سیروس عبدی
گپ وگفت مفصل فارس با سیروس عبدی
هر وقت حرفت تمام شد غزلت هم باید تمام شود/از مسئولین فرهنگی استان گلهمندم

گفت: شما ایلامی هستید؟ گفتم: چطور؟ از لهجهام پیداست؟ گفت: زبانی که استفاده کردی و پرداختی که به شعرت دادهای مثل ایلامیهاست. خودم آن موقع متوجه نشدم ولی بعدها که مطالعهام را در این حوزهها بیشتر کردم دیدم ایشان درست میگویند.
سیروس عبدی، متولد 1362 در دهلران است. علاقه او به قالب غزل در تنها مجموعهای که تاکنون منتشر کرده است به چشم میخورد. «کلمهها سربازند» عنوان کتاب شعر اوست که از دومین واژه این عنوان میتوان حدس زد که شاعر آن نظامی است. عبدی در شعرهایش به راحتی پیامهایش را منتقل میکند. زبان ساده، علاقه به فرهنگ پایداری و مقاومت دو ویژگی شاخص شعری اوست. البته اینها دلیل بر این نیست که او غزلهای اجتماعی، عاشقانه و ... خوبی ندارد.
عبدی غزلهای موفق و همچنین یک چهارپاره موفق در مجموعه هفتاد و شش صفحهای خود گنجانده است که با خواندن آنها میتوان به قوت شاعری این شاعر جوان پی برد.
گفتو شنود مفصل ما با او را بخوانید؛
- آقای عبدی! از نظر شما چرا کلمهها سربازند؟
این وجه تسمیه کتاب من است؛ اولا باید به این نکته برگردیم که مظهر لفظ همان کلمه است. کلمه که به خودی خود ارزش خاصی ندارد ولی چون حامل یک معناست و یک معنایی را در ذهن مخاطب تداعی میکند، ارزشمند میشود. از یک طرف هم سرباز به وسیله ساز و برگی که دارد و وظیفهای که در میدان انجام میدهد به خودی خود شاید ارزش آن چنانی نداشته باشد، ولی وقتی که سرباز در خدمت یک معنایی در پاسداری از شرافت و ناموس قرار میگیرد، ارزشمند میشود. از یک طرف هم سرباز به وسیله ساز و برگی که دارد و وظیفهای که در میدان انجام میدهد به خودی خود شاید ارزش آن چنانی نداشته باشد ولی وقتی سرباز در خدمت یک معنایی در پاسداری از شرافت و ناموش قرار میگیرد، ارزشمند میشود؛ یعنی یک کلمه متعهد و والا میشود. اشتراک بین کلمه و سرباز وجود دارد. در کل همه این مباحث به خود من و شغلم برمیگردد، چون مشاغل فرماندهی دارم و از یک طرف شاعر هم هستم. وجهه فرماندهی من به کلمه «سرباز» برمیگردد و وجهه شاعری من به واژه «کلمه» برمیگردد.
به هر صورت کار فرمانده نظام بخشیدن و صف دادن به سربازان برای اهداف متعالی است. شاعر هم به نظر من نوعی فرمانده در حوزه معنا و به صف درآوردن کلمه است، آن هم برای هدفی والا یعنی رسالت شاعری است.
- آقای عبدی! اهل کجا هستید؟
من متولد دهلران، از استان ایلام هستم.
- الان دهلران تشریف دارید؟
نه، نزدیک ده سال است که در تهران هستم.
* مردم شهرهای مرزی کشور ارادت خاصی به وطن دارند
- یک رگههای میهنی و ملی در شعرهای شما به چشم میخورد؛
«زیر پوتین پلشتان، اگر این خاک رود
زندگی، پیرهن مرگ، به تن میخواهد
حفظ حیثیت دریا به - فقط- ساحل نیست
موجهای قدر صخره شکن میخواهد»
این دغدغه میهن شما در کجا ریشه دارد؟
هر انسانی بالاخره توجه خاصی به وطن و زادگاه خودش دارد و این به نظر من طبیعی است. شاید بشود گفت مردم نواحی غرب و جنوب غرب کشور و کلا کسانی که در شهرهای مرزی کشور ساکن هستند یک ارادت خاص به وطن دارند (البته این بدین معنا نیست که شهرهای دیگر به کشور علاقه نداشته باشند) و شاید یکی از دلایلش این است که از قدیمالایام کسانی که در مرز بودند وظیفه مهم مرزداری را داشتهاند و در قبال هجومهایی که از طرف ملل دیگر بوده است، شاید این تأثیر بر نسلها هم قابل رویت باشد و ما میبینیم که کردها و لرها و مازندرانیها و اقوام دیگر خوب و عزیز ما یک علاقه میهنی دارند. من هم چون کرد هستم و کردها هم به جهت سلحشوریای که داشتند شاید این ویژگی در من اثر گذار بوده است. پدر خود من چون افسر بازنشسته ی ژاندارمری است و یک عرق خاصی نسبت به پاسداری و پاسبانی از این مرز و بوم را داشته است. شاید این عوامل روی من تأثیرگذار بوده است.
- یک نکتهای که شاید جالب باشد شما به آن بپردازید و برای خوانندگان مصاحبه جالب است این است که نگاه شما از «دریچه شعر» به فضای فرهنگی دهلران چگونه است؟
دهلران شهر کوچکی است ولی شاعران خیلی خوبی دارد. من یادم هست سال 78 - 79 تازه در خودم این حس را پیدا کردم که میتوانم شعر بگویم. آن زمان که کنگره شعر دفاع مقدس در دزفول بود، از دهلران شاعران بسیار خوبی شرکت کردند و همین دغدغههایی که من در شعرم دارم به نسبت در شعر ایلام متبلور است و حالا شما اشعار آقایان بهروز یاسمی، عبدالجبار کاکایی، ظاهر سارایی و خیلی افراد دیگر را که در کشور مطرح هستند مطالعه کنید این فضای شعری در آثارشان هست.
* گفت زبانی که استفاده کردی و پرداختی که به شعرت دادهای مثل ایلامیهاست
- حتی فضای بومی نیز در آثارشان متجلی است، و میشود گفت با توجه پرداختهای شعری شان یک تشخص زبان است؛
من گل خودروی کوهستانیام
اهل ایل بیسر و سامانیام
ریشهام در خاک این غربت سراست
با بلوط پیر این جا آشنا است
دقیقا همین گونه است که میگویید. من یادم هست یک بار کنگره شعر نبوی بود و در مشهد برگزار شد؛ سال هشتاد و چهار بود و یک شعری را برای پیامبر سروده بودم. وقتی شعر را خواندم و پایین آمدم حاج آقا حسنزاده لیله کوهی -که خودشان از شاعران خوب به شمار میروند و از قبل من را نمیشناخت- به من گفت: شما ایلامی هستید؟ گفتم: بله، چه طور؟ از لهجهام پیداست؟ ایشان گفتند: زبانی که استفاده کردی و پرداختی که به شعرت دادهای مثل ایلامیهاست. خودم آن موقع متوجه نشدم ولی بعدها که مطالعهام را در این حوزهها بیشتر کردم دیدم ایشان درست میگویند.
بچههای ایلام یک فضای بومی در شعرشان هست. یک فضای جغرافیایی و ژئوپلتیکی در شعرشان وجود دارد.
* از مسئولین فرهنگی استان گلهمندم!
- الان وضعیت شعر دهلران چگونه است؟
من خیلی وقت است که از آن فضا دور هستم ولی متأسفانه خبرهای خوبی را از آن جا نمیشنوم. وقتی دوستانم را مرور میکنم واقعا استعدادهای خیلی خوبی بودند و متأسفانه این سرمایهها رها شدند. من واقعا از مسئولین فرهنگی استان گلهمندم!
من یک سال هم در شیراز مأموریت داشتم و شیراز هم قطب هنر و فرهنگ است. آن جا هم چند دستگی و چند صدایی در فضای شعری بود و هر کسی برای خودش انجمن تشکیل داده بود و این بحث سربازگیری هم وجود داشت. من یک ارتشیام و کلمه سربازگیری را برای دفاع از وطن میپسندم ولی در هنر نباید سربازگیری کنیم! چون در واقع این یک کار باندی است و خوشایند نیست که مثلا چون من مسئول هستم و رابطه خاصی با یک عده هنرمند دارم و آنها هم در رسانهها از من دفاع میکنند، فقط باید به آنها برسم؛ این صحیح نیست و باید این عزیزان را گرد هم آورد.
- بله، فرهنگ فراتر از باند و جناح است. این سیاستزدگی است که به باند و جناحبازی و این مقولهها ختم میشود و عمرش زیاد نیست. فرهنگ گستردگی زیادی دارد و اثرگذاری و طول عمرش قابل توصیف نیست.
بله، همین طور است. دلم میسوزد. من سال هشتاد بود که سه شعر جوان برای کنگره شعر بندرعباس فرستادم و داوران آن کنگره آقای قیصر امین پور و محمد علی بهمنی بودند. وقتی که از کنگره برگشتم دهلران، یک انجمن آن جا داشتیم و در جلساتش شرکت میکردم و آنها از حضور من در کنگره تعجب میکردند و این عوامل انگیزه قویای در من ایجاد میکرد. ولی متأسفانه این جهتگیریهای سیاسی زیاد شد. آن موقع انجمن بود و کارها هم برای ارتقای شعر صورت میگرفت. همدلی وجود داشت. من دوستانی داشتم که کارگر بودند و فکر کنم پنج کلاس سواد هم نداشتند ولی خیلی پیگیر بودند و مطالعه میکردند و دوست داشتند شعرشان در مجلههای بینالمللی چاپ شود. انگیزههای این چنینی داشتند. خود روزمرگی و معاش روی شعر تأثیر میگذارد. اگر بیمهری مسئولین را هم به این عامل اضافه کنیم فاجعه رخ میدهد.
- آقای عبدی! متولد چه سالی هستید؟
شصت و دو
* هیچ وقت سعی نکردهام تأثیرپذیری زیادی از شاعران دیگر داشته باشم
- بیشتر از کدام یک از شاعران تأثیر گرفتید؟
من مطالعه زیاد داشتم و کارشناسیام مهندسی صنایع بوده است و الان دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی هستم. از قدما سعدی و مولانا را خوب مطالعه کردم. از معاصرین هم در حوزه غزل آقای حسین منزوی و آقای بهمنی را خواندم و از کارهای ایشان خواندهام ولی هیچ وقت سعی نکردهام که تأثیرپذیری زیادی داشته باشم. مثلا از تکنیک یک شاعری خاص تقلید کنم. سعی کردهام اگر در حوزه ادبیات پایداری بخواهم فعالیت کنم، لحن ادبیات پایداری و زبانی که باید پرداخت شود را استفاده کنم. در حوزه شعر نو هم کارهای شاملو را خواندم و پسندیدم.
- الان دانشجوی کدام دانشگاه هستید؟
دانشگاه پیام نور لواسان.
- فضای ادبیات فارسی چه طور است؟
زیاد جالب نیست!
- توجه به ادبیات معاصر در این دانشگاه چگونه است؟
دروس همان دروس فارسی محض است ولی آن انتظاری که ما شاعران داریم را برآورده نمیکند! استادی که به صورت تخصصی در حوزه ادبیات معاصر صحبت کند من ندیدم! البته دانشگاه پیام نور کلاسهای حضوری کمتری دارد ولی کتابهای دروس فارسی آن خیلی ارزشمند است و من دوست دارم در این فضا مطالعه کنم. این دانشگاه انجمن ادبی خاصی ندارد و ممکن است دانشگاههای دیگر داشته باشند و ندیدم که دانشجویان به صورت کارگاهی در انجمن روی شعرهایشان بحث کنند!
- شما غیر از مجموعه «کلمهها سربازند» مجموعه دیگری را در کارنامه شعریتان دارید؟
فعلا نه.
- با توجه به مطالعه این مجموعه حس کردم بیشتر تمایل شما به قالب غزل است، درست است؟
بله، دقیقا همین جور است.
- این ارادت شما به غزل از کجا آب میخورد؟
من از ابتدا غزل کار میکردم، البته مستحضر هستید که غزل قالبی است که از قصیده جدا شده و این قالب بیشتر به موضوعات غنایی و احساساتی میپردازد. اما بعد از انقلاب و شاید یک مقداری قبل از انقلاب مسایل اجتماعی وارد غزل شد.
* غزل را دوست دارم
- البته اگر بگوییم بعد از مشروطه رنگ و بوی اجتماع به خود گرفت شاید علمیتر باشد.
بله، صحیحترش بعد از مشروطه است. مقاومتهای زیادی میشد که اجتماع و حماسه و ادبیات پایداری وارد غزل شود ولی به نظر من هیچ منافاتی ندارد. اتفاقا ما نمونههای خیلی خوبی در حوزه شعر معاصر مثل شعر انقلاب و شعر دفاع مقدس داریم. من غزل را دوست دارم. چه از نظر قالب و هندسه آن و چه از نظر رساندن حرف و پیام که به راحتی میشود در آن حرفهای خوب زد.
- غزلی از کتاب «کلمهها سربازند» شما گزینش کردهام، آن را برای شما میخوانم و شما راجع به آن صحبت کنید؛
«سپردهام به کنیزان خانه پرور تو
که آینه نگذارند در برابر تو
خدا برای تماشای مردم از هنرش
فقط برای همین تیشه زد به پیکر تو
تو آن غرور قشنگی که ماه میداند
و من امیر غلامان مهرپرور تو
به جستجوی تو از هگمتانه میآیم
از ابتدای من و مادهای کشور تو
از آن زمان که تو را از بهشت آوردند
چه آمده است در این رنجگاه بر سر تو
تو را کدام زمستان در انجماد گرفت
که یخ زده است - چنین - رودهای باور تو؟
کجاست جای فراسوی آرمان شهرت
کجاست نقشههای جغرافیای منظر تو؟
کدام گمشده داری که از نیافتنش
نشسته آفت اندوه بر سراسر تو؟
کجاست گمشدهی تو، که میدهد پایان
به ماجرای غمانگیز نامکرر تو؟
مرا حسادت آن غم به گور خواهد برد
- همان غمی که نشسته هماره در بر تو-
به رغم این همه اما زمانه میخواهد
که خاک بر سر من با دو تاج بر سر تو
تو را نمیشود آسان به متن شعر آورد
تو و تمام مضامین بکر و برتر تو
جهان شمولترین سوژه غزل! بدرود!
قلم برای سرودن نداشت جوهر تو»
این غزل برای ابتدای شاعری من - حدود ده سال پیش است - کار عاشقانهای است که خیلی خودم آن را دوست دارم، آن زمان غزلهایی که کار میکردم کمتر از ده بیت نبود.
* هر وقت حرفت تمام شد غزلت هم باید تمام شود
- بله، سیزده بیت است و مطول است
بله، چون در یک سنی بودم که تشنه بودم. به آقای حسین منزوی میگویند: شعر باید چند بیت باشد؟ او میگوید: هر وقت شما حرفت تمام شد غزلتان هم باید تمام بشود. این غزل را دوست دارم چون یک ارتباط عاطفی هم با آن دارم. یک رگههایی از لحن حماسه در آن است و سعی کردم آن عشق باستانی و اصیل را در آن انعکاس بدهم. در کل جزء کارهای اول من است.
- از غزل سرایانی که الان در کشور هستند و هم سن و سال شما هستند، بیشتر کدامشان را موفق میدانید؟
یک بعدی که من روی آن بسیار حساس هستم -یعنی وقتی به یک انجمن میروم دوست دارم این انتظار برآورده شود- بعد «حکمت و اندیشه» است. حکمت و اندیشهای که پیچیده و خشک است منظورم نیست. بهتر است ما وقتی شعری از جوان سی ساله میشنویم، حکمت و فلسفه و درس زندگی هم از او بیاموزیم. من آقای «فاضل نظری» را مستعد این قضیه میدانم و از چند کار ایشان خوشم آمده است. آقای «محمدرضا طهماسبی» هم هست که خوب دارد کار میکند. این دو نمونه نمونههای خوبی هستند که اگر جوانهای ما بتوانند به این شکل کار کنند زیباست.
- من چند واژه میگویم، راجع به این واژهها که بسامد آنها در شعر شما به چشم می]ورد، چند کلمه بفرمایید؛
کلمه؟
مهمترین و بهترین دوست یک شاعر است.
- شعر؟
به نظر من رسالت بزرگی است که خداوند بعد از پیامبران آن را به انسانهای برگزیده داده است.
- نظامی هم میگوید: «پیش و پسی بست صف کبریا/ پس شعرا آمد و پیش انبیا»
دقیقا همین جوری است.
- سرباز؟
یک انسان بیادعا ولی بسیار بزرگ.