانند ِ من با بغض امضا کرده ای هرگز؟

 

کنـــــار ِ صندلی ِ خالی و یک زیر سیگاری

 دو فنجان چای ِ یخ کرده تماشا کرده ای هرگز؟

 

شب است و باز باران پشت ِ شیشه ساز رفتن زد

 خودت را بدرقه تا صبح ِ فردا کرده ای هرگز؟

 

#شهراد_ميدرى

شهراد میدری

در آزادی چه غوغایی ست امشب

نبردِ پُر تماشایی ست امشب

لبت پيروزی ، استقلال چشمت

چه شهرآورد ِ زيبایی ست امشب

#شهراد_ميدری

شهراد میدری

بارانِ پسِ پنجــــره بی تقصیـــــر است

از جان و دلش یک نفر اینجا سیر است

یک صندلیِ خــالی و یک قهوه یِ تلـــخ

بعد از تو هوایِ جمعه ها دلگیــــر است

#شهراد_میدری

شهراد میدری

آمدی جانم به قربانت ولی دیر آمدی
بی وفا ! حالا که از جانم شدم سیر آمدی

سالها در اوجِ تنهایی مرا یادت نبود
تا شدم از قله یِ عمرم سرازیر آمدی

آنهمه بی اعتنا آهو دوانی کردی و
در قفس تا از نفس افتاد این شیر، آمدی

با تو در آن سویِ رویاها قراری داشتم
ای امان از تو که با یک عمر تاخیر آمدی

گفتم این چشمِ سیاه، آخر به بختم میچکد
با قلم مویِ ازل وقتی به تصویر آمدی

در شگفتم باخبر بودی دلم خون است و باز
با دو ابرو چون کمان و پلک چون تیر آمدی

مات و مبهوتِ تماشایِ تو دیگر نیستم
گرچه بیرحمانه زیبا و نفسگیر آمدی

سازِ دل تا کوک بود از تو صدایی برنخاست
تا که فهمیدی شکسته، غرقِ تحریر آمدی

بادِ هوهویِ خزانی هرچه بود از من ربود
ای نسیمی که سراغِ برگ انجیر آمدی

دفتری بودم که حسرت، برگ برگم را سرود
چون رسیدم صفحه یِ پایانِ تقدیر آمدی

بی حبیبش تا قیامت رفت تنها شهریار
میرود شهراد هم این راه را، دیر آمدی

عاشقانه های #شهراد_ميدرى 

شهراد میدری

نم نم باران پشت پنجره
می نوازد باز هم احساس را
می شکوفاند حریر دلپذیر یاس را
پرده با رقص نسیم
دل به آواز پرستوهای عاشق میدهد
شعله ی شومینه گرم گفتگو با هیمه ها
سردی دستان خالی مانده را دق میدهد
روی رخت آویز، چتر نیمه خیس
بوی آواز شقایق میدهد
نم نم باران پشت پنجره
می نویسد خاطرات سالهای رفته را
میکشد بر شیشه طرح رد پای رفته را
میزند هاشور، اندوه هوای رفته را
آن طرفتر از خیال
در هیاهویی زلال
سینه سرخان چمنزار حریر باغ شعر
بال می گیرند تا رنگین کمان
نارون ها شوق را بو میکشند
بیدها سرپنجه بر مو میکشند
سروهای ناز، ناز کبک و تیهو میکشند
نم نم باران پشت پنجره
باز هم یادآور دیروزهاست
غرق در حال و هوای اول نوروزهاست
از حیاط شمعدانی ها صدای خنده می آید به گوش
سیب های سرخ در حوض عسل قل می خورند
شرشر فواره ی پولک طلا
شوق میریزد به رقص ماهیان نقره ای
سبزه ها در سایه سار مخملین قد میکشند
نقطه نقطه زیر لبخند تمشک
خط ممتد میکشند
برخلاف اینهمه شور و نشاط
من تک و تنها و غمگینم هنوز
سایه ای بر سنگفرش خیس می بینم هنوز
نم نم باران پشت پنجره
مثل من شاید خوشآمدگوی توست
روی شیشه نقش می بندد بخار چایمان
من تعارف میکنم یک حبه قند
می شوی اما تو از جایت بلند
می روی بی هیچ حرفی تا کنار پنجره
مات و مبهوت گلی در منظره
با غم و اندوه نجوا میکنی: "یادش بخیر"
باز برمیخیزم و مثل قدیم
دست و پا گم کرده بر رویت بغل وا میکنم
چشم خیست را تماشا میکنم
باز می خندی کنار دلخوشی هایی که نیست
بغض می گیرد مرا
باز اشکم می چکد بر روی قاب عکس تو
نم نم باران پشت پنجره
مثل خط خوب و زیبای خداست
می نویسد نقطه نقطه سطر سطر:
عاشقی کن عاشقی
زندگی آمیزه ای از خنده ها و گریه هاست

#شهراد_میدری

شهراد میدری

ای نقـــش بلــــور قصــــر آییـــنه ی من!

ای شــــوکت دلربـــــا و دیریــــنه ی من!

خورشید شروع تازه ی خوشبختی ست

پلکــــی بگشـــــا گــــل بهاریــــنه ی من!

#شهراد_میدری

شهراد میدری

ﺑﻐﻞ ﮐﻦ ﺑﺎﻟﺸــﺖ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﻭ ﺑﺮﻧﻤﯿــــﮕﺮﺩﺩ
ﺑﻬﺎﺭ ِ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﮔﻠﻬــــﺎﯼ ِ ﺷﺐ ﺑﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــــﮔﺮﺩﺩ

ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﮑﺶ ﺭﻭﯼ ِ ﺳﺮﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﻦ
ﺳﺮﺍﻧﮕﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺷـﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿـــﮕﺮﺩﺩ

ﺩﻟﺖ ﭘﺮ ﻣﯿـــﮑﺸﺪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﭼﺎﺭﻩ ﺗﻨﻬـــﺎﯾﯽ ﺳﺖ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﯾــﺎﭼﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻗﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــــــﮕﺮﺩﺩ

ﺑﺒﻨﺪﯼ ﯾﺎ ﻧﺒﻨــﺪﯼ ﺳﺒﺰﻩ ﻫـﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺑﺎﻥ
ﻧﮕـﺎﻩ ِ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ِ ﻗﺎﺑﺶ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿـــﮕﺮﺩﺩ

ﻫﻮﺍ ﻏﻤﮕﯿﻦ، ﻧﻔﺲ ﺧﺴــﺘﻪ، ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻟﺐ ﺑﺴﺘﻪ
ﺳﮑﻮﺕ ِ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭ ﻫﯿــــﺎﻫﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــــﮕﺮﺩﺩ

ﮔﺬﺷﺖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻭ ﺁﻥ ﺣﯿـــﺎﻁ ﻭ ﺷﻤﻌﺪﺍﻧﯽ ﻫﺎ
ﻫﻮﺍﯼ ِ ﻋﺼﺮ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﭼـﺎﯼ ِ ﻟﯿﻤﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿـــﮕﺮﺩﺩ

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺧﺮ ِ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠـﻢ، ﺟﺎﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺖ
ﺑﻪ ﺻﺤﻨﻪ ﻗﯿﺼﺮﯼ ﺑﺎ ﺯﺧـــﻢ ِ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــﮕﺮﺩﺩ

ﻧﻮﺷﺘﯽ ﺗﺎ " ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ " ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ِ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ِ ﻣﻪ
ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﮔـﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ِ "ﺍﻭ ﺑﺮﻧﻤﯿـﮕﺮﺩﺩ"

کانال عاشقانه های #شهراد_میدری

شهراد میدری

تمام شب کنارش مویه میکرد
به او از آرزو واگویه میکرد
زن نازا عروسک را که تب داشت
به پستو باز هم پاشویه میکرد

#شهراد_میدری

شهراد میدری

ﭘﯿﺮﻫﻦ ﻧﺎﺯﮎ ِ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ!
ﺑﺎﻍ ِ ﻣﯿﻨﯿﺎﺗﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﻧﻘﺶ ﻭ ﻧﮕﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ !

ﺧﻮﺷﮕﻮﺍﺭﺍ ! ﺧﻨﮑﺎ ! ﭼﺸﻤﻪ ﯼ ِ ﯾﺎﻗﻮﺕ ِ ﺑﻬﺸﺖ !
ﻟﺐ ِ ﺳﺮﺧﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻬﺪ ِ ﺍﻧﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

ﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﯾﺖ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﺴﺖ ﻭ ﺧﺮﺍﺏ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﭼﺸﻢ ِ ﺧﻤﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

ﺭﻭﺳﺮﯼ ِ ﺗﻮ ﻏﺰﻟﺒﺎﻓﺘﻪ ﯼ ِ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺍﺳﺖ
ﻋﻄﺮ ِ ﺑﺎﺯﺍﺭ ِ ﻭﮐﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

ﺩﻭﺭ ِ ﻣﻨﻈﻮﻣﻪ ﯼ ِ ﺷﻤﺴﯽ ِ ﺳﺮﺕ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ
ﻫﺮﭼﻪ ﺳﯿﺎﺭﻩ ﺍﮔﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺍﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

ﺑﺎﺩ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﮐﻪ ﻣﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺁﻭﺭﯼ ﺍﺵ
ﺩﺍﻣﻨﯽ ﺍﻃﻠﺴﯽ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

ﺗﺎﺝ ﻗﺮﻗﺎﻭﻝ ِ ﮐﺒﮑﯿﻨﻪ ﺧﺮﺍﻡ ِ ﭘﺮ ِ ﻗﻮ !
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﻞ ِ ﺷﮑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

ﻗﺎﺏ ِ ﺯﺭﮐﻮﺏ ِ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺎﺯ ﮐﺸﯿﺪ
ﺍﺯ ﻃﻼﯼ ِ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻋﯿﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ِ ﺗﻮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺷﻮﻡ
ﺗﻦ ِ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ؟

ﺗﺎ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻣﮕﺮ ﺍﻗﺮﺍﺭ ِ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﺑﻮﺳﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ﻋﺸﻖ، ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺟﺰ ﺷﻌﺮ
ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺩﻓﺘﺮ ِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﻤﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

کانال عاشقانه های #شهراد_میدری

 

شهراد میدری

به حسرت نام هم با شور بردیم
به زخمه زخمه ی تنبور بردیم
به هرکوهی رسید آن کوه دیگر
من و تو "ما"شدن را گور بردیم

#شهراد_ميدرى

شهراد میدری

دامنت کوتاه اگر آمد، پشیمانی چرا؟
خنده از روی ِ تظاهر، اخم ِ پنهانی چرا؟

چشمهایت معرکه، چاقوی ِ ابرویت بلا
دخل ِ من آورده ای دیگر رجزخانی چرا؟

لرزه ات کم بود تا در خود فرو ریزم شبی
این همه پس لرزه های ِ بعد ویرانی چرا؟

ماه ِ کُردی! کشته ات در بیستون جا مانده است
دیگر این رقص ِ سنندج تا مریوانی چرا؟

نه سوالی نه جوابی، خودسر و بی پرس و جو
می بری با خنده از من دل به آسانی چرا؟

باغت آبادان! به محصولات ِ میهن قانعم
این تکان ِ شاخه های ِ سیب ِ لبنانی چرا؟

من خمار ِ خمره ای از بوسه ام بانو شراب!
با لبان ِ چون تویی، انگور ِ شاهانی چرا؟

دوست داری غرق در دریای ِ زیبایی شوم؟
بادبان ِ روسری بر موی ِ توفانی چرا؟

نه اذان، ناقوس میخواهم، کلیسایت کجاست؟
تا تو هستی مریمم، دین ِ مسلمانی چرا؟

گفته بودی سعدی ِ شعر ِ معاصر می شوم
بردی ام از یاد و شعرم را نمیخانی چرا؟


کانال عاشقانه های #شهراد_ميدرى

شهراد میدری

موی ِ خرمای ِ تو نخلستان تر از این حرفهاست
بید ِ مجنونی که سرگردان تر از این حرفهاست

حضرت ِ لیلای ِ واویلا! قیامت کرده ای
محشر از زیبایی ات حیران تر از این حرفهاست

حق بده در تار ِ مویت خانه ای برپا کند
باد چون من بی سر و سامان تر از این حرفهاست

جنگل ِ لیمو بنان ِ مردمک هایت چه بکر
مخمل ِ سبزی که دشتستان تر از این حرفهاست

پشت ِ میله میله ی ِ مژگان ِ خود حبسم نکن
چشم اگر بستی جهان زندان تر از این حرفهاست

اخم و تخم ِ تو زیادی سخت میگیرد به من
مهر ورزیدن به هم آسان تر از این حرفهاست

فرش ِ کرمانت گره بر چشمهایم کور بست
گریه ام آغا محمدخان تر از این حرفهاست

این غزل تقدیم تو هر بیت آن روی ِ گسل
نه نرو "شهراد" ِ تو ویران تر از این حرفهاست

عاشقانه های #شهراد_میدری

شهراد میدری

بجز چشمان تو رنگی نباشد
سر راه تو دلتنگی نباشد
بیا تا گیسوانت را ببافم
که دیگر در جهان جنگی نباشد

شهراد میدری

شهراد میدری

شده هرگز دلت مال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
نگاهت سخت دنبال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

برایت اتفاق افتاده در یک کافه ی ِ ابری
ته ِ فنجان ِ تو فال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

خوش و بش کرده ای با سایه ی ِ دیوار وقتی که
دلت جویایِ احوالِ کسی باشد که دیگر نیست؟

چه خاهی کرد اگر هربار گوشــــی را که برداری
نصیبت بوقِ اشغالِ کسی باشد که دیگر نیست؟

حواس ِ آسمانت پرت روی ِ شیشه های ِ مه
سکوتت جار و جنجالِ کسی باشد که دیگر نیست

شب ِ سرد ِ زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند
به دور ِ گردنت شال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

تصور کن برای ِ عیدهـای ِ رفته دلتنگی
به دستت کارت پستال ِ کسی باشد که دیگر نیست

شبیـه ِ ماهی ِ قرمز به روی ِ آب می مانی
که سین ات هفتمین سال ِ کسی باشد که دیگر نیست

شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله
اگر بغضت لگدمال ِ کسی باشد که دیگر نیست

چه مشکل می شود عشقی که حافظ در هوای ِ آن
الا یا ایها الحال ِ کسی باشد که دیگر نیست

رسیدن سهم ِ سیب ِ آرزوهایت نخاهد شد
اگر خوشبختی ات کال ِ کسی باشد که دیگر نیست


#شهراد_ميدرى

 

شهراد میدری

دختر ِ حافظ! کجایی؟ آفتاب آورده ام
زیر ِ باران، کوزه بر دوشم شراب آورده ام


خانه های ِ خشتی و پرچین ِ دورش سرو ِ ناز
شهر ِ شیراز است یا من رو به خاب آورده ام؟


بس که ماندم پشت ِ در، کوبه صدایش شد بلند
باز کن در را که شوق ِ بی حساب آورده ام


رفته بابا قصر ِ بو اسحاق یا شاه ِ شجاع؟
من هرآنچه گفته را در یک کتاب آورده ام


مادرت شاخه نبات، آن ترک ِ شیرازی کجاست؟
نقره نقره تا شبستانش شهاب آورده ام


این دل است از آب ِ رکن آباد تا گلگشت ِ تو
سیب ِ سرخی را که غرق ِ پیچ و تاب آورده ام


لول ِ لولم شوخ ِ شیرین کار ِ شهرآشوب ِ من!*
اینهمه شور و شر از شهر ِ شراب آورده ام


کج کلاه ِ ترمه پوش ِ اشرفی خلخال ِ مست!
رو به قد و قامتت خرد و خراب آورده ام


باز کن گیسوی ِ خود در آینه فالی بگیر
شاهد ِ رقص ِ تو را چنگ و رباب آورده ام


تا رز ِ قرمز بکاری روی ِ برف ِ مخملت
بوسه بوسه سهم ِ دستانت خضاب آورده ام


منقل ِ آغوش روشن کن دو کبکت را بده
میهمانت هستم و میل ِ کباب آورده ام


هرچه میخاهد بگوید واعظ ِ منبر نشین
من گناه ِ عشق را جای ِ ثواب آورده ام


هفتصد سال ِ نبودن های ِ تو دیگر بس است
دوری ات را کم مگر با گریه تاب آورده ام؟


گرچه دستم خالی اما واژه هایم مال ِ تو
جای ِ مهریه برایت شعر ِ ناب آورده ام


#شهراد_ميدرى

شهراد میدری

ﺩﺧﺘﺮ خیام! ﯾﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺷﺮﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟
ﺩﺯﺩﮐﯽ ﺑﺎﺑﺎ ﻧﻔﻬﻤﺪ ﺷﻌﺮ ِ ﻧﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟


ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﭘﺸﺖ ِ ﺩﺭ ِ ﭼﻮﺑﯽ ، "ﺑﻔﺮﻣﺎ"ﯾﯽ ﺑﮕﻮ
ﺗﺸﻨﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﺳﻔﺎﻝ ِ ﮐﻮﺯﻩ ﺁﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟


ﺗﺎ ﻧﻠﺮﺯﻡ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬـﺎ ﺩﺭ ﺷﺐ ِ ﻣﻮﻫﺎﯼ ِ ﺗﻮ
ﺍﺯ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ِ ﺭﻭﺷﻦ ِ ﺧﻮﺩ ﺁﻓﺘﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟


ﻧﻢ ﻧﻢ ِ ﺑﺎﺭﺍﻥ ِ ﺍﻧﮕــﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻋﻄﺮ ِ ﮐﺎﻫﮕﻞ
ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ِ ﻧﺴﯿﻤﺖ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟


ﺯﺧﻤﻪ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ﭼﯿﻦ ﺑﻪ ﭼﯿﻦ ﺑﺎ ﺩﺍﻣﻨﺖ؟
ﺭﻗﺺ ِ ﭘﺮﺷﻮﺭ ِ ﺩﻑ ﻭ ﭼﻨﮓ ﻭ ﺭﺑﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟


ﺑﯿﺘﯽ ﺍﺯ ﻟﺒﻬــﺎﯼ ِ ﻣﻦ ﺑﺮ ﺑﯿﺘﯽ ﺍﺯ ﻟﺒﻬــﺎﯼ ِ ﺗﻮ
ﯾﮏ ﺭﺑﺎﻋﯽ ﺳﻬﻢ ِ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ِ ﺧﺮﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟


ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﮐﻨــﯽ ﺑﺎ ﻧﺎﻥ ِ ﺩﺍﻍ ِ ﮔﺮﺩﻧﺖ؟
ﺯﯾﺮ ِ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺩﻭ ﺗﯿﻬﻮﯼ ِ ﮐﺒﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟


ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﺧﺘــﺮﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺭﺙ ﺍﺯ ﭘﺪﺭ
ﻣﺎﻩ ِمن! ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﯾﮏ ﺷﻬﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟


ﺭﺍﺯ ِ ﺗﻘﻮﯾــﻢ ِ ﺟﻼﻟـــﯽ ﺩﺭ ﻗﺪ ِ ﻣﻮﺯﻭﻥ ِ ﺗﻮﺳﺖ
ﺩﺭ ﮔﺬﺭ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺷﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﺷﺘﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟


ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺑﺎﻟﺶ ِ ﺑﺎﺯﻭﯼ ِ ﺧﻮﺩ ﺯﯾـــﺮ ِ ﺳﺮﻡ؟
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ِ ﺳﯿﻨﻪ ﺟﺎﯼ ِ ﺧﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟


ﮔﺰﻣﻪ ﻫﺎﯼ ِ ﻣﺴﺖ ِ ﺳﻠﺠﻮﻗﯽ ﻧﯿﺎﻓﺘﺪ ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ
ﭼﻬــﺮﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺎﻧﯽ ﻭ ﮐﻤﺘــﺮ ﻋﺬﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﻢ ﺳﻤﺖ ِ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭﺗﺎﻥ
ﺩﺭ ﺩﻝ ِ ﺗﺎﺭﯾﺦ، ﯾﮏ "ﺑﻠﻪ" ﺟﻮﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

#شهراد_ميدرى

شهراد میدری

وای اگر یک شب در آغوشم بگیری محشر است
تنگ بین ِ بازوان ِ تو اسیری محشر است

تا تویی ماه ِ تمام ِ هر شب ِ این آسمان
حال و روز ِ کهکشان ِ راه ِ شیری محشر است

شاهبانو! میشود باشم وزیر ِ عاشقت؟
شاهنامه گاه در قطع ِ وزیری محشر است

طرح ِ اسلیمی ِ گُل از خوشخرامی های ِ توست
نقش ِ جای ِ پات بر فرش ِ کویری محشر است

تا بیایی می پرد از سر خماری ِ بهار
دستمالی پشت ِ "شیشه" "گرد"گیری محشر است

کاش میشد پابه پایت از جوانی بگذرم
دست ِ تو باشد عصای ِ دست ِ پیری محشر است

"بی تو مهتابم گذشتم باز از آن کوچه شبی" *
آه.. این شعر ِ "فریدون ِ مشیری" محشر است

گریه ام پرسید از دلتنگی ام تکلیف چیست؟
گفت خوب است انتظار اما بمیری محشر است

آنقدر حالم نپرسیدی که پوسیدم به خاک
تا بیایی و سراغم را بگیری "محشر" است

#شهراد_میدری

شهراد_میدری

وای اگر یک شب در آغوشم بگیری محشر است

تنگ بین ِ بازوان ِ تو اسیری محشر است

 

تا تویی ماه ِ تمام ِ هر شب ِ این آسمان

حال و روز ِ کهکشان ِ راه ِ شیری محشر است

 

شاهبانو! میشود باشم وزیر ِ عاشقت؟

شاهنامه گاه در قطع ِ وزیری محشر است

 

طرح ِ اسلیمی ِ گُل از خوشخرامی های ِ توست

نقش ِ جای ِ پات بر فرش ِ کویری محشر است

 

تا بیایی می پرد از سر خماری ِ بهار

دستمالی پشت ِ "شیشه" "گرد"گیری محشر است

 

کاش میشد پابه پایت از جوانی بگذرم

دست ِ تو باشد عصای ِ دست ِ پیری محشر است

 

"بی تو مهتابم گذشتم باز از آن کوچه شبی" *

آه.. این شعر ِ "فریدون ِ مشیری" محشر است

 

گریه ام پرسید از دلتنگی ام تکلیف چیست؟

گفت خوب است انتظار اما بمیری محشر است

 

آنقدر حالم نپرسیدی که پوسیدم به خاک

تا بیایی و سراغم را بگیری "محشر" است

 

#شهراد_میدری

 

 

پ ن: 

1*بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم... "مانا یاد فریدون مشیری

 

از سروده های چهارمین کتابم "فیروزه تر از آسمان"(زیر چاپ)

در روزی پا به جهان هستی گذاشته ام که کوچه باغهای بهار نارنج شیراز شکفتن تغزلهای حافظ بزرگ را جشن گرفته است و تا ابد مرا همین بالیدن کافی ست.

 

ﺩﺧﺘﺮ خیام! ﯾﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺷﺮﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

ﺩﺯﺩﮐﯽ ﺑﺎﺑﺎ ﻧﻔﻬﻤﺪ ﺷﻌﺮ ِ ﻧﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

 

ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﭘﺸﺖ ِ ﺩﺭ ِ ﭼﻮﺑﯽ ، "ﺑﻔﺮﻣﺎ"ﯾﯽ ﺑﮕﻮ

ﺗﺸﻨﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﺳﻔﺎﻝ ِ ﮐﻮﺯﻩ ﺁﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

 

ﺗﺎ ﻧﻠﺮﺯﻡ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬـﺎ ﺩﺭ ﺷﺐ ِ ﻣﻮﻫﺎﯼ ِ ﺗﻮ

ﺍﺯ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ِ ﺭﻭﺷﻦ ِ ﺧﻮﺩ ﺁﻓﺘﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

 

ﻧﻢ ﻧﻢ ِ ﺑﺎﺭﺍﻥ ِ ﺍﻧﮕــﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻋﻄﺮ ِ ﮐﺎﻫﮕﻞ

ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ِ ﻧﺴﯿﻤﺖ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

 

ﺯﺧﻤﻪ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ﭼﯿﻦ ﺑﻪ ﭼﯿﻦ ﺑﺎ ﺩﺍﻣﻨﺖ؟

ﺭﻗﺺ ِ ﭘﺮﺷﻮﺭ ِ ﺩﻑ ﻭ ﭼﻨﮓ ﻭ ﺭﺑﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

 

ﺑﯿﺘﯽ ﺍﺯ ﻟﺒﻬــﺎﯼ ِ ﻣﻦ ﺑﺮ ﺑﯿﺘﯽ ﺍﺯ ﻟﺒﻬــﺎﯼ ِ ﺗﻮ

ﯾﮏ ﺭﺑﺎﻋﯽ ﺳﻬﻢ ِ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ِ ﺧﺮﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

 

ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﮐﻨــﯽ ﺑﺎ ﻧﺎﻥ ِ ﺩﺍﻍ ِ ﮔﺮﺩﻧﺖ؟

ﺯﯾﺮ ِ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺩﻭ ﺗﯿﻬﻮﯼ ِ ﮐﺒﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

 

ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﺧﺘــﺮﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺭﺙ ﺍﺯ ﭘﺪﺭ

ﻣﺎﻩ ِمن! ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﯾﮏ ﺷﻬﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

 

ﺭﺍﺯ ِ ﺗﻘﻮﯾــﻢ ِ ﺟﻼﻟـــﯽ ﺩﺭ ﻗﺪ ِ ﻣﻮﺯﻭﻥ ِ ﺗﻮﺳﺖ

ﺩﺭ ﮔﺬﺭ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺷﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﺷﺘﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

 

ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺑﺎﻟﺶ ِ ﺑﺎﺯﻭﯼ ِ ﺧﻮﺩ ﺯﯾـــﺮ ِ ﺳﺮﻡ؟

ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ِ ﺳﯿﻨﻪ ﺟﺎﯼ ِ ﺧﺎﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

 

ﮔﺰﻣﻪ ﻫﺎﯼ ِ ﻣﺴﺖ ِ ﺳﻠﺠﻮﻗﯽ ﻧﯿﺎﻓﺘﺪ ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ

ﭼﻬــﺮﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺎﻧﯽ ﻭ ﮐﻤﺘــﺮ ﻋﺬﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﻢ ﺳﻤﺖ ِ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭﺗﺎﻥ

ﺩﺭ ﺩﻝ ِ ﺗﺎﺭﯾﺦ، ﯾﮏ "ﺑﻠﻪ" ﺟﻮﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟

 

#شهراد_ميدرى

 

 

دختر ِ حافظ! کجایی؟ آفتاب آورده ام

زیر ِ باران، کوزه بر دوشم شراب آورده ام

 

 

خانه های ِ خشتی و پرچین ِ دورش سرو ِ ناز

شهر ِ شیراز است یا من رو به خاب آورده ام؟

 

 

بس که ماندم پشت ِ در، کوبه صدایش شد بلند

باز کن در را که شوق ِ بی حساب آورده ام

 

 

رفته بابا قصر ِ بو اسحاق یا شاه ِ شجاع؟

من هرآنچه گفته را در یک کتاب آورده ام

 

 

مادرت شاخه نبات، آن ترک ِ شیرازی کجاست؟

نقره نقره تا شبستانش شهاب آورده ام

 

 

این دل است از آب ِ رکن آباد تا گلگشت ِ تو

سیب ِ سرخی را که غرق ِ پیچ و تاب آورده ام

 

 

لول ِ لولم شوخ ِ شیرین کار ِ شهرآشوب ِ من!*

اینهمه شور و شر از شهر ِ شراب آورده ام

 

 

کج کلاه ِ ترمه پوش ِ اشرفی خلخال ِ مست!

رو به قد و قامتت خرد و خراب آورده ام

 

 

باز کن گیسوی ِ خود در آینه فالی بگیر

شاهد ِ رقص ِ تو را چنگ و رباب آورده ام

 

 

تا رز ِ قرمز بکاری روی ِ برف ِ مخملت

بوسه بوسه سهم ِ دستانت خضاب آورده ام

 

 

منقل ِ آغوش روشن کن دو کبکت را بده

میهمانت هستم و میل ِ کباب آورده ام

 

 

هرچه میخاهد بگوید واعظ ِ منبر نشین

من گناه ِ عشق را جای ِ ثواب آورده ام

 

 

هفتصد سال ِ نبودن های ِ تو دیگر بس است

دوری ات را کم مگر با گریه تاب آورده ام؟

 

 

گرچه دستم خالی اما واژه هایم مال ِ تو

جای ِ مهریه برایت شعر ِ ناب آورده ام

 

 

#شهراد_ميدرى

 

 

درود بر دوستان بزرگمهرم، آفرینه روز غزلسرای جاودانه نگار شعر پارسی حافظ بزرگ را فرخنده باد می گویم و تا واپسین دمان سر به سپهر فیروزه گون میسایم که چنین همزاد بی مانندی دارم، سپاسگزارم از پیامهای شادباش تک تک شما نازنینان که زادروز پاییزی ام را بهارینه ساخت، واژگانتان را می بوسم و بر دیدگان میکشم و در قلبم به یادگار میگذارم، سرفرود و خاکسار پویندگان و جویندگان شعر پارسی بوده و هستم.

 

شده هرگز دلت مال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

نگاهت سخت دنبال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

 

برایت اتفاق افتاده در یک کافه ی ِ ابری

ته ِ فنجان ِ تو فال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

 

خوش و بش کرده ای با سایه ی ِ دیوار وقتی که

دلت جویایِ احوالِ کسی باشد که دیگر نیست؟

 

چه خاهی کرد اگر هربار گوشــــی را که برداری

نصیبت بوقِ اشغالِ کسی باشد که دیگر نیست؟

 

حواس ِ آسمانت پرت روی ِ شیشه های ِ مه

سکوتت جار و جنجالِ کسی باشد که دیگر نیست

 

شب ِ سرد ِ زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند

به دور ِ گردنت شال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

 

تصور کن برای ِ عیدهـای ِ رفته دلتنگی

به دستت کارت پستال ِ کسی باشد که دیگر نیست

 

شبیـه ِ ماهی ِ قرمز به روی ِ آب می مانی

که سین ات هفتمین سال ِ کسی باشد که دیگر نیست

 

شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله

اگر بغضت لگدمال ِ کسی باشد که دیگر نیست

 

چه مشکل می شود عشقی که حافظ در هوای ِ آن

الا یا ایها الحال ِ کسی باشد که دیگر نیست

 

رسیدن سهم ِ سیب ِ آرزوهایت نخاهد شد

اگر خوشبختی ات کال ِ کسی باشد که دیگر نیست

 

 

#شهراد_ميدرى

 

 

موی ِ خرمای ِ تو نخلستان تر از این حرفهاست

بید ِ مجنونی که سرگردان تر از این حرفهاست

 

حضرت ِ لیلای ِ واویلا! قیامت کرده ای

محشر از زیبایی ات حیران تر از این حرفهاست

 

حق بده در تار ِ مویت خانه ای برپا کند

باد چون من بی سر و سامان تر از این حرفهاست

 

جنگل ِ لیمو بنان ِ مردمک هایت چه بکر

مخمل ِ سبزی که دشتستان تر از این حرفهاست

 

پشت ِ میله میله ی ِ مژگان ِ خود حبسم نکن

چشم اگر بستی جهان زندان تر از این حرفهاست

 

اخم و تخم ِ تو زیادی سخت میگیرد به من

مهر ورزیدن به هم آسان تر از این حرفهاست

 

فرش ِ کرمانت گره بر چشمهایم کور بست

گریه ام آغا محمدخان تر از این حرفهاست

 

این غزل تقدیم تو هر بیت آن روی ِ گسل

نه نرو "شهراد" ِ تو ویران تر از این حرفهاست

 

عاشقانه های #شهراد_میدری

 

از سروده های چهارمین کتابم"فیروزه تر از آسمان"(زیر چاپ

شهراد_میدری

دامنت کوتاه اگر آمد، پشیمانی چرا؟

خنده از روی ِ تظاهر، اخم ِ پنهانی چرا؟

 

چشمهایت معرکه، چاقوی ِ ابرویت بلا

دخل ِ من آورده ای دیگر رجزخانی چرا؟

 

لرزه ات کم بود تا در خود فرو ریزم شبی

این همه پس لرزه های ِ بعد ویرانی چرا؟

 

ماه ِ کُردی! کشته ات در بیستون جا مانده است

دیگر این رقص ِ سنندج تا مریوانی چرا؟

 

نه سوالی نه جوابی، خودسر و بی پرس و جو

می بری با خنده از من دل به آسانی چرا؟

 

باغت آبادان! به محصولات ِ میهن قانعم

این تکان ِ شاخه های ِ سیب ِ لبنانی چرا؟

 

من خمار ِ خمره ای از بوسه ام بانو شراب!

با لبان ِ چون تویی، انگور ِ شاهانی چرا؟

 

دوست داری غرق در دریای ِ زیبایی شوم؟

بادبان ِ روسری بر موی ِ توفانی چرا؟

 

نه اذان، ناقوس میخواهم، کلیسایت کجاست؟

تا تو هستی مریمم، دین ِ مسلمانی چرا؟

 

گفته بودی سعدی ِ شعر ِ معاصر می شوم

بردی ام از یاد و شعرم را نمیخانی چرا؟

 

 

از سروده های چهارمین کتابم"فیروزه تر از آسمان"(زیر چاپ)

 

ﭘﯿﺮﻫﻦ ﻧﺎﺯﮎ ِ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ!

ﺑﺎﻍ ِ ﻣﯿﻨﯿﺎﺗﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﻧﻘﺶ ﻭ ﻧﮕﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ !

 

ﺧﻮﺷﮕﻮﺍﺭﺍ ! ﺧﻨﮑﺎ ! ﭼﺸﻤﻪ ﯼ ِ ﯾﺎﻗﻮﺕ ِ ﺑﻬﺸﺖ !

ﻟﺐ ِ ﺳﺮﺧﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻬﺪ ِ ﺍﻧﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﯾﺖ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﺴﺖ ﻭ ﺧﺮﺍﺏ

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﭼﺸﻢ ِ ﺧﻤﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺭﻭﺳﺮﯼ ِ ﺗﻮ ﻏﺰﻟﺒﺎﻓﺘﻪ ﯼ ِ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺍﺳﺖ

ﻋﻄﺮ ِ ﺑﺎﺯﺍﺭ ِ ﻭﮐﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺩﻭﺭ ِ ﻣﻨﻈﻮﻣﻪ ﯼ ِ ﺷﻤﺴﯽ ِ ﺳﺮﺕ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ

ﻫﺮﭼﻪ ﺳﯿﺎﺭﻩ ﺍﮔﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺍﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺑﺎﺩ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﮐﻪ ﻣﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺁﻭﺭﯼ ﺍﺵ

ﺩﺍﻣﻨﯽ ﺍﻃﻠﺴﯽ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺗﺎﺝ ﻗﺮﻗﺎﻭﻝ ِ ﮐﺒﮑﯿﻨﻪ ﺧﺮﺍﻡ ِ ﭘﺮ ِ ﻗﻮ !

ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﻞ ِ ﺷﮑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﻗﺎﺏ ِ ﺯﺭﮐﻮﺏ ِ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺎﺯ ﮐﺸﯿﺪ

ﺍﺯ ﻃﻼﯼ ِ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻋﯿﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ِ ﺗﻮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺷﻮﻡ

ﺗﻦ ِ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ؟

 

ﺗﺎ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻣﮕﺮ ﺍﻗﺮﺍﺭ ِ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺗﻮ

ﺑﻮﺳﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ﻋﺸﻖ، ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺟﺰ ﺷﻌﺮ

ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺩﻓﺘﺮ ِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﻤﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

کانال عاشقانه های #شهراد_میدری

 

 

تمام شب کنارش مویه میکرد

به او از آرزو واگویه میکرد

زن نازا عروسک را که تب داشت

به پستو باز هم پاشویه میکرد

 

#شهراد_میدری

 

 

چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه!

باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

 

 

کانال عاشقانه های #شهراد_میدری

 

ﺑﻐﻞ ﮐﻦ ﺑﺎﻟﺸــﺖ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﻭ ﺑﺮﻧﻤﯿــــﮕﺮﺩﺩ

ﺑﻬﺎﺭ ِ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﮔﻠﻬــــﺎﯼ ِ ﺷﺐ ﺑﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــــﮔﺮﺩﺩ

 

ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﮑﺶ ﺭﻭﯼ ِ ﺳﺮﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﻦ

ﺳﺮﺍﻧﮕﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺷـﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿـــﮕﺮﺩﺩ

 

ﺩﻟﺖ ﭘﺮ ﻣﯿـــﮑﺸﺪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﭼﺎﺭﻩ ﺗﻨﻬـــﺎﯾﯽ ﺳﺖ

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﯾــﺎﭼﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻗﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــــــﮕﺮﺩﺩ

 

ﺑﺒﻨﺪﯼ ﯾﺎ ﻧﺒﻨــﺪﯼ ﺳﺒﺰﻩ ﻫـﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺑﺎﻥ

ﻧﮕـﺎﻩ ِ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ِ ﻗﺎﺑﺶ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿـــﮕﺮﺩﺩ

 

ﻫﻮﺍ ﻏﻤﮕﯿﻦ، ﻧﻔﺲ ﺧﺴــﺘﻪ، ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻟﺐ ﺑﺴﺘﻪ

ﺳﮑﻮﺕ ِ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭ ﻫﯿــــﺎﻫﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــــﮕﺮﺩﺩ

 

ﮔﺬﺷﺖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻭ ﺁﻥ ﺣﯿـــﺎﻁ ﻭ ﺷﻤﻌﺪﺍﻧﯽ ﻫﺎ

ﻫﻮﺍﯼ ِ ﻋﺼﺮ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﭼـﺎﯼ ِ ﻟﯿﻤﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿـــﮕﺮﺩﺩ

 

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺧﺮ ِ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠـﻢ، ﺟﺎﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺖ

ﺑﻪ ﺻﺤﻨﻪ ﻗﯿﺼﺮﯼ ﺑﺎ ﺯﺧـــﻢ ِ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــﮕﺮﺩﺩ

 

ﻧﻮﺷﺘﯽ ﺗﺎ " ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ " ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ِ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ِ ﻣﻪ

ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﮔـﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ِ "ﺍﻭ ﺑﺮﻧﻤﯿـﮕﺮﺩﺩ"

 

کانال عاشقانه های #شهراد_میدری

 

 

يک درشکه، سنگفرش خيس طهران قديم

سورچی و رپ رپ اسب شتابان قديم

 

عطر عشق و مهربانی و صفا و سادگی

عطر خيس کاهگل با طعم باران قديم

 

چشمهايی سرمه ای در زير توری سپيد

ماه خاتون سراپا ناز دوران قديم

 

بقچه ی پولک نشان ترمه دوز ريز بافت

عشق را سوغاتی آورده ست مهمان قديم

 

نرده های دور تا دور تمام خانه ها

خاطراتی از جوانی در شميران قديم

 

قار قار هر کلاغی که خوشآمدگوی توست

فرش راهت ميکند برگ درختان قديم

 

ميرسی از راه، شايد خاب می بينم عزيز !

نور ميريزد نگاهت در شبستان قديم

 

ناز کن با نازبالش های مروارید دوز

روی مبلی مخملی چیده در ایوان قدیم

 

می نشیند روی تختش چشم در چشمان تو

ناصرالدین شاه عاشق روی قلیان قدیم

 

دم کشیده چای قوری آه.. عشق السلطنه!

میل داری قندپهلو چای فنجان قدیم؟

 

لاله زار و عشق های واقعی یادش بخیر

یک گرامافون و یک صفحه "قمر"خان قدیم

 

آلبوم عکس زن پیری که می گرید غروب

برنخاهد گشت دیگر روزگاران قدیم

 

کانال عاشقانه های #شهراد_ميدرى

 

 

شهراد_میدری

دامنت کوتاه اگر آمد، پشیمانی چرا؟

خنده از روی ِ تظاهر، اخم ِ پنهانی چرا؟

 

چشمهایت معرکه، چاقوی ِ ابرویت بلا

دخل ِ من آورده ای دیگر رجزخانی چرا؟

 

لرزه ات کم بود تا در خود فرو ریزم شبی

این همه پس لرزه های ِ بعد ویرانی چرا؟

 

ماه ِ کُردی! کشته ات در بیستون جا مانده است

دیگر این رقص ِ سنندج تا مریوانی چرا؟

 

نه سوالی نه جوابی، خودسر و بی پرس و جو

می بری با خنده از من دل به آسانی چرا؟

 

باغت آبادان! به محصولات ِ میهن قانعم

این تکان ِ شاخه های ِ سیب ِ لبنانی چرا؟

 

من خمار ِ خمره ای از بوسه ام بانو شراب!

با لبان ِ چون تویی، انگور ِ شاهانی چرا؟

 

دوست داری غرق در دریای ِ زیبایی شوم؟

بادبان ِ روسری بر موی ِ توفانی چرا؟

 

نه اذان، ناقوس میخواهم، کلیسایت کجاست؟

تا تو هستی مریمم، دین ِ مسلمانی چرا؟

 

گفته بودی سعدی ِ شعر ِ معاصر می شوم

بردی ام از یاد و شعرم را نمیخانی چرا؟

 

 

 

زیبا سازی وبلاگ

از سروده های چهارمین کتابم"فیروزه تر از آسمان"(زیر چاپ)

 

ﭘﯿﺮﻫﻦ ﻧﺎﺯﮎ ِ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ!

ﺑﺎﻍ ِ ﻣﯿﻨﯿﺎﺗﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﻧﻘﺶ ﻭ ﻧﮕﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ !

 

ﺧﻮﺷﮕﻮﺍﺭﺍ ! ﺧﻨﮑﺎ ! ﭼﺸﻤﻪ ﯼ ِ ﯾﺎﻗﻮﺕ ِ ﺑﻬﺸﺖ !

ﻟﺐ ِ ﺳﺮﺧﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻬﺪ ِ ﺍﻧﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﯾﺖ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﺴﺖ ﻭ ﺧﺮﺍﺏ

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﭼﺸﻢ ِ ﺧﻤﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺭﻭﺳﺮﯼ ِ ﺗﻮ ﻏﺰﻟﺒﺎﻓﺘﻪ ﯼ ِ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺍﺳﺖ

ﻋﻄﺮ ِ ﺑﺎﺯﺍﺭ ِ ﻭﮐﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺩﻭﺭ ِ ﻣﻨﻈﻮﻣﻪ ﯼ ِ ﺷﻤﺴﯽ ِ ﺳﺮﺕ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ

ﻫﺮﭼﻪ ﺳﯿﺎﺭﻩ ﺍﮔﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺍﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺑﺎﺩ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﮐﻪ ﻣﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺁﻭﺭﯼ ﺍﺵ

ﺩﺍﻣﻨﯽ ﺍﻃﻠﺴﯽ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺗﺎﺝ ﻗﺮﻗﺎﻭﻝ ِ ﮐﺒﮑﯿﻨﻪ ﺧﺮﺍﻡ ِ ﭘﺮ ِ ﻗﻮ !

ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﻞ ِ ﺷﮑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﻗﺎﺏ ِ ﺯﺭﮐﻮﺏ ِ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺎﺯ ﮐﺸﯿﺪ

ﺍﺯ ﻃﻼﯼ ِ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻋﯿﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ِ ﺗﻮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺷﻮﻡ

ﺗﻦ ِ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ؟

 

ﺗﺎ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻣﮕﺮ ﺍﻗﺮﺍﺭ ِ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺗﻮ

ﺑﻮﺳﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ﻋﺸﻖ، ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ

 

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺟﺰ ﺷﻌﺮ

ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺩﻓﺘﺮ ِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﻤﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩdary

 

تمام شب کنارش مویه میکرد

به او از آرزو واگویه میکرد

زن نازا عروسک را که تب داشت

به پستو باز هم پاشویه میکرد

 

#شهراد_میدری

 

 

چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه!

باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

 

 

کانال عاشقانه های #شهراد_میدری

 

ﺑﻐﻞ ﮐﻦ ﺑﺎﻟﺸــﺖ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﻭ ﺑﺮﻧﻤﯿــــﮕﺮﺩﺩ

ﺑﻬﺎﺭ ِ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﮔﻠﻬــــﺎﯼ ِ ﺷﺐ ﺑﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــــﮔﺮﺩﺩ

 

ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﮑﺶ ﺭﻭﯼ ِ ﺳﺮﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﻦ

ﺳﺮﺍﻧﮕﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺷـﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿـــﮕﺮﺩﺩ

 

ﺩﻟﺖ ﭘﺮ ﻣﯿـــﮑﺸﺪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﭼﺎﺭﻩ ﺗﻨﻬـــﺎﯾﯽ ﺳﺖ

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﯾــﺎﭼﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻗﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــــــﮕﺮﺩﺩ

 

ﺑﺒﻨﺪﯼ ﯾﺎ ﻧﺒﻨــﺪﯼ ﺳﺒﺰﻩ ﻫـﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺑﺎﻥ

ﻧﮕـﺎﻩ ِ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ِ ﻗﺎﺑﺶ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿـــﮕﺮﺩﺩ

 

ﻫﻮﺍ ﻏﻤﮕﯿﻦ، ﻧﻔﺲ ﺧﺴــﺘﻪ، ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻟﺐ ﺑﺴﺘﻪ

ﺳﮑﻮﺕ ِ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭ ﻫﯿــــﺎﻫﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــــﮕﺮﺩﺩ

 

ﮔﺬﺷﺖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻭ ﺁﻥ ﺣﯿـــﺎﻁ ﻭ ﺷﻤﻌﺪﺍﻧﯽ ﻫﺎ

ﻫﻮﺍﯼ ِ ﻋﺼﺮ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﭼـﺎﯼ ِ ﻟﯿﻤﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿـــﮕﺮﺩﺩ

 

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺧﺮ ِ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠـﻢ، ﺟﺎﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺖ

ﺑﻪ ﺻﺤﻨﻪ ﻗﯿﺼﺮﯼ ﺑﺎ ﺯﺧـــﻢ ِ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﺮﻧﻤﯿــﮕﺮﺩﺩ

 

ﻧﻮﺷﺘﯽ ﺗﺎ " ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ " ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ِ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ِ ﻣﻪ

ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﮔـﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ِ "ﺍﻭ ﺑﺮﻧﻤﯿـﮕﺮﺩﺩ"

 

کانال عاشقانه های #شهراد_میدری

 

 

يک درشکه، سنگفرش خيس طهران قديم

سورچی و رپ رپ اسب شتابان قديم

 

عطر عشق و مهربانی و صفا و سادگی

عطر خيس کاهگل با طعم باران قديم

 

چشمهايی سرمه ای در زير توری سپيد

ماه خاتون سراپا ناز دوران قديم

 

بقچه ی پولک نشان ترمه دوز ريز بافت

عشق را سوغاتی آورده ست مهمان قديم

 

نرده های دور تا دور تمام خانه ها

خاطراتی از جوانی در شميران قديم

 

قار قار هر کلاغی که خوشآمدگوی توست

فرش راهت ميکند برگ درختان قديم

 

ميرسی از راه، شايد خاب می بينم عزيز !

نور ميريزد نگاهت در شبستان قديم

 

ناز کن با نازبالش های مروارید دوز

روی مبلی مخملی چیده در ایوان قدیم

 

می نشیند روی تختش چشم در چشمان تو

ناصرالدین شاه عاشق روی قلیان قدیم

 

دم کشیده چای قوری آه.. عشق السلطنه!

میل داری قندپهلو چای فنجان قدیم؟

 

لاله زار و عشق های واقعی یادش بخیر

یک گرامافون و یک صفحه "قمر"خان قدیم

 

آلبوم عکس زن پیری که می گرید غروب

برنخاهد گشت دیگر روزگاران قدیم

 

 

 

شهراد_میدری

خاستم پنجره را باز کنم گفتی نه

جای ِ مهتاب تو را ناز کنم گفتی نه

 

دست بردم بزنم پرده به یکسو و خودم

خانه را غرق در آواز کنم گفتی نه

 

به سرم زد گل ِ گلدان اتاقت بشوم

عطر خود را به تو ابراز کنم گفتی نه

 

آرزو داشتم آیینه شوم تا که تو را

یک دل ِ سیر برانداز کنم گفتی نه

 

زخمه برداشتم از شوق شده مثل نسیم

تاری از موی ِ تو را ساز کنم گفتی نه

 

آمدم حافظ ِ آن شاخه نباتت باشم

عشق را ساکن ِ شیراز کنم گفتی نه

 

زیر آوار سکوتی که به جانم می ریخت

لب گشودم سخن آغاز کنم گفتی نه

 

دلخور از تو به در باز قفس خیره شدم

آسمان گفت که پرواز کنم .. 

گفتی نه !

 

 

كانال عاشقانه هاي #شهراد_میدری

 

 

 

➖➖➖➖➖

 

دكلمه: دوست هنرمندم جناب #علي_ايلكا 

 

 

 

ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺭ خاب ﻣﻦ ﺩﯾﺸﺐ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟

ﺍﯼ ﻋﺠﺐ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻓﻬﺎ ﻫﻢ، ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ!

 

ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺷﺎﯾﺪ ﻋﺰﯾﺰ!

ﯾﺎ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺗﻨﮕﻢ ﻗﺮﺍﺭﯼ داشتی

 

ﺑﻨﺪ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺕ

ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ پلنگ ﺧﻮﺵ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﯼ ﻋﺠﺐ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻥ!

ﺑﻌﺪ ﻋﻤﺮﯼ ﯾﺎﺩﺕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ ﻭ ﮔﻔﺘﯽ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺳﻼﻡ

ﻟﺐ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺘﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

ﺧﺎﺳﺘﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻐﻀﻢ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ

ﻧﻪ! ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯼ ﺁﻩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺑﺒﺨﺶ

ﺳﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺷﻢ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﺩﺍشتی

 

ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ

ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﺩﺍشتی

 

ﺻﺒﺢ ﺑﻮﯼ ﮔﻞ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺧﺎﺑﻢ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﯽ ﮔﻼﯾﻪ ﻟﺐ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺘﻦ.. ﺳﮑﻮﺕ

ﺩﻟﺨﻮﺵ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﺒﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ

 

(یکی از غزلهایم که در شبکه های مجازی به اشتباه بنام جاودانه یاد شهریار منتشر شده است.)

 

 

 

شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟

 خودت را اینهمه دلتنـــگ معنا کرده ای هرگز؟

 

دلت کرده هوای ِ سالهای ِ دور ِ خوشبختی؟

 دوباره کفشهای ِ کودکی پا کرده ای هرگز؟

 

 پس از عمری سراغ از خود گرفتن ها از این و آن

 خودت را از سفر برگشته پیدا کرده ای هرگز؟

 

شبیه ِ خود کسی را دیده ای در چارچوب ِ در؟

 خودت را تنگ در آغوش ِ خود جا کرده ای هرگز؟

 

خوشآمد گفته ای با ذوق و لرزیده دلت از شوق؟

 بفرمـــا تو و هی این پا و آن پا کرده ای هرگز؟

 

اتاقی دنج ِ تنهایی، چه خوشحالم که اینجایی

 میان ِ گریه هایت جشن برپا کرده ای هرگز؟

 

تو هم مثل ِ منی انگار، تنها همدمت دیوار

 گله از بی وفایی های ِ دنیا کرده ای هرگز؟

 

شماره داده ای وقت ِ خداحافظ ؟ به زیر لب :

 "بیا از این طرفها باز" نجوا کرده ای هرگز؟

 

به رسم ِ یادگاری، عاشقانه زیر ِ شعرت را

 تو هم مانند ِ من با بغض امضا کرده ای هرگز؟

 

کنـــــار ِ صندلی ِ خالی و یک زیر سیگاری

 دو فنجان چای ِ یخ کرده تماشا کرده ای هرگز؟

 

شب است و باز باران پشت ِ شیشه ساز رفتن زد

 خودت را بدرقه تا صبح ِ فردا کرده ای هرگز؟

 

#شهراد_ميدرى

 

به غیر از درد و آشوبی نبودی

به جز احساس سرکوبی نبودی

خداحافظ زمین! ما از تو رفتیم

تو هم سیاره ی خوبی نبودی

 

#شهراد_میدری

 

 

چشمهایت مرجع تقلید من شد، بعد از این

اقتدا بر حوزه ی علمیه ی قم باطل است

 

کانال عاشقانه های #شهراد_ميدرى

 

بی شرف! اینهمه زیبا شدنت کافی نیست؟ 

 در دل هر غزلی جا شدنت کافی نیست؟

 

آینه آینه تالار ِ فریبایی ِ توست 

 هر طرف محو ِ تماشا شدنت کافی نیست؟

 

 اینهمه سیب نچین حضرت ِ خاتون ِ شگفت! 

نقش ِ تکراری ِ حوا شدنت کافی نیست؟

 

هر که یکبار تو را دیده شده مجنونت 

 رحم کن بانو ! لیلا شدنت کافی نیست؟

 

گفته بودند پریناز، نگفتند اینقدر 

 مایه ی ِ رشک ِ پری ها شدنت کافی نیست؟

 

لعنتی! ماه نشو، اینهمه شب قصه نگو 

 شهرزاد ِ شب ِ یلدا شدنت کافی نیست؟

 

ملکه! اینهمه سرباز ِ عسل ریز بس است 

 شهد ِ کندوی ِ غزلها شدنت کافی نیست؟

 

آی پروانه ترین پیرهن ابریشم ِ رقص! 

دشت تا دشت شکوفا شدنت کافی نیست؟

 

موشرابی ِ لب انگوری ِ چشم الکل ِ مست! 

پیک ِ هر بی سر و بی پا شدنت کافی نیست؟

 

دست بردار از این دلبری ات یعنی چه 

 هر طرف ورد ِ زبانها شدنت کافی نیست؟

 

من که هر ثانیه ای بی تو برایم قرنی ست 

 در دلی تنگ چنین جا شدنت کافی نیست؟

 

خسته ام می روم از بندر، توفانی کاش 

 مردی آواره ی ِ دریا شدنت کافی نیست؟

 

کانال عاشقانه های #شهراد_ميدرى

 

شهراد_میدری

این عطر #تمشک، دل سپردن دارد

این لحظه ی عاشقی، شمردن دارد

خورشید سرک میکشد و میداند

از دست تو چای صبح، خوردن دارد

 

شهراد_میدری 

 

شهراد_میدری

ایران ِ من! ای سرزمین ِ مزدک و مانی!

خشم ِ پلنگ و آه ِ شیر و چشم ِ جیرانی!

 

دروازه ی ِ زرین خاور، مادر ِ خورشید! 

ای نقره کاری های ِ مهتاب ِ شبستانی!

 

فر و شکوه ِ پهندشت ِ آریایی ها !

اندوه ِ بعد از امپراتوری ِ ساسانی!

 

ای ناوگان ِ آرتمیس ِ جان به کف داده!

شور ِ خلیج پارس ِ همواره توفانی!

 

از قادسیه بی خبر محراب تا محراب

گلدسته از خون ِ نیاکانت چراغانی

 

شور و شر ِ یعقوب ِ لیث و بابک و رستم!

مهد ِ ابومسلم ترین مرد ِ خراسانی!

 

هر دوره ی ِ تاریخ، زخمی بر دلت مانده 

ای بی سر و سامانی ِ دوران ِ سامانی!

 

ویرانه از اسکندر و چنگیز و از تیمور !

جاری به روی ِ گونه هایت اشک ِ اشکانی

 

فردوسی ِ سی سال رنج ِ واژه های ِ گم!

مسعود سعد ِ در حصار ِ نای زندانی!

 

افتاده بیرون از بهشت ِ ثروتت آدم 

حوای ِ تو خورده فریب ِ سیب ِ لبنانی

 

شد سهم ِ فرزندان تو از نفت: خودسوزی 

ای سفره های ِ خالی از نان در فراوانی!

 

بر لب شکوفه، در دلت اما هزاران داغ 

ای خنده های ِ وانمود و اشک ِ پنهانی!

 

با سرستون های ِ به خاک افتاده ات برخیز 

آخر تو را اصلن چه با این گونه ویرانی؟!

 

بنویس بر تخته سیاهت نام ِ "آزادی" 

بی ترس از هر ترکه ای یار ِ دبستانی!

 

شهراد_ميدرى

 

شهراد_میدری

صدای گریه ی دریا میاید از فراسوها

پریشان داده هر موجی دلش را دست هوهوها

 

دل بندر چرا هی شور دارد میزند این قدر؟

چرا دیگر نمی آید به گوش، آواز جاشوها؟

 

نه ماهوری نه مهتابی، نه دیگر پرده ی آبی

نه دستی می نوازد بعد از این آهنگ پاروها

 

پری کوچک شعر فروغ انگار میگرید

نشسته بر لب ساحل، دو دستش دور زانوها

 

بهاری نیست، یاری نیست، دیگر انتظاری نیست

گمانم برده اند از یاد، اینجا را پرستوها

 

مگر نه سوختن در هرم آتش، رسم ققنوس است؟

چرا پس شعله شعله اینچنین شد قسمت قوها؟

 

افق، خاکستری رنگ است و بر سر خاک میریزد

چه پایان غم انگیزی ست سهم ماجراجوها

 

"شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل"

بجز حافظ که میداند چنین حال غزلگوها

 

خلیج سرزمین مادری! گیسو پریشان کن

که دیگر برنمیگردند عزیزانت به این سوها

 

شهراد_ميدرى

 

🔻 کارگاه شعر و موسيقي ناب"🔻

 

شهراد_میدری

معرفی_اشعار_ناب

 

♦️🌻♦️🌻♦️🌻♦️🌻♦️🌻♦️

 

 

 

قهوه ای دم کُن برایم تا بیایم دیدنت

بیش از اینها کُن هوایم تا بیایم دیدنت

 

قصرِ آیینه بساز از خِشت خِشتِ آفتاب

دلبرِ پیکر طلایم! تا بیایم دیدنت

 

شانه بر مویت بزن وقتی که می آید نسیم

تازه کُن حال و هوایم تا بیایم دیدنت

 

زیرِ نم نم هایِ پاییزی به رویِ سنگفرش

فرش کن گُل زیرِ پایم تا بیایم دیدنت

 

نه! نگو بی پرده با مهتابِ پشتِ پنجره

از من و از ماجرایم تا بیایم دیدنت

 

همصدا با "هایده" بگذار از شب تا به صبح

"سر به رویِ شانه هایم" تا بیایم دیدنت

 

از جوانی تا به پیری پا به پایِ من بیا

پشتِ در بگذار عصایم تا بیایم دیدنت

 

این غزل "عشق" است، پس عشقِ مرا تکرار کن

تا بیایم، تا بیایم، تا بیایم دیدنت

 

#شهراد_میدری

 

♦️🌻♦️🌻♦️🌻♦️🌻♦️🌻♦️