( همسفر باد صبا )

 

 

 

می گذرد زندگی،،،در گذر بادها

می بردم با صبا همسفر بادها

 

در دل توفان شب، همره خورشید و ماه

گشته خروشان، خموش، باخزر بادها

 

موج پریشان زدم ، خنده ی مستان زدم

برف زمستان زدم در گذر بادها

 

خوف وخطر کرده ام در گذر روزگار

ترسم دلم ریخته با خطر بادها

 

خاطره ها ساختم ساده ز رویای خود

ساده ی پیچیده ام دور و بر بادها

 

خورده ام از آفتاب ،،،نور تن ماهتاب

فصل خزان و بهار ،،،گل به سر بادها

 

برف و شکوفه به سر،،،رقص کنان می روم

شوخ بهاران شدم،،،شاخ تر بادها

 

پونه و پروانه ها در دل و پیراهنم

نوگل پرپر شده، بال و پر بادها

 

دفتر فرهادتان،،،شعر شقایق در آن

سوخته آلاله ام،،،در شرر بادها

 

فرهادشکوهی شهسواری

 

93/9/27