میگذارم با تو در باران قرار، ای جان چه خوب
ساعتِ یک ربع مانده تا بهار، ای جان چه خوب
وعده یِ ما کلبه ای آن ســــویِ جنگل هـــایِ مه
دور تا دورش حریرِ سبزه زار، ای جان چه خوب
میرسی از راه و خوش خوش خوش خوشآمدگویِ تو
خش خشِ برگِ درختــــانِ چنار، ای جان چه خوب
ترمــه دامن، پیرهن گُــل، لب شکــوفا، تن حریـــر
با خودت می آوری عطرِ انار، ای جان چه خوب
قد بلنــــد و مو کمنــــد و رُخ لونــــد و بوسه قنـــــد
پشتِ هم قافیّه در وصفت قطار، ای جان چه خوب
با سلامِ خیـــــسِ تو آوازِ تیهــــــوهایِ مســــــت
میرسد از دوردستِ کوهسار، ای جان چه خوب
"شُرشُر"ش یعنی شروعِ زندگی، از شــــوقِ ما
بنـــد می آید زبانِ جویبــــار، ای جان چه خوب
میگذاری دســـت تویِ دســـت هایِ عاشـــــــقم
بعدِ دلتنگی و عمری انتظار، ای جان چه خوب
گرچه خاموشی ولی میخانم از چشمــــــــــانِ تو
دوست میداری مرا دیوانه وار، ای جان چه خوب
با تو می گویم دو "همبـــــــــالیم" باهم تـــــــا ابد
از دهانت "می پرد" بی اختیار: "ای جان چه خوب"
شب، شبِ عشــــق است و می چینیـــم باهم تا سحر
بوسه بوسه سیـــبِ سرخِ آبــدار، ای جان چه خوب
گرچــــــه هرگز نیستی و هرچــــــه گفتم خاب بود
این غزل مانده ست از تو یادگار، ای جان چه خوب
:شهراد میدری
گــلی با ســاق و بــرگی ترد بنویس
"چه با رقصش دلت را برد" بنویس
خودش آهـو، قدش شاهـو، هیاهـو
دوبیــــت از سروناز کــــُرد بنویس
#شهراد_ميدرى
ای گل نقره ای مـــــاه! چه میفرمایی؟
ای نظر کرده ی درگاه! چه میفرمایی؟
بامــداد است و به امیـــد نگاهی از تو
آفتــــــاب آمده از راه، چه میفرمایی؟
#شهراد_میدری
میان گیسوانت فرق افتاد
خیالت ماورای شرق افتاد
"ادیسون"برق چشمان تو را دید
بفکر اختراع برق افتاد
عاشقانه های #شهراد_میدری
صبح غـزل و هــوای مستــانه بس است
عطر گل سرخ و رقص پروانه بس است
کافیست تو باشی و من و عشق و امید
در دهکده ی بهشت، یک خانه بس است
#شهراد_ميدرى
هر موج بلند، شانه ای کم دارد
بر روی لبش ترانه ای کم دارد
گهواره ی دریا که چنین توفانی ست
لالایی مادرانه ای کم دارد
#شهراد_ميدرى
@shahradmeidary
سرزمین مادری! امروز و هرروزت فرخنده
بارانم و بُغضم پُر از فریادِ غمگینی ست
هر شب به خود پیچیدن ِ در باد ِ غمگینی ست
در حصر مانده آرزوی ِ فتنه انگیزم
بی چشم ِ سبزت، ماه ِ من خُرداد ِ غمگینی ست
سلول در سلول ِ من را اِنفرادی کن
حالا که سهم ِ عشق، اِستبداد ِ غمگینی ست
دستی به دور ِ گردنم، دستی به حُلقومم
در من صدای ِ هِق هِق ِ جلّادِ غمگینی ست
من سالخورده خُرد/سال ِ خسته ای هستم
تابوت ِ من گهواره ی ِ نوزاد ِ غمگینی ست
از پُشت ِ شیشه زُل زده بر من، چه زیبایی
هرچند لبخند ِ تو در اَبعاد ِ غمگینی ست
لب بر لبم بگذار و سیری گریه کن با من
وقتی که حتا بوسه هم رُخداد ِ غمگینی ست
این قرص ها دست از سر ِ من برنمی دارند
من که نشسته بر لبم اُوراد ِ غمگینی ست
شعری نوشتم دور از چشم ِ پرستاران
دیوانه ات این روزها "شهراد"ِ غمگینی ست
عاشقانه های #شهراد_میدری
ابریـشم سبزه روی پل فرش کنیم
با نغمه ی سرنا و دهل فرش کنیم
برخیــز که پا به پای اسفنــد عزیز
پیـش قـدم بهـــار، گل فرش کنیم
#شهراد_میدری
من اگر جای ِ تو بودم عاشق ِ "من" میشدم
دلبر ِ ابرو طلای ِ چشم روشن میشدم
قصرها میساختم از خشت خشت ِ آینه
قد بلند و خوشتراش و مرمری تن میشدم
تا تو رام ِ من شوی مثل ِ پلنگ ِ زاگرس
حضرت ِ آهوی ِ ناز ِ دشت ِ ارژن میشدم
طبق ِ آیین ِ نیاکان دل میاوردم به دست
بیخیال ِ راه و رسم ِ دل شکستن میشدم
با خط ِ میخی ِ مژگان می نوشتم عشق را
مثل ِ قانون ِ "حمورابی" مدوّن میشدم
هفت خان را می گشودم با فقط یک خنده ام
تا ابد "تهمینه" بانوی ِ "تهمتن" میشدم
لب سمرقند و بخارا چشم ِ دوران ِ قدیم
"بوی ِ جوی ِ مولیان" در قرن ِ آهن میشدم
دف به دف بر روی ِ پنجه می خرامیدم به ناز
از تو دل می بردم و رقص ِ مطنطن میشدم
خانه را از عطر ِ یاس و پونه می آراستم
پله پله مقدمت گلدان ِ سوسن میشدم
با نوازش های ِ داغ و لهجه ی ِ غرق ِ عسل
بوسه شیرین، لب کلوچه اهل ِ "فومن" میشدم
یک خدای ِ شادتر برمی گزیدم بعد از این
خالی از هر گریه و اندوه و شیون میشدم
حیف! من زن نیستم تا اینچنین غوغا کنم
آه.. فکرش را بکن روزی اگر زن میشدم
عاشقانه های #شهراد_ميدرى
فرا رسیدن هشتم مارس "روز جهانی زن" را به همگی بانوان سرزمینم شادباش می گویم. به امید برابری زن و مرد در سرتاسر گیتی...
خیــالِ صبـــحِ نوشیـــنه چه زیباست
هوایِ عشـــق در سیـــنه چه زیباست
جهان تعطیل و غم تعطیل و دل شاد
پگـــــاهِ روزِ آدیــــنه چه زیبـــــــاست
#شهراد_ميدرى
شب است و پشتِ شیشه نم نمی دارد خیالِ تو
پچ و پچ هایِ گنگ و مبهمی دارد خیالِ تو
نمیدانم چه می گوید به گوشِ پنجره با بغض
ولی ناگفته می دانم غمی دارد خیالِ تو
زده سنجاقی از پروانه بر گلبرگِ گیسویش
به تن پیراهنِ ابریشمی دارد خیالِ تو
فرو چون ارگ می ریزد، شبیهِ برگ می ریزد
تکانِ شانه هایِ چون بمی دارد خیالِ تو
مه آلودِ شمال است و هیاهویی زلال است و
تبِ چالوسِ پُر پیچ و خمی دارد خیالِ تو
سرش بر شانه یِِ دیوار؛ این خاصیتِ عشق است
اگر سنگِ صبور و همدمی دارد خیالِ تو
جهان "یادش بخیر"ِ خاطراتِ رفته بر باد است
همان جایی که اشکِ نم نمی دارد خیالِ تو
شده بیت المقدس، بیت بیتِ دفتر از عِطرش
شمیمِ غنچه هایِ مریمی دارد خیالِ تو
به یادت گریه کردم، شعر خواندم، باز کافی نیست؟
چرا دست از سرِ من برنمیدارد خیالِ تو؟
#شهراد_میدری
صبحم عسل و ترانه و چایی شد
روزم چقدر بکر و تماشایی شد
هر شنبه که با نام تو کردم آغاز
سرتاسر هفته غرق زیبایی شد
#شهراد_ميدرى
از دل دامنه ی مشرقی کوه بلند
چشمه ی پاک سحر می جوشد
بره آهو به سلامی به کلامی شیرین
می نوازد گل آویشن را
میگشاید مژه را شبدر شبنم خورده
کبکی از گردنه پرواز کنان می آید
سهره ای نازکنان می آید
از بلوطی کهن آواز پر بلدرچین
قصه ی زندگی آغاز کنان می آید
تا بگویند و بخندند و برقصند در آیینه ی آب
تا غبارینگی رخوت شب را بزدایند از نو
تا دل از قل قل چشمه بربایند از نو
می شکوفد گل خورشید از کوه
غرق پروانه ی نور
میشود باز جهان روشن از آتشکده ی ایزد مهر
کوه و صحرا و در و دشت بهم می گویند
رو به خوشبختی مان پنجره ای باز شده
هفته ی دیگری آغاز شده
هرکه با هلهله و غلغله شاد است امروز
هفت روزش شاد است
هرکه لبخند گل سرخ شکوفا دارد
هفت روز از غم بی همنفسی آزاد است
پس بگوییم و بخندیم و برقصیم در آیینه ی نور
که جهان نقش قلم موی به رقص آمده ی استاد است
#شهراد_میدری
عطر گل یاس و شمعدانی باشیم
آغاز بهار مهربانی باشیم
حالا که رسید آخر اسفند از راه
ای کاش به فکر دل تکانی باشیم
#شهراد_ميدرى
گلـــدان گــــل یاس سپیـــدت شده اند
شـــاد از نفس سـال جدیــدت شده اند
دل توی دل خاطـــــره ها نیست که باز
سرشــــار هوای صبح عیـــدت شده اند
#شهراد_ميدرى
گلی در دامـــن الونـــــد هستم
که حسرت بر دل لبخند هستم
همه در فکر عید و غافل از من
شبیـــه آخــــر اسفنـــــد هستم
#شهراد_ميدرى
به یاد آور نگاهی را که از تو دور خاهد شد
قدمهایی که با رفتن نتِ سنتور خاهد شد
همان مجنون تر از لیلی، که بود آواره ات خیلی
به ناچاری و بی میلی از اینجا دور خاهد شد
چه بی زاینده هرآهش، چه بی خاجو گذرگاهش
بیاتِ اصفهان ماهش تهی از شور خاهد شد
تو می مانی خمار اینجا، غریبِ روزگار اینجا
در اندوهِ بهار اینجا، خزانت جور خاهد شد
تمامِ برگها زرد و نصیبِ تو فقط درد و
پس از این هرشبت سرد و چه سوت و کور خاهد شد
نخورده قهوه یِ فنجان، سکوتی مانده در ایوان
برویِ شیشه ها باران، گُلِ هاشور خاهد شد
امان از این جدایی ها، که بعد از آشنایی ها
خدا با آن خدایی ها به آن مجبور خاهد شد
خداحافظ، اگرچه اشک شد شعرت ولی روزی
جهان مست از همین دریاچه یِ انگور خاهد شد
#شهراد_ميدرى
ماننــــد سمـــــاور بخـــروشم با تو
قـــوری شوم و باز بجـــــوشم با تو
با لهجه ی قنــد اصفهان حرف بزن
تا سی و سه پل، چای بنوشم با تو
#شهراد_ميدرى
درود عزیز مهربانم!
آفتاب که مینیاتورهای عالی قاپو را رنگ آمیزی کرد و تالار موسیقی که با نغمه ی شاد گنجشکان غوغاگر شد سوار بر درشکه های خاطره شو و میدان نقش جهان را دل سیری دور بزن تا رپ رپ سمکوبه ی اسپان، اسپادان بامدادی را جشن بگیرد، تا من از حوض مروارید کاخ هشت بهشت سیبی نقره ای برایت چیده ام تو با ناقوس کلیسای وانک بخرام و از آب و آینه ی چهلستون یک بغل ترانه ی دلبرانه بیاور، قرار ما در هوای نم نم سی و سه پل خوب است؟ تو با لهجه ی قند اصفهانت بیا من هم با یک سینی چای زاینده رودم، نصف جهان همه ی جهان است اگر چشمهایت قلمرو خوشبختی من باشد...